خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Parvin.Amirkafi

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
131
امتیاز واکنش
883
امتیاز
213
زمان حضور
2 روز 21 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
من به آشپزخانه رفتم و او نیز روی مبل تک‌نفره کنار فرهاد نشست. روی مبل دونفره تنها نشسته بودم که فرهاد زیر نگاه سنگین محمد، کنارم نشست. به محمد نگاه کردم که چشمانش را ریز کرده بود و بادقت به ما می‌نگریست. نگاهم را از محمد گرفتم و به فرهاد دادم. کمی که گذشت، مشکوک زیر گوشم گفت:
- کتکت زده؟!
آن‌قدر حیرت‌زده بودم که نگاهم خیره‌ی صورت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مطرود از جنگ | پروین امیرکافی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~ROYA~، حنانه سادات میرباقری و 8 نفر دیگر

Parvin.Amirkafi

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
131
امتیاز واکنش
883
امتیاز
213
زمان حضور
2 روز 21 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخندِ روی صورتم را نمی‌خواستم پررنگ کنم و داشتم زیرپوستی ذوقم را بخوابانم؛ ولی با حرف آخرش خودبه‌خود ذوقم کور شد و اثری از آن نماند.
- تو از خواهر برام عزیزتری. روم به عنوان برادرت حساب کن! می‌دونم دختر قوی و محکمی هستی؛ ولی یه موقع‌هاییم باید به بقیه تکیه کنی. در کل که مواظب خودت باش خواهر خوشگلم!
توقع چه‌ چیز را داشتم؟ که به من، به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مطرود از جنگ | پروین امیرکافی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~ROYA~، حنانه سادات میرباقری و 8 نفر دیگر

Parvin.Amirkafi

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
131
امتیاز واکنش
883
امتیاز
213
زمان حضور
2 روز 21 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
لعیا سعی داشت مرا آرام کند؛ ولی من هیجان‌زده بودم. تا خواستم این خبر خوش را به جمع نیز بدهم، لعیا هول‌کرده گفت:
- ابروم رو نبر تو رو خدا! خجالتم نده تو روی فرهاد و عمه اینا!
بادم خوابید و ساکت نشستم. واقعاً حامله شدن خجالت داشت؟! درک نمی‌کردم؛ مگر هدف از ازدواج تشکیل خانواده و بچه‌دار شدن نیست؟ پس چرا این امر طبیعی باعث خجالت یک زن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مطرود از جنگ | پروین امیرکافی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~ROYA~، حنانه سادات میرباقری و 8 نفر دیگر

Parvin.Amirkafi

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
131
امتیاز واکنش
883
امتیاز
213
زمان حضور
2 روز 21 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
آن‌قدر خشمگین و ناراحت بودم که به یک تلنگر برای باریدن نیاز داشتم و مادرم عجیب این روزها تلنگر اشک‌هایم شده بود. اما من خودم را دختر قوی و روزهای سخت می‌دانستم؛ اشک‌هایم را به این آسانی نشان کسانی که جای در کنارم بودن مقابلم ایستاده بودند، نمی‌دادم. خودم را به‌سختی کنترل کردم و از پشتِ هاله‌ای از اشک، به چشمان مشکی مادر که انگار دیگر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مطرود از جنگ | پروین امیرکافی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~ROYA~، حنانه سادات میرباقری و 8 نفر دیگر

Parvin.Amirkafi

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
131
امتیاز واکنش
883
امتیاز
213
زمان حضور
2 روز 21 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
به او نگاه نمی‌کردم و خیره به دستم بودم که دستش را غافل‌گیرانه زیر چانه‌ام گذاشت و با کمی فشار سرم را بالا آورد. به تمام اجزای صورتم نگاه کرد و در نهایت با حالت عجیب و خاصی که تا کنون از او ندیده بودم، گفت:
- انقدر سخته که کوتاه بیای و منو بپذیری؟
توقع این حرف، آن هم بعد از آن صحبت‌هایی که در حضور عمه کرده بود را نداشتم. خسته بودم از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مطرود از جنگ | پروین امیرکافی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: دونه انار، ASaLi_Nh8ay، Ryhwn و 7 نفر دیگر

Parvin.Amirkafi

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
131
امتیاز واکنش
883
امتیاز
213
زمان حضور
2 روز 21 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
منتظر تغییر در صورتش نمانده و بار دیگر با غذایم مشغول شدم. عکس‌العمل و صدایی از او دریافت نکردم؛ سرم را بالا گرفته و نگاهش کردم. هنوز به من زل زده بود و تای یکی از ابروهایش را بالا برده بود. با همان دهان پر سرم را سوالی تکان دادم. چیزی نگفت و بالاخره دستانش را به سوی قاشق برد. از خورشت خوش‌رنگ و لعاب برای خودش کشید. امیدوار نگاهش کردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مطرود از جنگ | پروین امیرکافی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ASaLi_Nh8ay، Ryhwn و 7 نفر دیگر

Parvin.Amirkafi

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
131
امتیاز واکنش
883
امتیاز
213
زمان حضور
2 روز 21 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلم پیچ‌و‌تاب می‌خورد و در آن قند آب می‌شد. انتظار آن موجود کوچولو را می‌کشیدم که قرار بود مرا خاله خطاب کنم‌. با این‌که خبر وجودش مرا تا عرش برد و با اتفاقات پیش‌آمده مرا به فرش کشاند؛ ولی من فقط چند روز نوازش نکردن آن عروسک را، از روی دل برآمده مادرش، تاب آوردم. بالاخره تماس را قطع کرده و برای آماده کردن چمدان راهی اتاق شدم.
با فکری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مطرود از جنگ | پروین امیرکافی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ASaLi_Nh8ay، Ryhwn و 7 نفر دیگر

Parvin.Amirkafi

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
131
امتیاز واکنش
883
امتیاز
213
زمان حضور
2 روز 21 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
بحث با او بی‌فایده بود. او حتی حاضر به عوض کردنش نیز نبود. نیشخند زده و در ظاهر سکوت کردم. در دل غر زدم:
- مگه چقدر سوار میشم که بابتش خدا رو شکر کنم؟! سوار شدن برای مهمونی رفتن اونم ماهی یه بار اگه سوار شدن محسوب میشه، آره خدا رو شکر که ماشین داریم. مثل همیشه دل به خریدن ماشین خودم خوش کردم و بی‌اهمیت به او به ادامه کارم مشغول شدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مطرود از جنگ | پروین امیرکافی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ASaLi_Nh8ay، Ryhwn و 7 نفر دیگر

Parvin.Amirkafi

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
131
امتیاز واکنش
883
امتیاز
213
زمان حضور
2 روز 21 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
عمو و علی همان‌طور که از کنار ماشین پدر و عمه فاصله می‌گرفتند، روبه ما دو نفر گفتند:
- فرهاد نمیاد؛ حرکت کنین.
بی‌حرف سوار شده و پشت سر بقیه به راه افتادیم. سرم را به پشتی صندلی تکیه داده بودم و غرق در افکارم، به جاده خیره شدم. فکر‌هایم بی‌جهت به این‌سو و آن‌سو می‌رفتند. نمی‌دانستم به دلیل ندیدنش و غلیان نکردن احساساتم خوشحال باشم یا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مطرود از جنگ | پروین امیرکافی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ASaLi_Nh8ay، Ryhwn و 7 نفر دیگر

Parvin.Amirkafi

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
131
امتیاز واکنش
883
امتیاز
213
زمان حضور
2 روز 21 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلم نشستن در کنج اتاقم را می‌خواست. نشستن و فکر نکردن، نشستن و خیره بودن، نشستن و پوچ شدن. احساس پوچی می‌کردم؛ ولی مجبور به پرمعنا زندگی کردن بودم. حال روحی‌ام بعد از دیدن دریا بدتر شده بود. انگار دریا حس‌هایم را می‌خواند و شماتتم می‌کرد. از سرویس‌ها خارج شدم و به جمع پیوستم. بدون درآوردن کتونی‌هایم روی سکو نشستم. به هیچ‌کدامشان نگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مطرود از جنگ | پروین امیرکافی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ASaLi_Nh8ay، Ryhwn و 7 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا