خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

فاطمه عطایی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/20
ارسال ها
88
امتیاز واکنش
2,265
امتیاز
203
محل سکونت
تهران
زمان حضور
8 روز 9 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
اخمی مصنوعی کرد و گفت:
-دیگه نبینم تشکر کنی‌ها، تو لیاقتت بیشتر از این‌هاست!
سرم رو به طرفین تکون دادم و هیچی نگفتم.
بعد از چند دقیقه یک پسر بچه ۱۶ ساله اومد و سفارشات ما رو گرفت.
من کیک شکلاتی و با قهوه سفارش دادم.
فرزین هم شیر موز سفارش داد.
توی سکوت بهم دیگه خیره شده بودیم که گوشی فرزین زنگ خورد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آهیر | فاطمه عطایی و زینب شیری کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، YeGaNeH، Saghár✿ و 9 نفر دیگر

فاطمه عطایی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/20
ارسال ها
88
امتیاز واکنش
2,265
امتیاز
203
محل سکونت
تهران
زمان حضور
8 روز 9 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
تو مسیر یک پارک بود که گفتم همون‌جا نگه داره.
همین که من رو پیاده کرد پاش رو روی گاز گذاشت و رفت.
کیفم رو روی شونه‌ام مرتب کردم و با قدم‌های آروم وارد پارک شدم.
پارکی که درخت‌های بلند و سرسبزی داشت و همین باعث خنکی‌اش می‌شد.
به سمت آبنمای پارک رفتم و روی صندلی چوبی نشستم.
آخ که چقدر صدای آب به آدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آهیر | فاطمه عطایی و زینب شیری کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، YeGaNeH، Saghár✿ و 9 نفر دیگر

فاطمه عطایی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/20
ارسال ها
88
امتیاز واکنش
2,265
امتیاز
203
محل سکونت
تهران
زمان حضور
8 روز 9 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از کلی مسخره بازی و اذیت کردن ملت از پارک بیرون اومدیم. کلاس‌ها رو که ازدست داده بودیم پس به پیشنهاد نوشین رفتیم بستنی بخوریم هر چند که کلی خوراکی تو پارک خورده بودیم ولی نوشین اصرار داشت که توی این هوای گرم میچسبه! من هم که بعد از دیدن فرزین و قولش برای دادن پول بهم از خوشحالی نمی دونستم چی کار کنم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آهیر | فاطمه عطایی و زینب شیری کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، YeGaNeH، Saghár✿ و 9 نفر دیگر

فاطمه عطایی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/20
ارسال ها
88
امتیاز واکنش
2,265
امتیاز
203
محل سکونت
تهران
زمان حضور
8 روز 9 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از این ‌که خوب با هم دیگه احوال پرسی کردن به سمت پذیرایی رفتیم و جایی که پشتی داشت نشستیم.
مامان خیلی تند به سمت آشپزخونه رفت و برای ما چای آورد.
به خیال خودش ما دانشگاه بودیم و خیلی هم خسته شدیم.
وقتی که چای رو آورد رو به روی ما نشست و شروع به حرف زدن با نوشین کرد.
من هم خودم رو مشغول فوت کردن چای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آهیر | فاطمه عطایی و زینب شیری کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، YeGaNeH، Saghár✿ و 9 نفر دیگر

فاطمه عطایی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/20
ارسال ها
88
امتیاز واکنش
2,265
امتیاز
203
محل سکونت
تهران
زمان حضور
8 روز 9 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
پام رو روی زمین کوبیدم و با اعتراض گفتم:
-وای مامان، تو رو خدا گیر نده دیگه!
و بدون این‌که بذارم چیزی بگه راهم رو به سمت تک اتاق خونه کج کردم.
با دیدن اتاق بهم ریخته پوفی از سر کلافگی کشیدم و مشغول در آوردن لباس‌های دانشگاهم شدم.
بعد از در آوردن لباس‌ها غمگین به اتاق نگاه انداختم و گوشه‌ی دیوار تکیه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آهیر | فاطمه عطایی و زینب شیری کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Narín✿، YeGaNeH، Saghár✿ و 8 نفر دیگر

فاطمه عطایی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/20
ارسال ها
88
امتیاز واکنش
2,265
امتیاز
203
محل سکونت
تهران
زمان حضور
8 روز 9 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
گوشی رو به آرومی روی سـ*ـینه‌ام گذاشتم و چشم‌هام رو بستم.
واقعاً چه حس خوبیه که تکیه‌گاه داشته باشی و این تکیه‌گاه، خوب فرزین باشه.
بعد از چند لحظه صدای پیامک گوشیم به صدا در اومد. من با خوشحالی گوشی رو از روی سـ*ـینه‌ام پایین آوردم و خیلی سریع پیامک رو باز کردم.
با دیدن پیامکی که بانک ملّی فرستاده بود، از جا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آهیر | فاطمه عطایی و زینب شیری کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، YeGaNeH، Saghár✿ و 7 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا