خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

N*M*M

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/5/21
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
951
امتیاز
163
سن
20
زمان حضور
15 روز 9 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۱۹
با اینکه خیلی کم می‌خوابیدم ولی همیشه سر کلاس‌ها کسل و خواب آلود بودم؛ حاضرم قسم بخورم که یکی از طاقت فرسا ترین کار‌های دنیا، همین کلاس های مضحک بود! معلم به طرز خنده‌آوری در حال چرت زدن بود و ظاهرا از ما خواسته بود که درس بخوانیم! جمعی از بچه‌ها سرشان را روی میز گذاشته و خوابیده بودند، جمعی گوشی‌هایشان را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازماندگان لاماستو | N*M*M و Malekpour کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Reyhan.t، MaRjAn و 14 نفر دیگر

N*M*M

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/5/21
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
951
امتیاز
163
سن
20
زمان حضور
15 روز 9 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۲۰

روزانه تعداد زیادی گردشگر به شهر سانتاکلارا می‌آمدند؛ که البته دلیل اصلی آن کلیسایی بود که برای برخی مقدس، برای برخی با شکوه، و برای من نفرت‌انگیز بود. آقای تیلور، شهردار شهر، مدتی است که به تکاپو افتاده، و دلیل اصلی آن گردشگرانی هستند که چهارشنبه، یعنی فردا وارد شهر می‌شدند، تا به موقع در مراسم دعایی که در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازماندگان لاماستو | N*M*M و Malekpour کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Reyhan.t، MaRjAn و 14 نفر دیگر

N*M*M

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/5/21
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
951
امتیاز
163
سن
20
زمان حضور
15 روز 9 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۲۱

نگاه دیگری به در انداختم و با مطمئن شدن از سوی این که کسی این حوالی پرسه نمی زند؛ لنز را داخل کوله‌ام قرار دادم و آرام به سوی زمین بازی دویدم. بچه ها در حال گرم کردن خود بودند، به آن ها ملحق شدم.
آقای رامون مارا به دو تیم پنج نفره تقسیم کرد و بعد از ایستادن در جاهای مخصوص، با زدن سوت و انداختن توپ به سمت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازماندگان لاماستو | N*M*M و Malekpour کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، Reyhan.t، MaRjAn و 14 نفر دیگر

N*M*M

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/5/21
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
951
امتیاز
163
سن
20
زمان حضور
15 روز 9 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۲۲
راهبه‌ای که بر روی زمین نشسته بود با کمی مکث بلند شد، همگی کمی از کشیش فاصله گرفتند و باهم دیگر صحبت کردند. کشیش کتاب را بست و خواست که بلند شود، دو راهبه به سمت او رفتند. بعد از گرفتن دستمالی بر روی بینی کشیش او را بیهوش کردند.
سر از کار راهبه ها در نمی‌آوردم و با شگفتی نگاهشان می کردم، کشیش را از سکو پایین...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازماندگان لاماستو | N*M*M و Malekpour کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Reyhan.t، MaRjAn و 13 نفر دیگر

N*M*M

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/5/21
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
951
امتیاز
163
سن
20
زمان حضور
15 روز 9 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۲۳

در حالی که دخترک فقط دو متر با راهبه‌ها فاصله داشت متوقف شد. حال دیگر اشک از چشمان راهبه‌ها جاری بود، و ترس در بند بند وجود من هم رخنه کرده بود، یقینا این دیگر توهم نبود، جان افرادی در خطر است و از کسی کاری ساخته نیست. با دهان باز به راهبه‌ای که پاهایش از زمین فاصله گرفته بود و صدای ترق ترق شکستن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازماندگان لاماستو | N*M*M و Malekpour کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، Reyhan.t، MaRjAn و 10 نفر دیگر

N*M*M

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/5/21
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
951
امتیاز
163
سن
20
زمان حضور
15 روز 9 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۲۴

اشک در چشمانم خشک شد و خالی شدن محتوای درون استخوان‌هایم را احساس می‌کردم. از چشمانش نمی‌توانستم چیزی را درک کنم، نگاهش دیگر شیطانی نبود بلکه نگاهی توام با نفرت، ناآگاهی، گنگی، خشم، تعجب و شاید کمی ترس بود. ترس؟ مگر ترس برای او معنی داشت؟!
با صدای خفه‌ای غرش کرد و دو قدم آرام به سمتم برداشت، در وا پسین...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازماندگان لاماستو | N*M*M و Malekpour کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، Reyhan.t، MaRjAn و 10 نفر دیگر

N*M*M

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/5/21
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
951
امتیاز
163
سن
20
زمان حضور
15 روز 9 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۲۵

پیراهن رنگ روشن و ساحلی که پوشیده بود به موهای بلوند و بلندش می‌آمد. احساس می‌کردم تمام احساس ترس و تنفری که داشتم یکجا جمع شده بودند و در حال فوران بودند. می‌گن بدترین نفرین دنیا اینه که نسبت به اون فرد بی تفاوت باشی، می‌گن خیلی درد آوره که کسی که دوسش داری بهت بی تفاوت باشه؛ من تمام سال های دوری‌ام از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازماندگان لاماستو | N*M*M و Malekpour کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، Reyhan.t، MaRjAn و 10 نفر دیگر

N*M*M

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/5/21
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
951
امتیاز
163
سن
20
زمان حضور
15 روز 9 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۲۶

از شدت ترس حسابی عرق کرده و یقینا بوی تعفن می‌دادم. اوضاع خوب نبود، ولی خب دلم هم نمی‌خواست شبیه بدبخت بیچاره ها به نظر برسم؛ تی شرت مشکی رنگ نسبتا بزرگ با شلوار جین مشکی به تن کردم. لباس پدرم را به گیره آویزان کرده و داخل کمد گذاشتم، در کمد که بسته شد نگاهم با دختری به ظاهر شلخته و ترسیده تلاقی کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازماندگان لاماستو | N*M*M و Malekpour کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، Reyhan.t، MaRjAn و 8 نفر دیگر

N*M*M

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/5/21
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
951
امتیاز
163
سن
20
زمان حضور
15 روز 9 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۲۷

از پنجره که به بیرون از ماشین نگاه می‌کردم تنها شئ سبزی که وجود داشت خار هایی بودند که توسط باد جابه‌جا شده و گاهی از دره به پایین انداخته می‌شدند. دقایقی بینمان به سکوت گذشت و پیتر سرانجام سکوت را شکست:
_اینجا زیاد از شهر دور نیست ولی خب مکان آرامش بخشیه، چیزی که فکر می‌کردم واقعا لازم داری. هوا گرمه ولی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازماندگان لاماستو | N*M*M و Malekpour کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، Reyhan.t، MaRjAn و 7 نفر دیگر

N*M*M

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/5/21
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
951
امتیاز
163
سن
20
زمان حضور
15 روز 9 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۲۸

کمی گیج مرا نگاه کرد و بعد انگار چیزی را متوجه شده باشد، خنده‌ی مسخره‌ای کرد:
_اوه خواهش می‌کنم استر، فکر می‌کردم تو این شهر تنها کسی که از خرافات دوره و عاقلانه حرف می‌زنه تویی، ولی مثل اینکه اشتباه فکر می‌کردم؛ تو خودت دنبال اینی که واست شایعه بسازن، نه، در واقع خودت این شایعاتو می‌سازنی.
_کافیه پیتر،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازماندگان لاماستو | N*M*M و Malekpour کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، Reyhan.t، MaRjAn و 7 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا