خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع

الحکایه و التمثیل




چنین گفت آن بزرگ برگزیده
که جنت این زمان هست آفریده




ولی آنگه شود جنت تمامت
که در جنت شوند اهل قیامت




اگر پیدا شود حوری بدنیا
شوند این خلق بیهش تا بعقبی




نداری تاب آن امروز اینجا
که بینی حور روح افروز اینجا




زهی قوت که اندر جانت باشد
که فرداتاب صد چندانت باشد




تویی آن نقطهٔ افتادهٔ فارغ
که اندر خلد خواهی گشت بالغ




بلوغ اینجاست در عقبی طهورش
دلت اینجاست در فردوس نورش




در و دیوار جنت از حیاتست
زمین و آسمان او نجاتست




درختش صدق و اخلاص است و تقوی
همه بار درخت اسرار معنی




درخت طیبه آنجا بروید
که دست و پا سخن آنجا بگوید




نه سید گفت کاینجانیک بختی
بیک نیکی نشاند آنجا درختی




نه آنجا اقربا ماند نه اسباب
که فرزند عمل باشند انساب




بسا مردا که او اب الصلاتست
بسا زن کان زمان اخت الزکاتست




نه در دل بگذرد کان خود چه سانست
نه درجان آیدت کین از جهانست


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
همه عالم ز حوران می‌زند جوش
چو ناخن زنده‌اند ایشان و خاموش




در و دیوار ایشانند جمله
ولی در پرده پنهانند جمله




زمینها و آسمانها پر فرشته‌ست
تو کی بینی که چشم تو سرشته‌ست




هر آنگه کز سرشت آیی برون تو
ببینی هر دو عالم را کنون تو




شود معنی هر چیزی ترا فاش
چه می‌گویم یکی می‌دانیی کاش




حیات لعب و لهوست اینچ دیدی
حیوه طیبه نامی شنیدی




حیات ای دوست تو بر تو فتادست
بهر تویی درون نوعی نهادست




الست آنگه که بشنودی که بودی
نبودی بود بودن کان شنودی




حیاتی داشتی آنگه کنون هم
ببین کین دو حیاتت هست چون هم




ترا چون از یکی گفتن خبر نیست
وزان نوع حیاتت هیچ اثر نیست




چو از نطق و حیاتت بی نشانی
حیوه و نطق ذره چون بدانی




میامرزاد یزدانش بعقبی
که گوید فلسفه‌ست این گونه معنی




ز جامی دیگرست این گونه اسرار
ندارد فلسفی با این سخن کار


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
محقق این بچشم تیز بیند
دو عالم را بکل یک چیز بیند




همه عالم ببیند بند بوده
کند آن بند بوده جمله سوده




دهد بر باد تا پیچش نماند
چو هیچی باشد او هیچش نماند




کسی کین دید و چشمش این صفا یافت
بنور صدر عالم مصطفی یافت




ز کونین ارشوی پاک و مجرد
نیاید راست بی نور محمد




اگر راه محمد را چو خاکی
دو عالم خاک تو گردد ز پاکی




ز قول فلسفی گو دور می‌باش
ز عقل و زیرکی مهجور می‌باش




بعقل ار نقش این اسرار بندی
میان گبر کان زنار بندی




ورای عقل چندان طول بیش است
که بعد و هم را در غور بیش است




چو جز در زیرکی نبود ترا دست
ز کوزه آن تراود کاندرو هست




بگویم اعتقاد خویش با تو
اگرچه کی شود این بیش باتو




همان مذهب که مشتی پیرزن داشت
مرا آن مذهبست اینک سخن راست




بسی بشناس و چون من کرد عاجز
علی الحق این بود دین عجایز




بکل آن پیرزن دادست اقرار
ترا در ره بهر جزویست انکار




جو تو بی علت چون و چرایی
اگر آیی تو بی علت نیایی


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
الحکایه و التمثیل




سئوالی کرد زین شیوه یکی خام
از آن سلطان بر حق پیر بسطام




که از بهر چرا عالم چنین است
که آن یک آسمان این یک زمین است




چو آن پیوسته در جنبش فتادست
چرا این ساکن اینجا ایستادست




چرا این هفت گردد بر هم اینجا
چرا جاییست خاص این عالم اینجا




جوابش داد آن سلطان مطلق
که بشنو این جواب از ما علی الحق




سخن بشنو نه دل تاب و نه سر پیچ
برای این که می‌بینی دگر هیچ




چو ما در اصل کل علت نگوییم
بلی در فرع هم علت نجوییم




چو عقل فلسفی در علت افتاد
ز دین مصطفا بی دولت افتاد




نه اشکالست در دین و نه علت
بجز تسلیم نیست این دین و ملت




ورای عقل ما را بارگاهیست
ولیکن فلسفی یک چشم راهیست




همی هر کو چرا گفت او خطا گفت
بگو تا خود چرا باید چرا گفت




چرا و چون نبات و خاک و همست
کسی دریابد این کو پاک فهمست




عزیزا سر جان و تن شنیدی
ز مغز هر سخن روغن کشیدی




تن و جان را منور کن باسرار
وگرنه جان و تن گردد گرفتار




چو می‌بینی بهم یاری هر دو
بهم باشد گرفتاری هر دو




مثال جان و تن خواهی ز من خواه
مثال کور و مفلوج است در راه


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع

الحکایه و التمثیل





یکی مفلوج بودست و یکی کور
از آن هر دو یکی مفلس دگر عور




نمی‌یارست شد مفلوج بی پای
نه ره می‌برد کور مانده بر جای




مگر مفلوج شد بر گردن کور
که این یک چشم داشت و آن دگر زور




بدزدی برگرفتند این دو تن راه
بشب در دزدیی کردند ناگاه




چو شد آن دزدی ایشان پدیدار
شدند آن هر دو تن آخر گرفتار




از آن مفلوج بر کندند دیده
شد آن کور سبک پی، پی بریده




چو کار ایشان بهم بر می‌نهادند
در آن دام بلا با هم فتادند




چو جان روی و تن روی دورویند
اگر اندر عذابند از دو سویند




چو محجوبند ایشان در عذابند
میان آتش سوزان خرابند




عذاب عاشقان نوعی دگردان
وز آن بسیار کس را بی خبر دان




عذاب جان عاشق از جمالیست
که جان را طاقت آن چون محالیست




اگر فانی شود زان رسته گردد
بقایی در فنا پیوسته گردد




مثالی گفت این را پیر اصحاب
که دریایی نهی بر پشته آب


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
مثالی نیز پروانه ست و آتش
که نارد تاب آتش جان دهد خوش




ز نور آن همه عالم بیفتد
بریزد کوه و موسی هم بیفتد




اگر تو خو کنی بی تو در آن نور
بدان نزدیک باشی و از آن دور




چنان کان طفل را غواص دانا
بصد لطفش فرود آرد بدریا




که تا آن طفل با دریا کند خوی
مگر داند شد از دریا گهر جوی




چو پیدا شد جمال یوسف از دور
جهان چون مصر جامع گشت از نور




زنان مصر چون رویش بدیدند
بیک ره دستها بر هم بریدند




ز بیهوشی چنان گشتند دل سوز
که نامد یادشان از قوت چل روز




زلیخا گم نشد درکار او زود
که او خو کرده دیدار اوبود




ببین آخر که آن پروانه خوش
چگونه می‌زند خود را بر آتش




چو از شمعی رسد پروانه را نور
درآید پرزنان پروانه از دور




ز عشق آتشین پروا نماند
بسوزد بالش و پروا نماند




اگرچه چون بسوزد سود بیند
ولیکن هم ز آتش دود بیند


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
درین دیوان سرای ناموافق
چو پروانه نبینی هیچ عاشق




چنان درجان او شوقیست از دوست
که نه از مغز اندیشد نه از پوست




چو لـ*ـختی پر زند در کوی معشوق
بسوزد در فروغ روی معشوق




خدایا زین حدیثم ذوق دادی
چو پروانه دلم را شوق دادی




چو من دریای شوق تو کنم نوش
ز شوق تو چو دریا می‌زنم جوش




ز شوقت آمدم در عالم خاک
ز شوقت می‌روم با عالم پاک




ز شوقت در کفن خفتم بنازم
ز شوقت در قیامت سر فرازم




اگر هر ذرهٔ من گوش گردد
ز شوق نام تو مدهوش گردد




اگر هر موی من گردد زبانی
نیابد جز ز نام تو نشانی




گر از هر جزو من چشمی شود باز
نبیند جز ترا در پرده راز




گر از من ذرهٔ ماند و گر هیچ
ترا خواند ترا داند دگر هیچ


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
الحکایه و التمثیل





چو مردآن پیر مرد پیر اصحاب
مگر آن شب مریدش دید در خواب




بپرسیدش که هین چون بود حالت
که می‌کردند ز من ربک سئوالت




چنین گفت او که دیدم آن دو تن را
خدایم را سپردم خویشتن را




مرا گفتند ای خوش برده خوابت
خدایت کیست و چیست اینجا جوابت




سخن گوی جهان در هیچ بابی
نشد وا خانه از بهر جوابی




چنین گفتم که من از تنگنایی
بدل کردم سرایی نه خدایی




شوید از من بحق چون از کمان تیر
بحق گویید می‌گوید فلان پیر




ترا چندان که ریک و برگ و مویست
بهر یکصد هزار اسرار جویست




تو با این جمله پاکان دل افزای
فراموشم نکردی در چنین جای




مرا کاندر دو عالم جز تو کس نیست
فراموشت کنم اینم هـ*ـوس نیست


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
المقالة السابعه
حقیقت چیست پیش اندیش بودن
ز خود بگذشتن و با خویش بودن



اگر جانت برون آید ز صورت
ببینی هرچ می‌دانی ضرورت



حجاب تو نیاید هر دو عالم
ببینی هر دو عالم را بیک دم



از این صورت اگر بیرون شوی تو
مه و خورشید محجوبون شوی تو



چو جانت را مقام نور دادند
سر چشم تو سوی حور دادند



مشو مغرور حور و خلد هرگز
که بی حق نور ندهد خلد هرگز


الحکایه و التمثیل




سرای خود بغارت داد شاهی
در افتادند غارت را سپاهی




غلامی پیش شاه ایستادبر پای
دران غارت نمی‌جنبید از جای




یکی گفتش که غارت کن زمانی
که گر سودی بود نبود زیانی




بخندید او که این بر من حرامست
که روی شاه سود من تمامست




مرا در روی شه کردن نگاهی
بسی خوشتر که از مه تا بماهی




دل شه گشت خرم زان یگانه
جواهر خواست خالی از خزانه




بسی جوهر باعزاز و نکو داشت
بدست خویشتن در پیش او داشت




که برگیر آنچ می‌خواهی ترا باد
که کردی ای گرامی جان من شاد




غلامش دست خود بگشاد از هم
سرانگشت شه بگرفت محکم




که ما را کار با این اوفتادست
چه جوهر چه خزانه جمله یادست





منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
چو تو هستی مرا دیگر همه هست
همه دستم دهد چون تو دهی دست




همی هرگز مباد آن روز را نور
که من از تو بدون تو شوم دور




چو جانان آمد از جان کم نیاید
همه این جوی تو کان کم نیاید




دو گیتی را نجوید هر که مردست
یکی را جوید او کین هر دو گردست




چو هر لـ*ـذت که در هر دوجهان هست
ترا در حضرت او بیش از آن هست




چرا پس ترک دو جهان می‌نگیری
چو مشتاقان پی آن می‌نگیری




یکی را خواه تا در ره نمانی
فلک رو باش تا در چه نمانی




شواغل دور کن مشغول او شو
چو خود را گم کنی در حق فروشو




اگر از دیدهٔ خود دور افتی
همی در عالم پر نور افتی




بهشت آدم بدو گندم بدادست
تو هم بفروش اگر کارت فتادست




نه سید گفت بعضی را بتدبیر
سوی جنت کشند آنگه بزنجیر




اگر جان را بخواهد بود دیدار
چه باشی هشت جنت را خریدار


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا