خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۷۱:


اگر نه عشق شمس الدین بدی در روز و شب ما را
فراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را




بت میل برآوردی دمار از ما ز تاب خود
اگر از تابش عشقش نبودی تاب و تب ما را




نوازش‌های عشق او لطافت‌های مهر او
رهانید و فراغت داد از رنج و نصب ما را




زهی این کیمیای حق که هست از مهر جان او
که عین ذوق و راحت شد همه رنج و تعب ما را




عنایت‌های ربانی ز بهر خدمت آن شه
برویانید و هستی داد از عین ادب ما را




بهار حسن آن مهتر به ما بنمود ناگاهان
شقایق‌ها و ریحان‌ها و گل‌های عجب ما را




زهی دولت زهی رفعت زهی بخت و زهی اختر
که مطلوب همه جان‌ها کند از جان طلب ما را




گزید او لـ*ـب گه سرخوشی که رو پیدا مکن سرخوشی
چو جام جان لبالب شد از آن می‌های لـ*ـب ما را




عجب بختی که رو بنمود ناگاهان هزاران شکر
ز معشوق لطیف اوصاف خوب بوالعجب ما را




در آن مجلس که گردان کرد از لطف او صراحی‌ها
گران قدر و سبک دل شد دل و جان از طرب ما را




به سوی خطه تبریز چه چشمه آب حیوانست
کشاند دل بدان جانب به عشق چون کنب ما را


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۷۲:


به خانه خانه می‌آرد چو بیذق شاه جان ما را
عجب بردست یا ماتست زیر امتحان ما را




همه اجزای ما را او کشانیدست از هر سو
تراشیدست عالم را و معجون کرده زان ما را




ز حرص و با میل ما را مهاری کرده دربینی
چو اشتر می‌کشاند او به گرد این جهان ما را




چه جای ما که گردون را چو گاوان در خرس بست او
که چون کنجد همی‌کوبد به زیر آسمان ما را




خنک آن اشتری کو را مهار عشق حق باشد
همیشه سرخوش می‌دارد میان اشتران ما را


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۷۳:


آمد بت میخانه تا خانه برد ما را
بنمود بهار نو تا تازه کند ما را




بگشاد نشان خود بربست میان خود
پر کرد کمان خود تا راه زند ما را




صد نکته دراندازد صد دام و دغل سازد
صد نرد عجب بازد تا خوش بخورد ما را




رو سایه سروش شو پیش و پس او می‌دو
گر چه چو درخت نو از بن بکند ما را




گر هست دلش خارا مگریز و مرو یارا
کاول بکشد ما را و آخر بکشد ما را




چون ناز کند جانان اندر دل ما پنهان
بر جمله سلطانان صد ناز رسد ما را




بازآمد و بازآمد آن عمر دراز آمد
آن خوبی و ناز آمد تا داغ نهد ما را




آن جان و جهان آمد وان گنج نهان آمد
وان فخر شهان آمد تا پرده درد ما را




می‌آید و می‌آید آن کس که همی‌باید
وز آمدنش شاید گر دل بجهد ما را




شمس الحق تبریزی در برج حمل آمد
تا بر شجر فطرت خوش خوش بپزد ما را


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۷۴:


گر زان که نه‌ای طالب جوینده شوی با ما
ور زان که نه‌ای مطرب گوینده شوی با ما




گر زان که تو قارونی در عشق شوی مفلس
ور زان که خداوندی هم بنده شوی با ما




یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند
گر مرده‌ای ور زنده هم زنده شوی با ما




پاهای تو بگشاید روشن به تو بنماید
تا تو همه تن چون گل در خنده شوی با ما




در ژنده درآ یک دم تا زنده دلان بینی
اطلس به دراندازی در ژنده شوی با ما




چون دانه شد افکنده بررست و درختی شد
این رمز چو دریابی افکنده شوی با ما




شمس الحق تبریزی با غنچه دل گوید
چون باز شود چشمت بیننده شوی با ما


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۷۵:


ای خواجه نمی‌بینی این روز قیامت را
این یوسف خوبی را این خوش قد و قامت را




ای شیخ نمی‌بینی این گوهر شیخی را
این شعشعه نو را این جاه و جلالت را




ای میر نمی‌بینی این مملکت جان را
این روضه دولت را این تـ*ـخت و سعادت را




این خوشدل و خوش دامن دیوانه تویی یا من
درکش قدحی با من بگذار ملامت را




ای ماه که در گردش هرگز نشوی لاغر
انوار جلال تو بدریده ضلالت را




چون آب روان دیدی بگذار تیمم را
چون عید وصال آمد بگذار ریاضت را




گر ناز کنی خامی ور ناز کشی رامی
در بارکشی یابی آن حسن و ملاحت را




خاموش که خاموشی بهتر ز عسل نوشی
درسوز عبارت را بگذار اشارت را




شمس الحق تبریزی ای مشرق تو جان‌ها
از تابش تو یابد این شمس حرارت را


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۷۶:


آخر بشنید آن مه آه سحر ما را
تا حشر دگر آمد امشب حشر ما را




چون چرخ زند آن مه در سـ*ـینه من گویم
ای دور قمر بنگر دور قمر ما را




کو رستم دستان تا دستان بنماییمش
کو یوسف تا بیند خوبی و فر ما را




تو لقمه شیرین شو در خدمت قند او
لقمه نتوان کردن کان شکر ما را




ما را کرمش خواهد تا در بر خود گیرد
زین روی دوا سازد هر لحظه گر ما را




چون بی‌نمکی نتوان خوردن جگر بریان
می‌زن به نمک هر دم بریان جگر ما را




بی پای طواف آریم بی‌سر به سجود آییم
چون بی‌سر و پا کرد او این پا و سر ما را




بی پای طواف آریم گرد در آن شاهی
کو سرخوش الست آمد بشکست در ما را




چون زر شد رنگ ما از سـ*ـینه سیمینش
صد گنج فدا بادا این سیم و زر ما را




در رنگ کجا آید در نقش کجا گنجد
نوری که ملک سازد جسم بشر ما را




تشبیه ندارد او وز لطف روا دارد
زیرا که همی‌داند ضعف نظر ما را




فرمود که نور من ماننده مصباح است
مشکات و زجاجه گفت سـ*ـینه و بصر ما را




خامش کن تا هر کس در گوش نیارد این
خود کیست که دریابد او خیر و شر ما را


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۷۷:


آب حیوان باید مر روح فزایی را
ماهی همه جان باید دریای خدایی را




ویرانه آب و گل چون مسکن بوم آمد
این عرصه کجا شاید پرواز همایی را




صد چشم شود حیران در تابش این دولت
تو گوش مکش این سو هر کور عصایی را




گر نقد درستی تو چون سرخوش و قراضه ستی
آخر تو چه پنداری این گنج عطایی را




دلتنگ همی‌دانند کان جای که انصافست
صد دل به فدا باید آن جان بقایی را




دل نیست کم از آهن آهن نه که می‌داند
آن سنگ که پیدا شد پولادربایی را




عقل از پی عشق آمد در عالم خاک ار نی
عقلی بنمی باید بی‌عهد و وفایی را




خورشید حقایق‌ها شمس الحق تبریز است
دل روی زمین بـ*ـو*سد آن جان سمایی را


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۷۸:


سـ*ـاقی ز نوشیدنی حق پر دار شرابی را
درده می ربانی دل‌های کبابی را




کم گوی حدیث نان در مجلس مخموران
جز آب نمی‌سازد مر مردم آبی را




از آب و خطاب تو تن گشت خراب تو
آراسته دار ای جان زین گنج خرابی را




گلزار کند عشقت آن شوره خاکی را
دربار کند موجت این جسم سحابی را




بفزای نوشیدنی ما بربند تو خواب ما
از شب چه خبر باشد مر مردم خوابی را




همکاسه ملک باشد مهمان خدایی را
باده ز فلک آید مردان ثوابی را




نوشد لـ*ـب صدیقش ز اکواب و اباریقش
در خم تقی یابی آن باده نابی را




هشیار کجا داند بی‌هوشی مستان را
بوجهل کجا داند احوال صحابی را




استاد خدا آمد بی‌واسطه صوفی را
استاد کتاب آمد صابی و کتابی را




چون محرم حق گشتی وز واسطه بگذشتی
بربای نقاب از رخ خوبان نقابی را




منکر که ز نومیدی گوید که نیابی این
بنده ره او سازد آن گفت نیابی را




نی باز سپیدست او نی بلبل خوش نغمه
ویرانه دنیا به آن جغد غرابی را




خاموش و مگو دیگر مفزای تو شور و شر
کز غیب خطاب آید جان‌های خطابی را


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۷۹:


ای خواجه نمی‌بینی این روز قیامت را
ای خواجه نمی‌بینی این خوش قد و قامت را




دیوار و در خانه شوریده و دیوانه
من بر سر دیوارم از بهر علامت را




ماهیست که در گردش لاغر نشود هرگز
خورشید جمال او بدریده ظلامت را




ای خواجه خوش دامن دیوانه تویی یا من
درکش قدحی با من بگذار ملامت را




پیش از تو بسی شیدا می‌جست کرامت‌ها
چون دید رخ سـ*ـاقی بفروخت کرامت را


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۸۰:


امروز گزافی ده آن باده نابی را
برهم زن و درهم زن این چرخ شتابی را




گیرم قدح غیبی از دیده نهان آمد
پنهان نتوان کردن سرخوشی و خرابی را




ای عشق طرب پیشه خوش گفت خوش اندیشه
بربای نقاب از رخ آن شاه نقابی را




تا خیزد ای فرخ زین سو اخ و زان سو اخ
برکن هله ای گلرخ سغراق و شرابی را




گر زان که نمی‌خواهی تا جلوه شود گلشن
از بهر چه بگشادی دکان گلابی را




ما را چو ز سر بردی وین جوی روان کردی
در آب فکن زوتر بط زاده آبی را




ماییم چو کشت ای جان بررسته در این میدان
لـ*ـب خشک و به جان جویان باران سحابی را




هر سوی رسولی نو گوید که نیابی رو
لاحول بزن بر سر آن زاغ غرابی را




ای فتنه هر روحی کیسه بر هر جوحی
دزدیده رباب از کف بوبکر ربابی را




امروز چنان خواهم تا سرخوش و خرف سازی
این جان محدث را وان عقل خطابی را




ای آب حیات ما شو فاش چو حشر ار چه
شیر شتر گرگین جانست عرابی را




ای جاه و جمالت خوش خامش کن و دم درکش
آگاه مکن از ما هر غافل خوابی را


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا