خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Parvin.Amirkafi

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
131
امتیاز واکنش
883
امتیاز
213
زمان حضور
2 روز 21 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
لیوان را از کنار گوشی‌اش برداشته و به سویش پرتاپ کردم. به شانه‌ی لاغرش برخورد کرد و به زمین افتاد. شوکه‌ شده به طرفم برگشت. نگاهش را از پاهای زخمی و خرده‌های لیوان بلوری که هزار تکه شده بود، گرفته و به صورت خشمگینم داد. خشمم فروکش نکرده بود. بدنم خیس عرق بود و چنان نفس‌نفس می‌زدم که انگار هزاران کیلومتر را دویده‌ام. بی‌فکر پارچ را نیز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مطرود از جنگ | پروین امیرکافی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، Saghár✿، Ryhwn و 5 نفر دیگر

Parvin.Amirkafi

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
131
امتیاز واکنش
883
امتیاز
213
زمان حضور
2 روز 21 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
سعی داشت با صاف کردن گلو، صدایش را واضح کند؛ ولی باز هم صدایش گرفته و با مرور خاطرات تلخ، چهره‌اش عبوس شده بود.
- به‌خاطر همون قسم بهت چیزی نگفته بودم؛ ولی فکر می‌کنم برای درک بهتر همدیگه بهتره تو هم بدونی.
فاصله‌اش را کمتر کرد و با جدیت، دستوری گفت:
- این موضوع باید بین خودمون بمونه! لیلی من سعی دارم جوری که تو می‌خوای باشم و درکت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مطرود از جنگ | پروین امیرکافی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، Saghár✿، Ryhwn و 5 نفر دیگر

Parvin.Amirkafi

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
131
امتیاز واکنش
883
امتیاز
213
زمان حضور
2 روز 21 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
خواستم بگویم صبر کند تا ماجرا محمد را برایش بازگو کنم؛ ولی از روی صندلی برخاست و با خداحافظی کوتاهی رفت. از پشت با تعجب و دهانی باز نگاهش کردم که بعد از یک مکث کوتاه دوباره به راهش ادامه داد و کافه خارج شد. رفتارهایش فکرم را درگیر کرده بود؛ ولی از این‌که با فرهاد سنخیتی نداشت خیالم آسوده شد. به خانه رفته و با انرژی مضاعف مشغول حاضر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مطرود از جنگ | پروین امیرکافی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، Saghár✿، Ryhwn و 5 نفر دیگر

Parvin.Amirkafi

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
131
امتیاز واکنش
883
امتیاز
213
زمان حضور
2 روز 21 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
لعیا خجالت‌زده به زن‌عمو که یک تای ابروهای نازکش را بالا انداخته بود و به ما می‌نگریست، لبخند زد و چشم‌غره‌ی غلیظش را نثار من کرد.
در دل خندیده و سرم را برایش تکان دادم. به هر روشی بود لعیا بحث را عوض کرد و مشغول سالادها شد.
از روی صندلی بلند شده و به سمت راست چرخیده و از آشپزخانه خارج شدم. هال نسبتاً بزرگ را رد کرده و وارد اتاق...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مطرود از جنگ | پروین امیرکافی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، Ryhwn و 5 نفر دیگر

Parvin.Amirkafi

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
131
امتیاز واکنش
883
امتیاز
213
زمان حضور
2 روز 21 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای آرام ولی شتاب‌زده‌اش، بدون آن شور سابق پخش شد.
- الو! لیلی دستم بن...
وسط حرفش پریدم و با بغض چشمانم را بستم و به‌ سختی گفتم:
- پری... تو... تو با فرهاد رابـ*ـطه‌ای داری؟!
صدای نفس‌هایش نیز قطع شده بود. به صفحه گوشی نگاه کردم و وقتی از برقراری تماس مطمئن شدم، این‌بار بلندتر و با صدای خش‌دار که ناشی از گریه بود، ادامه دادم:
- پری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مطرود از جنگ | پروین امیرکافی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، Ryhwn و 5 نفر دیگر

Parvin.Amirkafi

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
131
امتیاز واکنش
883
امتیاز
213
زمان حضور
2 روز 21 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشمانش از دادی که زدم بسته شد و قطره‌ای اشک مهر تایید به تمام اتهامات علیه او زد. بدون توجه افرادی که نگاهشان ما را می‌پایید، بلندتر طوری که گلویم را خراش می‌داد، گفتم:
- بلند شو!
طی یک حرکت ناگهانی بلند شد و قبل از هر واکنشی از جانب من، به چشم‌های دریایی‌ام خیره شد و بی‌رحمانه درحالی‌که صدایش هر لحظه بالاتر می‌رفت، گفت:
- آره باهاش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مطرود از جنگ | پروین امیرکافی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، ASaLi_Nh8ay و 4 نفر دیگر

Parvin.Amirkafi

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
131
امتیاز واکنش
883
امتیاز
213
زمان حضور
2 روز 21 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
- محمد تو رو خدا وایسا! به والله این‌جوری که می‌کنی نیست.
عصبی همان وسط کافه به سمتم برگشت و عربده کشید:
- با اون دهن کثیفت قسم نخور! همه‌چی رو شنیدم!
سرش را تکان داد و قطره اشکش را به‌سرعت از پایین چشمش پاک کرد و با تاسف صورتش را جمع کرد و گفت:
- حیف! حیف احساسی که به تو داشتم! بی‌لیاقت!
با این حرفش چیزی در دلم فرو ریخت. بین دو حس...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مطرود از جنگ | پروین امیرکافی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ᭄⌬෴ثــنا قاسـمی෴⌬᭄، دونه انار، Saghár✿ و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا