خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
چو دیگر ناید از حضرت خطابش
نه او ماند نه دور و انقلابش




الا ای صوفی پیروزه خرقه
بگردش خوش همی گردی بحلقه




زهی حالت نگر از عشق پیوست
که تا روز قیامت گردشت هست




کمال عشق را شایستهٔ تو
شدن زین بند نتوانستهٔ تو




چو ما این بند مشکل برگشاییم
بر قاضی بدرگاه تو آییم




بقوال افکنیم این خرقه خویش
نگین گردیم اندر حلقه خویش




ورای بحر تو غواص گردیم
توعامی باشی و ما خاص گردیم




وز آنجا هم بسوی فوق تازیم
گهی زان شوق و گه زان ذوق تازیم




در آن دریا بغواصی درآییم
وز آن شادی برقاصی درآییم




همی آییم دم دم همچو اکنون
بهر پرده چو مار از پوست بیرون




ترا گر فسحتی باید ز عقبی
تفکر کن دمی در سر دنیا




نه در دنیا در اول خون بدی تو
در آخر بین که زینجا چون شدی تو


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
گهی آب و گهی خون و گهی شیر
گهی کودک گهی برنا گهی پیر




گهی سلطان دین گه پیر خمار
گهی مردار می گه پیر اسرار




هزاران پرده در دنیا گذشتی
که تا از صورت و معنی بگشتی




دران وادی که آنرا عشق نامست
مثالت پردهٔ دنیا تمامست




که داند کین چه اسرار نهانست
سخن نیست این که نور عقل جانست




اگر چشم دلت گردد بدین باز
برون گیرد ز یک یک ذره صدراز




همه ذرات عالم را درین کوی
نه بیند یک نفس جز در روش روی




همه در گردش‌اند و در روش هست
تو بی چشمی و در تو این روش هست




الا ای بی‌خبر از عشق بازی
تو پنداری که هست این عشق بازی




تراچون نیست نقدی درخوردوست
که آن را رونقی باشد بر دوست




ازو می‌خواه تا دریا بباشی
هم اندر خویش نابینا بباشی




دلت در عشق بحری کن پر اسرار
همه قعرش جواهر موجش انوار




که تا چون رفتی آن بحر معانی
براه آورد بر راهش فشانی




چنین دریا کن آن ره را نثاری
که تا نبود در این راهت غباری




اگر جانت نثار راه او شد
دو عالم در نثار تو فرو شد




منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
الحکایه و التمثیل




ز کویی زی نظام آورد آن پیر
که پر زر کن مکن زنهار تقصیر




نظامش گفت این رکوه بزرگست
که در من می‌افتد کویی که گرگست




ندارد گفت سودت پر زرش کن
مکن نیمه ولیکن تا سرش کن




گشادند آن دم از درجی یکی در
که تادر رکوه کردند اندکی زر




نه آن رکوه تهی بستد نه شد دور
سته در دست او درمانده دستور




بده بار دگر زر کرد بیشش
چو رکوه پر نبد می‌بود پیشش




بآخر رکوه پر زر کرد او را
ز پیش خود فراتر کرد او را




چو صوفی زرستد درحالت افتاد
بنزدیک نظام آمد باستاد




نثارش کرد بر سر رکوه زر
چو شد رکوه تهی افکند بر در




بدو گفتا نشستم روزگاری
که تا فرق ترا آرم نثاری




چو اندر خورد تو چیزی ندیدم
ز تو بر تو فشاندم وارهیدم




ز تو زر هم برای تو پذیرم
ز تو گیرم زر و بر تونگیرم




عزیزا چون تو نقد آن نداری
که سلطان را نثاری درخورآری


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
ز حق می‌خواه جانت را معانی
که تا هرچت دهد بروی فشانی




چه دولت بیش از آن دانی گدا را
که جانی برفشاند پادشا را




منم در عشق سرگردان بمانده
ز خود بی خود شده حیران بمانده




میان خواب و بیداریم حالیست
که جانم را در آن حد کمالیست




اگر آن دم نبودی حاصل من
تهی کردی از آن دم دم دل من




دلم را از جهان لـ*ـذت جز آن نیست
چه می‌گویم که آن دم از جهان نیست




کسی کو نیست عاشق آدمی نیست
که او را با چنان هم دم دمی نیست




اگر در اصل کار آن دم نبودی
وجود آدم و عالم نبودی




دمی کان از سر عشق است جان را
بدان دم زندگی دانم جهان را




زهی عطار در اسرار راندن
مسلم شد ترا گوهر فشاندن




عنان را باز کش از راه اسرار
که ره دورست و مرکب نیست رهوار


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
المقاله السادسه






تو دریا بین اگر چشم تو بیناست
که عالم نیست عالم کفک دریاست




خیالست این همه عالم بیندیش
مبین آخر خیالی را از این پیش




تو یادیوانه یا آشفته باشی
که چندین در خیالی خفته باشی




تو چه مردان بازی خیالی
شده بالغ چو طفلی در جوالی




پری در شیشه دین کار طفل است
که بالغ بی خیال علو و سفل است




هلا بشنو ز اوج عرش اسرار
که نیست ای خواجه اندر دارد ریا




هر آن حرفی که دیدی هیچ آمد
ولی درچشم تو پر پیچ آمد




همین حرفی که آن پیچی ندارد
الف بود و الف هیچی ندارد




چه خوابی ابجد این کار چندین
که ابجد راست الف حرف نخستین




الف هیچی ز اول آخرش لا
ز ابجد تا ضظغلا لا و سودا




اگر صد راه گیری ابجد از سر
میان هیچ و لایی مانده بر در




تو می‌گویی که مرد مرد رستم
برو کز رخش آید کار رستم


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
الحکایه و التمثیل




چنین گفت آن عزیزی بادیانت
که تا حق عرضه دادست این امانت




زمین و آسمان زان در رمیدست
که بار عهده آن سخت دیدست




تو تنها آمدی تا آن کشی تو
از آن ترسم که خط در جان کشی تو




اگر اینست امانت ای همه ننگ
بسی این به کشد ازتو خری لنگ




اگر بی سر شوی این سر بدانی
وگرنه گربهٔ از چند خوانی




الحکایه و التمثیل





بشب حلاج را دیدند در خواب
بریده سر بکف با جام جلاب




بدو گفتند چونی سر بریده
بگو تا چیست این جام گزیده




چنین گفت که او سلطان نکونام
بدست سر بریده می‌دهد جام




کسی این جام معنی می‌کند نوش
که کردست او سر خود را فراموش




نخستین جسم خود در اسم درباز
پس آنگه جان زبعد اسم درباز




چنان در اسم او کن جسم پنهان
که می‌گردد الف در بسم پنهان




چو جسمت رفت جان را کن مصفا
برآی ازجان و گم شو در مسما




یکی دریاست زو علم گرفته
همه موجش دل آدم گرفته




کجا این موج دریا می‌نشیند
که دریا چیست در ما می‌نشیند




مرا باید که جان و تن بماند
وگر هر دو بماند من نماند




من و تو یک من زهرست در کار
که ز آن یک جوشده کوهی نگوسار


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
الحکایه و التمثیل




بناموسی قوی می‌رفت آن شاه
یکی را دید خوش بنشسته در راه




بدوگفت ای نشسته بر زمین خوش
تو می‌خواهی که من باشی چنین خوش




چنان گفتا که من روشن نباشم
من آن خواهم که اصلاً من نباشم




هر آنگاهی که در تو من نماند
دوی در راه جان و تن نماند




اگر جان و تنت روشن شود زود
تنت جان گردد و جان تن شود زود




چو پشت آینه است آن تیرگی تن
ولی جان روی آینه‌ست روشن




چو بزدایند پشت آینه پاک
شود هر دو یکی چه پاک و چه خاک




چو فردا رویها بعضی سیاه است
نه بعضی رویها مانند ماه است




چو پشت آینه چون روی گردد
یکی باشد اگر صد سوی گردد




کسی هرگز نگفت از دور آدم
مثال حشر تن به زین بعالم


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
ز حشرت نکته روشن بگویم
تو بشنو تا منت بی من بگویم




همه جسم تو هم امروز معنیست
که جسم اینجا نماند زانکه دنیاست




ولی چون جسم بند جان گشاید
همه جسم تو اینجا جان نماید




همین جسمت بود اما منور
وگر بی طاعتی از جسم مگذر




شود معنی باطن جمله ظاهر
بلاشک این بود تبلی السرایر




محمد را چو جان تن بود و تن جان
سوی معراج شد با این و با آن




اگر گویی که تن دیدم که خاکست
تن خاکی چگونه جان پاکست




جوابت گویم اندر گور بنگر
تو خود کوری که گفت ای کور بنگر




بچشمت گور خشت و خاک دره‌ست
بچشم دیگری روضه ست و حفره‌ست




کسی کو روضه داند دید خاکی
چرا تن را نخواند جان پاکی




ولی تا در زمان ودرمکانی
نیاری دید هرگز تن بجانی


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
الحکایه و التمثیل






بپرسید از علی مردی دل افروز
که باشد در بهشت ای شیر حق زور




نباشد گفت روز خرم آنجا
از آن معنی که شب نبود هم آنجا




نه شمسی باشد و نه زمهریری
نه مظلم بینی آنجا نه منیری




همین اجسام کاینجا باشد امروز
همین اجسام باشد عالم افروز




چو پشت آینه‌ست اجسام اینجا
شود چون روی آیینه مصفا




عمر اینجا عمر آنجا سراجست
بلال ابنوسین همچو عاجست




چو مغز پای بوبکر و عمر را
توان دیدن چنان کاینجا قمر را




چو سیبی راکه اندر خلد بشکافت
توانی در میانش حور عین یافت




چه باشد گر تن تو نور باشد
همه ذرات عالم حور باشد




چو در چشم آیدت چون ماه نوری
چرا ناید در آن هر ذره حوری




نه سید گفت کین دم شد پدیدار
بهشت و دو زخم زین پاره دیوار




چو خورد اندر نماز انگور جنت
چرادایم ندید او حور جنت




نه سید گفت خلد و نار کونین
بتو نزدیک‌تر از بند نعلین




بهشتی دان تو از قول پیمبر
ز حد حجره او تا بمنبر


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
چو او را دیده جبریل بین بود
بهشتش لاجرم اندر زمین بود




وضو اینجا وضو آنجایگه نور
جماد اینجا جماد آن جایگه حور




چو تو بینندهٔ گور و زمینی
زمین جز روضه و حفره نبینی




ببینی گر ترا آن چشم باز است
که پیغامبر بگور اندر نماز است




ترا این آب خوش خوش می‌نماید
پری را آبت آتش می‌نماید




چگونه شرح جسم و جان دهم من
که جان و جسم را یکسان نهم من




زنی کامروز پیر و ناتوانست
چوآنجا رفت بکراست و جوانست




نیارد مرد ریش آنجا بره برد
که نتوان باد ریش آنجایگه برد




سی کاینجا بود در کین و در زور
کنندش حشر اندر صورت مور




عوان آنجا سگی خیزد چو آذر
سگ و بلعام در صورت برابر




یک آینه‌ست جسم و جان درویش
بحکمت می‌نماید از دو رویش




اگر زین سو نماید جسم باشد
وز آن سو جان پاکش اسم باشد




عزیزا تو چه دانی خویشتن را
طلسمی بوالعجب دان جان و تن را




بهشت از نور تو زینت پذیرد
که بی اعمال تو زینت نگیرد


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا