خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
بلال انگشت چون در گوش دارد
همه گفتار را خاموش دارد




اگر بر لـ*ـب زنندت سنگ محکم
برو انگشت بر لـ*ـب نه مزن دم




که چون وقتش درآید من از آن سنگ
بر آن سنگین دلان عالم کنم ننگ




زهی رتبت زهی قدرت زهی قدر
زهی صاحب زهی صادق زهی صدر




زهی خسرو نشان عالم خاک
زهی سلطان دار الملک افلاک




زهی عرش مجید آستانهٔ تو
زهی هفت آسمان یک خانه تو




زهی فاضل ترین کس انبیا را
زهی محرم ترین شخص خدا را




زهی لشگر کش جود تو قلزم
زهی چو یک زن بام تو انجم




زهی مستحضر سر الهی
بتو مستظهر از مه تا بماهی




زهی کحلی گردون از تعظم
ز خاکت کرده کحل چشم انجم




بمحشر آدم و ما دونه با هم
همه زیر لوایت دست بر هم




چو عیسی بر درت پنجاه دربانست
که هارون درت موسی عمرانست


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیر سابقان ادریس اعظم
ز نور تو حرم را گشته محرم




خلیل حق چو نامت مهر جان یافت
بهشتی نقد در دوزخ از آن یافت




بمانده بی تو اسماعیل در سوگ
که تادر راه تو قربان شود بوک




بصد الحان خوش داود جان سوز
زبور عشق تو خوانده شب و روز




سلیمان گرچه با آن پادشاهیست
ولیکن در سپاهت یک سپاهیست




مسیح رنگرز زین نیل گردان
بسوزن می‌کند نام تو بر جان




همه پیغامبران در مجلس تو
ولی جز حق نبوده مونس تو




حجاب آدم آمد گندمی چند
نه گندم نه بهشت آمد ترابند




حجاب راه موسی گشت نعلین
تو با نعلین بگذشتی ز کونین




حجاب راه عیسی سوزنی بود
ترا در هر مقامی روزنی بود




تویی در شب افروز انبیا را
تویی شمع حقیقی اولیا را




چراغ چار طاق هشت باغی
شب معراج در شب چراغی


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
در صفت معراج رسول صلی الله علیه و سلم






درآمد یک شبی جبریل از دور
براقی برق رو آورد ازنور




که ای مهتر ازین زندان گذر کن
بدارالملک روحانی سفر کن




که بسیار انبیاء و مرسلین‌اند
بهر جانب جهانی حور عین‌اند




همه بر ره نشسته چشم بر راه
ز بهر رویت ای خورشید درگاه




فکنده خویشتن حوران ز غرفه
که تا زیشان مگر گیری بتحفه




فتاده در ملایک بانک و غلغل
که تا ز آن سوی رآنی بوک دلدل




همه شب اختران عالم افروز
سپند چشم می‌سوزند تا روز




تو خود دانم که چندان داری از نور
که یزدانت فراغت داد از حور




کنون برخیز پیش آور براقت
که می‌دانم که چونست اشتیاقت




دمی در عالم قدسی قدم زن
بگیر آن حلقه را و بر حرم زن




چو با حق شد زفان جانت هم راز
ز راز خویش دل با خویش پرداز




چگونه در قفس بلبل زند پر
از آن پاسخ بدان سان شد پیمبر


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
براق برق رو زین خطه خاک
براند و خطبه خواند اول بر افلاک




مدرس شد عباد مخلصین را
سبق داد از حقیقت مرسلین را




جهانی انبیا را کار دیده
ز حضرت نور دین بسیار دیده




ز نور خویش را نابود دیدند
چه می‌گویم در آتش دود دیدند




ز صحن خاک در یک طرفه العین
برآمد تا فضای قاب قوسین




قدم بر ذروهٔ خلد برین زد
علم بر عرش رب العالمین زد




شده فیروزه گردون خروشان
ز بانگ طرقوی سبز پوشان




بآخر هم چنان می‌شد علو جوی
ملایک صد هزاران طرقوا گوی




کشیده نزل برمه ماهی از فرش
فکنده حمل بر هم حامل العرش




بهشت آراسته در بر گشاده
تتق آویخته مسند نهاده




فتاده غلغلی در عرش اعظم
که آمد صدر و بدر هر دو عالم




امیر و سید سادات آمد
سپه سالار موجودات آمد


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
چو در نه پرده نیلی سفر کرد
ورای پرده غیبی گذر کرد




نیامد هیچ چیزی جای گیرش
که بود از هرچ پیش آمد گزیرش




نکرد از هیچ جانب یک نظر او
رفیقی داشت در اعلا مگر او




ز حوران گرچه صحن باغ پربود
دو چشمش سرمه ما زاغ پر بود




چنان از پیشگه روشن شد آن نور
که روح القدس بیرون ماند از دور




چو روشن شد ز نور حق حوالی
فغان برداشت روح القدس حالی




که ای سید اگر آیم فراتر
بسوزد بیش ازین پرتو مرا پر




تو ای روح الامین پیش جنابی
که شد پیغامبران را زهره آبی




چراچندین غم شه پر گرفتی
که بانک لودنوت در گرفتی




هزاران جان همی سوزد درین راه
ترا گو پر بسوز ای پیک درگاه




نمی‌دانند صدیقان سر از پای
غم پر می‌خوری آخر چنین جای




اگردر قرب این حضرت خرامی
بسوزی پر چه مرد این مقامی


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
تو ای روح الامین بنشین بدرگاه
مشو رنجه که لی وقت مع الله




تو شاگرد منی بنشین بسامان
بپرس از من که احسان چیست و ایمان




گذشت ازنوبت قولاً ثقیلا
تو بر در باش اکنون جبریلا




ترا در اندرون پرده ره نیست
که هر سرهنگ مرد بارگه نیست




منم در نور حق پروانه کردار
تویی در پر طاووسی گرفتار




پناه از حق طلب از پر چه جویی
سخن در سر رود از پر چه گویی




هزاران جان پر اسرار حکمت
فدای جان آن دریای عصمت




ز روح القدس چون برتر گذشت او
ز هر چش پیش آمد درگذشت او




بقدر آنجا که مهتر را محل بود
زحل آنجا بنسبت در وحل بود




چنان نزدیک حق شد جانش از نور
که از وی جبریل افتاد از دور




بصورت آنک جبریل امین بود
که یک پر ز آسمانش بر زمین




چنان آنجا ز مهتر دور بود او
که مهتر را چو گنجشگی نمود او


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
چو بگذشت از جهت ره گشت باریک
بآخر شد برب العزهٔ نزدیک




چه گویم من در آن حضرت که چون بود
که آن دم از وجود خود برون بود




در آن قربت دلش پر موج اسرار
وزان دهشت زفانش رفت از کار




چو گل برگ حیا خوی کرده جانش
خیال وهم را پی کرده جانش




ز حس بگذشت و ز جان هم گذر کرد
چو بی خود شد ز خود در حق نظر کرد




همی چندان که چشمش کار می‌کرد
دلش در چشم اودیدار می‌کرد




چو از درگه بخلوت گه فرو رفت
درآمد نور ربانی و او رفت




در آن هیبت محمد مانده بی کار
محمد از محمد گشت بیزار




چو حق می‌دید کو می‌زد پر و بال
بدل داری سلامش گفت در حال




از آن حالت دمی با خویشش آورد
سلامی و علیکی پیشش آورد




خطاب آمد که دع نفسک درون آی
ببی یسمع و بی ینطق برون آی




بخواه از آرزویی هست زودت
چرا بی خود شدی آخر چه بودت


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
کنون چون سوختی بر هم بتانرا
شفاعت کن زمانی امتان را




یتیمی وز یتیمی این بدیع است
که خلق هر دو عالم را شفیع است




فقیری وز فقیری این شگفت است
که عرش و فرش صیت او گرفتست




مرایی، گر یتیمی گرچه درویش
ترا ام من ترا این از همه بیش




چه باکست از فقیری، فقر فخرست
که خال الوجه فی الدارین فقرست




تودری گر یتیمی این چه بیم است
که در را بهترین وصفی یتیم است




بآخر چون نسب از خود برید او
بگوش جان سلام حق شنید او




نشاید گفت تنها خورد این را
مرا باد و عباد صالحین را




کریمی بین که چون کرد این قدح نوش
نکرد این خلق مسکین را فراموش




خطاب آمد که ای معصوم مطلق
تو حق داری و حق ور را رسد حق




بخواه آنچت بود درخواست کردن
ز تو درخواست و ز ما راست کردن




چو رب العزه در اسرار آمد
پیمبر نیز در گفتار آمد


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
که یا رب امتی دارم گنه کار
بفضل خود ز آتش شان نگه دار




ببین زاری ودل سوزی ایشان
لقای خویش کن روزی ایشان




امید جمله می‌دانی وفا کن
بلطفت جمله را حاجت روا کن




همه عالم کفی خاکند ای پاک
مده بر باد امید کفی خاک




نگردد ملکت دریا مشوش
که ریگی اندرین دریا بود خوش




چه کم گردد ز بحری بی کناره
که کاهی می‌کند در وی نظاره




اگر رحمت کنی بر خلق محشر
ازین دریا سر مویی شود تر




بگفت این و روان شد بلبل قدس
مشام جانش پر مشک از گل انس




مشام انبیای برگزیده
درو نرسیده تا در او رسیده




سواره انبیا از ره رسیده
پیاده در رکیب او دویده




همه کروبیان پر برگشاده
بپر خاک رهش بر سر نهاده




نشسته قدسیان در دید بانیش
که تا بویی بیامد از معانیش


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
چه پنداری که خاک پای آن صدر
ندارد بر خداوند جهان قدر




بخاک پای او سوگند خورد او
که لا اقسم بهذا یاد کرد او




دمی ای صدر دین عطار را باش
شفاعت خواه او شو کار را باش




ترا من چون سگ اصحاب کهفم
که تا هستم برین درگاه وقفم




ز آب دیده غسل توبه کردم
مگر خاک کف پای تو گردم




منم در فرقت آن روضه پاک
که بر سر می‌کنم از آرزو خاک




اگر روزی بدان میدان درآیم
چه گویم زین خم چوگان برآیم




بآهی بگسلم بند جهان را
حنوطی سازم از خاک تو جان را




سه حاجت خواهم از درگاه تو من
که هستم سخت حاجت خواه تو من




که پیش از مرگ این دل داده درویش
ببیند روضهٔ پاک تو در پیش




دگر کز شاعرانم نشمری تو
بچشم شاعرانم ننگری تو




دگر چون جانم ازتن شد پر آزاد
تو در بر گیریش یا رب چنین باد


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا