خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
الحکایه و التمثیل





برون شد ابلهی با شمع از در
بدید از چرخ خورشید منور




ز جهل خود چنان پنداشت جاوید
که بی این شمع نتوان دید خورشید




بدو بشناس او را و فنا شو
در آن عین فنا عین بقا شو




تو باقی گردی ار گردی تو فانی
تو مانی جمله گر بی تو تو مانی



الحکایه و التمثیل



چنین گفتست شیخ مهنه یک روز
که یک تن بین جهان و دیده بر دوز




زمین پر بایزیدست و آسمان هم
ولی او گم شده اندر میان هم




چه می‌گویم کجاافتادم اینجا
که جان در موج آتش دادم اینجا




قدم تا کی زنم در ره بهر سوی
چو از خود می‌نیابم یک سر موی




بسی رفتم درین راه خطرناک
ندیدم آدمی را جز کفی خاک




کفی خاکست و بادی در میانش
تن او چون طلسم و گنج جانش


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
الحکایه و التمثیل





سفالی را بیارایند زیبا
فرو پوشند او را شعر و دیبا




کنند از حیله چشما روی آغاز
که چشما روی دارد چشم بدبار




اگر شخصی ببیند رویش از دور
چنان داند که پیدا شد یکی حور




چو خلقانش ببیند از درو بام
دراندازندش از بالا سرانجام




چو برخاک افتد از عمری نپیچی
نیابی جز سفالی چند هیچی




بجز نقشی نبینی از جهانش
بجز بادی نبینی در میانش




تو هم ای خواجه چشما روی امروز
چو چشما روی زیبا روی امروز




ولیکن صبر هست ای خفته در راه
که تا در راهت اندازند ناگاه




اگر چه جای تو در زیر خاکست
ولیکن جای پاک از جای پاکست




دریغا جوهرت در تنگ پرده
بزنگار طبیعت رنگ برده




فرشته گر ببیند جوهر تو
دگر ره سجده آرد بر در تو




نه مسجود ملایک جوهر تست
نه تاجی از خلافت بر سر تست




خلیفهٔ زادهٔ گلخن رها کن
بگلشن شو گدا طبعی قضا کن


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگرچه پادشاهی پاس خود دار
عصی آدم سپند چشم بددار




بمصر اندر برای تست شاهی
تو چون یوسف چرا در قعر چاهی




از آن بر ملک خویشت نیست فرمان
که دیوی هست بر جای سلیمان




اگر حاصل کنی انگشتری باز
بفرمان آیدت دیو و پری باز




تو شاهی هم در آخر هم در اول
ولی در پرده پنداری احول




دو می‌بینی یکی را و دو را صد
چه یک چه دو چه صد جمله توی خود


الحکایه و التمثیل




یکی شاگرد احول داشت استاد
مگر شاگرد را جایی فرستاد




که ما را یک قرابه روغن آنجاست
بیاور زود آن شاگرد برخاست




چو آنجا شد که گفت و دیده بگماشت
قرابه چون دو دید احول عجب داشت




بر استاد آمد گفت ای پیر
دو می‌بینم قرابه من چه تدبیر




ز خشم استاد گفتش ای بد اختر
یکی بشکن دگر یک را بیاور




چو او در دیدن خود شک نمی‌دید
بشد این شکست آن یک نمی‌دید




اگر چیزی همی بینی تو جز خویش
توهم آن احول خویشی بیندیش




تو هر چیزی که می‌بینی تو آنی
ولی چون در غلط ماندی چه دانی


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
الحکایه و التمثیل



یکی از بایزید این شیوه درخواست
که هرچیزی که پنهانست و پیداست




ز عرش و فرش و کونین این همه چیست
همه گفتا منم چون مردم از زیست




هر آنگه کین نهاد او هم فروشد
همین عالم همان عالم فروشد




نماند هیچ اگر تو می‌نمانی
که تو هم این جهان هم آن جهانی




از آنگه باز کین عالم نهادند
بنا بر قالب آدم نهادند




نهادی بوالعجب داری تو در اصل
بلاسی کرده اندر اطلسی وصل




اگر صد قرن می‌گردی چو پرگار
نیاید وصل گاه تو پدیدار




اگر بر آسمان گر بر زمینی
جزین چیزی که می‌بینی نبینی




وگر در جوهرت چشمی شود باز
دو عالم بر تو افشانند از آغاز




در آن ساعت که آن چشم آیدت پیش
دو عالم در تو گم گردد تو در خویش




تویی آن جوهری گر می‌ندانی
که برتر زین جهان و آن جهانی



الحکایه و التمثیل




ز رب العزه اندر خواست داود
که حکمت چیست کامد خلق موجود




خطاب آمد که تا این گنج پنهان
که این ماییم بشناسند ایشان




چو از بهر شناسایی گنجی
بگلخن سر فرو آری برنجی




اگر چشم دلت بیننده بودی
ترا بینندگی زیبنده بودی




ز نور چشم سر چیزی نیاید
دلت را نور چشمی می‌بباید




که عیسی را و خر را چشم سربود
ولی چشم دل عیسی دگر بود


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگر هرگز دلت را دیده بودی
عجایبهای این ره دیده بودی




اگر چه وصف آن عمری شنیدی
نیاری فهم کردن چون بدیدی




اگر هر دم حضورش را بکوشی
زواسجد و اقترب تشریف پوشی




اگر عهد ازل را آشنایی
از آن حضرت چرا گیری جدایی




بمعنی باز جان را آشنا کن
سزای قرب دست پادشا کن




که چون از طبل باز آواز آید
ز شوق آن باز در پرواز آید




چو بی دل گردد و بی جان نشیند
همه بر ساعد سلطان نشیند




ولی تا باز را در سر کلاه است
کجا درخورد دست پادشاه است




چو راه آموزد و بیننده گردد
ز دست پادشاه دل زنده گردد




بداند باز در اعزاز مانده
که زین پیش از چه بود او بازمانده




ولی گر بازت اینجا باز ماند
شه او را پیش خود چون بازخواند




اگر این باز پروردی باعزاز
باعزازی بدست شه رسد باز




وگرنه خود جواب تو دهد شاه
زهی حسرت که از شه بینی آنگاه


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
الحکایه و التمثیل




مگر باز سپید شاه برخاست
بشد تا خانهٔ آن پیرزن راست




چو دیدش پیرزن برخاست از جای
نهادش در بر خود بند برپای




سبوسی تر خوشی در پیش او کرد
نهادش آب و مشتی جو فرو کرد




کجا آن طعمه بود اندر خور باز
که بازازدست شه خوردی در اعزاز




کژی مخلب و چنگل بدیدش
بدان تا چینه برچند نچیدش




بآخر هم بخورد آن چینه را باز
بصد سختی طپیدن کرد آغاز




همه بالش ببرید و پرش کند
که تا با او بماند بوک یک چند




ز هر سویی درآمد لشگر شاه
بدان سان باز را دیدند ناگاه




بشه گفتند کار پیرزن باز
که چون سرگشته شد زان پیرزن باز




شهش گفتا چه گویم با چنین کس
جوابش اینچ او کردست این بس




الا ای خواب خوش برده زنازت
بدست پیرزن افتاده بازت




مرا صبرست تا این باز ناگاه
بصد غیرت رسد با حضرت شاه




بپیش شه ندانم تا چه گویی
تو این دم خفتهٔ فردا چه گوئی


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
المقاله الثانی عشر






الاای سر بغفلت در نهاده
بدنیا دین خود بر باد داده




که گفتت داوری کن یا فلک تو
جگر خون کن ز مشتی بی نمک تو




ترا اندوه نان و جامه تا کی
ترا از نام و ننگ عامه تا کی




ز بس کاندیشه بیهوده کردی
نهاد خویش را فرسوده کردی




نهاد خویش قربان کن بتسلیم
بپیش این سخن بنشین بتعلیم




ز سر در ابجد معنی درآموز
ز نور شرع شمع دل برافروز




بسوزان نیم شب این سقف شب رنگ
برون پر زین کبوتر خانه تنگ




گر آید شربت غیبی بحلقت
نماند نیز نام و ننگ خلقت




ترا با مال دنیا دین بباید
چنانکت آن بباید این بباید




تو دین جویی دل از دنیا شده سرخوش
ندانی کین فراهم ندهدت دست




دل تو در دو رویی شد گرفتار
تو ماندی زیر کوه عجب و پندار




یکی رویت بدنیا کردهٔ تو
دگر رویت بدین آوردهٔ تو




بترک این دو رویی گوی آخر
یکی را بس بود یک روی آخر




دلت را از دو رویی شین باشد
که شر الناس ذوالوجهین باشد


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
الحکایه و التمثیل






یکی دیوانهٔ استاد در کوی
جهانی خلق می‌رفتند هر سوی




فغان برداشت این دیوانه ناگاه
که از یک سوی باید رفت و یک راه




بهر سویی چرا باید دویدن
بصد سو هیچ جا نتوان رسیدن




تویی با یک دل ای مسکین و صد یار
بیک دل چون توانی کرد صد کار




چو در یک دل بود صد گونه کارت
تو صد دل باش اندر عشق یارت


الحکایه و التمثیل




بر محمود شد دیوانهٔ خوار
که هستم بر ایازت عاشق زار




بدو محمود گفت ای خوار مانده
ز بهر لقمهٔ غم خوار مانده




همه عالم مرا زیر نگین است
که ملک من همه روی زمین است




شمار لشگرم سیصد هزار است
سلاح و اسب و گنجم بی شمارست




بر من چارصد پیل است دربند
ندیمان و حکیمان هنرمند




منش با این همه می دوست دارم
همه مغزم نه چون تو پوست دارم




مراست این ملکت و این کامکاری
من این دارم که گفتم تو چه داری




بخندید آن زمان دیوانه و گفت
که نتوانی بگل خورشید بنهفت


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
تو ای غافل کژی در عشق و من راست
ز دیوانه شنو شاها سخن راست




منم بس گرسنه تو سیر نانی
مرا بی هیچ شک دیوانه خوانی




هم اکنون آتش عشقم بیک راه
بسوزد جمله ملکت بیک آه




ندارد عشق تو با عشق من کار
تو عاشق نیستی هستی جهاندار




بدل چون عاشق صد چیز باشی
نباشی مرد عاشق حیز باشی




مرا در دل چو نه کارست و نه بار
همه دل داد وام او بیک بار




همه دل عاشق روی ایاس است
هنوزش بندهٔ ناحق شناس است




یکی نیکو مثل زد پیر هندو
که این و آن نیاید راست هر دو




چو آن خر بنده بر یک خر نشستی
دگر خر را رسن بر دست بستی




ترا دل در دو خر بینم نهاده
نترسی کز دو خر مانی پیاده




بصد نوعت بگفتم شرح این راه
ولی نیست از یکی جان تو آگاه




دلت گر زین همه حرفی شنودی
بچندینی سخن حاجت نبودی


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
خللها زین همه دلهای مردست
که دلها را هوا از راه بردست




همه بر ناخنی بتوان نبشتش
ولی آسان بر او نتوان گذشتن




زهی اسرار ما اسرار دان کو
یکی بیننده داننده جان کو




هزاران جان فدای آن عظیمی
کزین اسرار می‌یابد نسیمی




کسی کو علم لوت و لات داند
بلاشک این سخن طامات داند




ز چشم کور بینایی نیاید
که از خفاش جویایی نیاید




فلک این را یکایک کرده دارد
عجایبها بسی در پرده دارد




نه چندانست در پرده شگفتش
که بر انگشت بتوانی گرفتش




بزیر پرده بی حد راز دارد
نمی‌گوید یکی و آواز داد




بسی سر رشتهٔ این راز جستم
ندیدم گر چه عمری باز جستم




بپیش زیر کان نامبردار
درین اندیشه‌ها کردیم بسیرا




نه آن راز نهانی روی بنمود
نه مقصودی سر یک موی بنمود




مگر این راز اینجا گفتنی نیست
در اسرار اینجا سفتنی نیست


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا