خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
زهی ملکت که واجب گشت لابد
که نه نقصان پذیرد نه تزاید




زهی قدرت که گر خواهد بیک دم
زمین چون موم گرداند فلک هم




زهی شربت که در خون می زند نان
بامید سقیکم ربکم جان




زهی آیت که بنمایی چو خواهی
ز یک یک ذره خورشید الهی




زهی فرصت که درعالم فروزی
بآه بی دلی عالم بسوزی




زهی شفقت که بر ما جاودانی
تودادی مادران را مهربانی




زهی مهلت که چون هنگام آید
بمویی عالمی در دام آید




زهی وقتی که در وقت اسیری
جهانی را بسر مویی بگیری




زهی نعمت که چندان شد ملازم
که شکرش هم تو دانی گفت دایم




زهی شدت که در حجت گرفتن
نه برگ خامشی نه روی گفتن




زهی رخصت که گرراهی نبودی
کسی را زهرهٔ آهی نبودی




زهی فرقت که بسیاری دویدند
ندیدندت ولیکن نایدیدند


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
زهی راحت که قدوسان اعلی
همی نازند دایم زان تجلی




زهی لـ*ـذت که پاکان مطهر
کنند از وی مشام جان معطر




همه بیچاره‌ایم و مانده بر جای
برین بیچارگی ما ببخشای




چو درگهواره گور اوفتادیم
چو طفلان ما در آن عالم بزادیم




شده آن گور چون گهوارهٔ تنگ
کفن بر دوش ما پیچیده چون سنگ




درون آیند دو زنگی پر از زور
بجنبانند ما گهواره کور




چو طفلان مادران سخت و تنگی
بلرزیم از نهیب و سهم زنگی




نه ما را مادری نه مهربانی
بگردانیده روی از ما جهانی




ز ما ببریده هم بیگانه هم خویش
چو طفلان ما و راهی سخت در پیش




چو طفلان جهان نادیده باشیم
زهی سختا که ماترسیده باشیم




چو ما یک ساعتی باشیم در خاک
از آن زنگی نگه مان دار ای پاک




بما گویند من ربک و ما دین
خدایا از تو می‌خواهیم تلقین


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
چو خود ما را بپروردی باعزاز
مده ما را بدست زنگیان باز




اگر ما را نیاموزی تو گفتار
درازا منزلا ومشکلا کار




بماند تا ابد این درد با ما
ندانم تا چه خواهد کرد با ما




خداوندا همه سرگشتگانیم
مصیبت دیده و آغشتگانیم




ز سر تا پا همه پیچیم بر پیچ
چه سر چه پا همه هیچیم بر هیچ




نداری دل که در دلداری ما
دمی دل سوزدت بر زاری ما




دلت چون نیست چون سوزد ز زاری
چه می‌گویم همه دلها تو داری




خداوندا منم بیچاره مانده
درین فکرت دلی صد پاره مانده




تنم را گرچه نیست از تو نشانی
ولی غایب نهٔ از جان زمانی




تویی در ضمن سر عقل و جانم
چنین گوهر فشان زان شد زبانم




تویی فی الجمله مستغنی ز عالم
سخن کوتاه شد والله اعلم


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
المقاله الثانیه فی نعت رسول الله صلی الله علیه و سلم



ثنائی نیست با ارباب بینش
سزای صدر و بدر آفرینش




چو می‌لرزد ز هیبت ایندعاگوی
زفانش چون تواند شد ثناگوی




چو نعمت ذات او بالای گفتست
زفان از کار شد چه جای گفتست




چه گویم من ثنای او خدا گفت
که نام اوست با نام خدا جفت




محمد صادق القولی امینی
جهان را رحمة للعالمینی




محمد کافرینش را نشان اوست
سرافرازی که تاج سرکشان اوست




محمد بهترین هر دو عالم
نظام دین و دنیا فخر آدم




بعنصر گوهر درج نبوت
بمعنی اختر برج فتوت




رقوم آموز سر لایزالی
جهان افروز اقلیم معالی




مجانس گوی راز پادشاهی
معما دان اسرار الهی




جهان یک خاکروب بارگاهش
فلک یک خرقه پوش خانقاهش




هنوز آدم میان آب و گل بود
که او شاه جهان جان و دل بود


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
در آدم بود نوری از وجودش
وگرنه کی ملک کردی سجودش




چو نورش را ودیعت داشت عالم
بیامد تا بعبداله ز آدم




گذر کرد او ز چندینی پیمبر
زجمله چون گهر افتاد بر سر




زهر منزل که سوی آن دگر شد
اگرچه پخته بود او پخته تر شد




چو آخر کارها پردخته آمد
اگرچه دیر آمد پخته آمد




چو خلوت داشت پیش از وحی چل سال
امین وحی، وحی آورد در حال




درآمد پیش طاوس ملایک
پی او قدسیان گشته فذلک




فغان دربست جبریل امین زود
که ای مهتر زفان بگشای هین زود




دل پر نور را دریای دین کن
حدیث وحی رب العالمین کن




بموسیقی غیب اهل سپاسی
که این نه پرده را پرده شناسی




تویی مستحضر اسرار مدوک
مشو خاموش اقراء بسم ربک




مه و خورشید چون باشد مدثر
دثار از سر برافکن قم فانذر


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
تویی شاه و همه آفاق خیل‌اند
تویی اصل و همه عالم طفیل‌اند




بحق خوان خلق را و رهبری کن
تویی بر حق بحق پیغمبری کن




چو حق از نور جان وحیش فرستاد
شد آنگه علم القرآنش از یاد




بآخر چون بدعوت پیش رو گشت
شریعت نو شد و اسلام نو گشت




جهانی را بمعنی رهنمون کرد
ز مغز هر سخن روغن برون کرد




نگوساری هر بدعت ازو بود
که نور گوهر دولت ازو بود




چو نور دولتش یک ذره درتافت
مه و خورشید از آن یک ذره دریافت




درآمد گیسوی مشگین گشاده
بسر تاج لعمرک بر نهاده




ز مویش مشگ در عالم دمیده
ز رویش نور برگردون رسیده




سه بعد از عطر موی او معطر
دو انـ*ـدام بدن از نور روی او منور




زهی خورشید روی دلستانش
که زیر سایه دارد طیلسانش




زهی مشگ دو گیسوی سیاهش
که هر مویست و صد جان در پناهش


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
ز حضرت سـ*ـینه پر نور او یافت
ز جنت در نماز انگور او یافت




درون جانش آن هر دانه انگور
شده چون خوشه پروین همه نور




چه گر جانش ز حق پر نور می‌بود
ولیک ازکافران رنجور می‌بود




گهی دندانش را سنگی قلم کرد
که از طاعت همی پایش ورم کرد




گهی بر دل نهاد ازدست غم دست
گهی از ضعف سنگی بر شکم بست




چو دنیا و آخرت از بهر او بود
فلک مشکل بلا از بهر او سود




از آن بایست چندان رنج بردن
که بی رنجی نخواهی گنج بردن




بزعم آن مفسر کوامین است
که گر نزدیک بعضی غیر اینست




چو گردانید او انگشتری را
درآمد جبرئیل آن داوری را




که ای سید دل از انگشتری دور
که ندهد کار با انگشتری نور




فلک از بهر تست انگشتری پشت
چرا مشغول می‌کردی بانگشت




دلی داری تو در انگشت رحمن
مبین انگشتری همچون سلیمان


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
چه گر انگشتری تو بنام است
اگر از زر زنی آن هم حرامست




تو درانگشت خود تسبیح گردان
که تسبیح است در انگشت مردان




ترا چون ماه شد انگشتوانه
زدی انگشت، در چشم زمانه




بهر انگشت داری صد هنر بیش
چه با انگشتری آری دل خویش




سزد گر رشته بر انگشت بندی
که تا با یادت آید دردمندی




نیاری با عتاب کبریا تاب
اگر بی ما زنی انگشت در آب




مپیچ از ما بیک سر موی سویی
فرو مگذار از انگشت مویی




چو انگشتی درستت هست در کار
ز زیر پنبهٔ خونین برون آر




حسابی گیر بر انگشت با خویش
که آن روز پسین آسان شود پیش




از آن این نکته بر انگشت پیچم
که جز تو هیچ کس ناید بهیچم




از آن انگشت بر حرفت نهادم
که توشاگردی و من اوستادم




نه تو از علم القرآن بصد روح
نهادی پیش ما انگشت بر لوح


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
بحرب مکه از برد الا نامل
شده زانگشت با ملکیت حاصل




در انگشتت قلم نابوده هرگز
ز تو اهل قلم را این همه عز




ز عزت عقل و جان حیران بمانده
خرد انگشت در دندان بمانده




طفیل تو دو گیتی را سراسر
قیامت با یک انگشتت برابر




تویی بی سایه و پیش تو خورشید
چو طفلی می مزد انگشتت اومید




از آن خورشید خرگه بر فلک زد
که یک انگشت با تو بر نمک زد




ترا چون چشمه خضرست در مشت
برآور چشمه از زیر هر انگشت




قدم بر عرش نه از عرصه قرش
که از فرق تو انگشتیست تا عرش




گر انگشتی شود جبریل در پیش
بسوزد همچو انگشتی پر خویش




ز نورت قدسیان پر بر گشایند
بانگشتت بیک دیگر نمایند




رسالت را رسولی چون تو ننشست
همه انگشت یکسان نیست بردست




نه حلوا آنکسی در پیش دارد
که انگشتش درازی بیش دارد


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
برو انگشت نه بر نبض صدیق
که هست او رادلی پر نور تحقیق




عمر را گوی تا برخیزد از خشم
زند ابلیس را انگشت در چشم




بعثمان گو بقرآن شو قوی پشت
بزن یک یک ورق قرآن بانگشت




علی را گوی تا فرمان بری را
ببخشد در نماز انگشتری را




برو با بت پرستان داوری کن
جهانشان حلقه انگشتری کن




ز تو گر معجزی خواهند ناگاه
اشارت کن بانگشتی سوی ماه




بصدق خویش دین را محترم کن
بانگشتی مه گردون قلم کن




حسودت می‌گزد انگشت از غم
تو می بر هم بانگشتی مه ازهم




سرانگشتی که کرد از دینت پرهیز
بانگشتی قنب او را بیاویز




ز مشتی گاو ناپرداختهٔ دهر
بکش انگشت ازبزغاله زهر




سرانگشتی گراید در زمینت
ندارد آن زمان کس پاس دینت




تو قرآن خوان مباش ای دوست خاموش
اگر کافر نهد انگشت در گوش


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا