خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۴۱:


جمله یاران تو سنگند و توی مرجان چرا
آسمان با جملگان جسمست و با تو جان چرا




چون تو آیی جزو جزوم جمله دستک می‌زنند
چون تو رفتی جمله افتادند در افغان چرا




با خیالت جزو جزوم می‌شود خندان لبی
می‌شود با دشمن تو مو به مو دندان چرا




بی خط و بی‌خال تو این عقل امی می‌بود
چون ببیند آن خطت را می‌شود خط خوان چرا




تن همی‌گوید به جان پرهیز کن از عشق او
جانش می‌گوید حذر از چشمه حیوان چرا




روی تو پیغامبر خوبی و حسن ایزدست
جان به تو ایمان نیارد با چنین برهان چرا




کو یکی برهان که آن از روی تو روشنترست
کف نبرد کفرها زین یوسف کنعان چرا




هر کجا تخمی بکاری آن بروید عاقبت
برنروید هیچ از شه دانه احسان چرا




هر کجا ویران بود آن جا امید گنج هست
گنج حق را می‌نجویی در دل ویران چرا




بی ترازو هیچ بازاری ندیدم در جهان
جمله موزونند عالم نبودش میزان چرا




گیرم این خربندگان خود بار سرگین می‌کشند
این سواران باز می‌مانند از میدان چرا




هر ترانه اولی دارد دلا و آخری
بس کن آخر این ترانه نیستش پایان چرا


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۴۲:


دولتی همسایه شد همسایگان را الصلا
زین سپس باخود نماند بوالعلی و بوالعلا




عاقبت از مشرق جان تیغ زد چون آفتاب
آن که جان می‌جست او را در خلاء و در م




آن ز دور آتش نماید چون روی نوری بود
همچنان که آتش موسی برای ابتلا




الصلا پروانه جانان قصد آن آتش کنید
چون بلی گفتید اول درروید اندر بلا




چون سمندر در میان آتشش باشد مقام
هر که دارد در دل و جان این چنین شوق و ولا


دیوان شمس مولانا

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۴۳:


دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را
گفتمش خدمت رسان از من تو آن مه پاره را




سجده کردم گفتم این سجده بدان خورشید بر
کو به تابش زر کند مر سنگ‌های خاره را




سـ*ـینه خود باز کردم زخم‌ها بنمودمش
گفتمش از من خبر ده دلبر خون خواره را




سو به سو گشتم که تا طفل دلم خامش شود
طفل خسپد چون بجنباند کسی گهواره را




طفل دل را شیر ده ما را ز گردش وارهان
ای تو چاره کرده هر دم صد چو من بیچاره را




شهر وصلت بوده است آخر ز اول جای دل
چند داری در غریبی این دل آواره را




من خمش کردم ولیکن از پی دفع خمار
سـ*ـاقی عشاق گردان نرگس خماره را


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۴۴:


عقل دریابد تو را یا عشق یا جان صفا
لوح محفوظت شناسد یا ملایک بر سما




جبرئیلت خواب بیند یا مسیحا یا کلیم
چرخ شاید جای تو یا سدره‌ها یا منتها




طور موسی بارها خون گشت در سودای عشق
کز خداوند شمس دین افتد به طور اندر صدا




پر در پر بافته رشک احد گرد رخش
جان احمد نعره زن از شوق او واشوقنا




غیرت و رشک خدا آتش زند اندر دو انـ*ـدام بدن
گر سر مویی ز حسنش بی‌حجاب آید به ما




از ورای صد هزاران پرده حسنش تافته
نعره‌ها در جان فتاده مرحبا شه مرحبا




سجده تبریز را خم درشده سرو سهی
غاشیه تبریز را برداشته جان سها


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۴۵:


ای وصالت یک زمان بوده فراقت سال‌ها
ای به زودی بار کرده بر شتر احمال‌ها




شب شد و درچین ز هجران رخ چون آفتاب
درفتاده در شب تاریک بس زلزال‌ها




چون همی‌رفتی به سکته حیرتی حیران بدم
چشم باز و من خموش و می‌شد آن اقبال‌ها




ور نه سکته بخت بودی مر مرا خود آن زمان
چهره خون آلود کردی بردریدی شال‌ها




بر سر ره جان و صد جان در شفاعت پیش تو
در زمان قربان بکردی خود چه باشد مال‌ها




تا بگشتی در شب تاریک ز آتش نال‌ها
تا چو احوال قیامت دیده شد اهوال‌ها




تا بدیدی دل عذابی گونه گونه در فراق
سنگ خون گرید اگر زان بشنود احوال‌ها




قدها چون تیر بوده گشته در هجران کمان
اشک خون آلود گشت و جمله دل‌ها دال‌ها




چون درستی و تمامی شاه تبریزی بدید
در صف نقصان نشست است از حیا مثقال‌ها




از برای جان پاک نورپاش مه وشت
ای خداوند شمس دین تا نشکنی آمال‌ها




از مقال گوهرین بحر بی‌پایان تو
لعل گشته سنگ‌ها و ملک گشته حال‌ها




حال‌های کاملانی کان ورای قال‌هاست
شرمسار از فر و تاب آن نوادر قال‌ها




ذره‌های خاک‌هامون گر بیابد بوی او
هر یکی عنقا شود تا برگشاید بال‌ها




بال‌ها چون برگشاید در دو عالم ننگرد
گرد خرگاه تو گردد واله اجمال‌ها




دیده نقصان ما را خاک تبریز صفا
کحل بادا تا بیابد زان بسی اکمال‌ها




چونک نورافشان کنی درگاه بخشش روح را
خود چه پا دارد در آن دم رونق اعمال‌ها




خود همان بخشش که کردی بی‌خبر اندر نهان
می‌کند پنهان پنهان جمله افعال‌ها




ناگهان بیضه شکافد مرغ معنی برپرد
تا هما از سایه آن مرغ گیرد فال‌ها




هم تو بنویس ای حسام الدین و می‌خوان مدح او
تا به رغم غم ببینی بر سعادت خال‌ها




گر چه دست افزار کارت شد ز دستت باک نیست
دست شمس الدین دهد مر پات را خلخال‌ها


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۴۶:


در صفای باده بنما ساقیا تو رنگ ما
محومان کن تا رهد هر دو جهان از ننگ ما




باد باده برگمار از لطف خود تا برپرد
در هوا ما را که تا خفت پذیرد سنگ ما




بر کمیت می تو جان را کن سوار راه عشق
تا چو یک گامی بود بر ما دو صد فرسنگ ما




وارهان این جان ما را تو به رطلی می از آنک
خون چکید از بینی و چشم دل آونگ ما




ساقیا تو تیزتر رو این نمی‌بینی که بس
می‌دود اندر عقب اندیشه‌های لنگ ما




در طرب اندیشه‌ها خرسنگ باشد جان گداز
از میان راه برگیرید این خرسنگ ما




در نوای عشق شمس الدین تبریزی بزن
مطرب تبریز در پرده عشاقی چنگ ما


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۴۷:


آخر از هجران به وصلش دررسیدستی دلا
صد هزاران سر سر جان شنیدستی دلا




از ورای پرده‌ها تو گشته‌ای چون می از او
پرده خوبان مه رو را دریدستی دلا




از قوام قامتش در قامت تو کژ بماند
همچو چنگ از بهر سرو تر خمیدستی دلا




ز آن سوی هست و عدم چون خاص خاص خسروی
همچو ادبیران چه در هستی خزیدستی دلا




باز جانی شسته‌ای بر ساعد خسرو به ناز
پای بندت با ویست ار چه پریدستی دلا




ور نباشد پای بندت تا نپنداری که تو
از چنان آرام جان‌ها دررمیدستی دلا




بلک چون ماهی به دریا بلک چون قالب به جان
در هوای عشق آن شه آرمیدستی دلا




چون تو را او شاه از شاهان عالم برگزید
تو ز قرآن گزینش برگزیدستی دلا




چون لـ*ـب اقبال دولت تو گزیدی باک نیست
گر ز زخم خشم دست خود گزیدستی دلا




پای خود بر چرخ تا ننهی تو از عزت از آنک
در رکاب صدر شمس الدین دویدستی دلا




تو ز جام خاص شاهان تا نیاشامی مدام
کز مدام شمس تبریزی چشیدستی دلا


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۴۸:


از پی شمس حق و دین دیده گریان ما
از پی آن آفتابست اشک چون باران ما




کشتی آن نوح کی بینیم هنگام وصال
چونک هستی‌ها نماند از پی طوفان ما




جسم ما پنهان شود در بحر باد اوصاف خویش
رو نماید کشتی آن نوح بس پنهان ما




بحر و هجران رو نهد در وصل و ساحل رو دهد
پس بروید جمله عالم لاله و ریحان ما




هر چه می‌بارید اکنون دیده گریان ما
سر آن پیدا کند صد گلشن خندان ما




شرق و غرب این زمین از گلستان یک سان شود
خار و خس پیدا نباشد در گل یک سان ما




زیر هر گلبن نشسته ماه رویی زهره رخ
چنگ عشرت می‌نوازد از پی خاقان ما




هر زمان شهره بتی بینی که از هر گوشه‌ای
جام می را می‌دهد در دست بادستان ما




دیده نادیده ما بـ*ـو*سه دیده زان بتان
تا ز حیرانی گذشته دیده حیران ما




جان سودا نعره زن‌ها این بتان سیمبر
دل گود احسنت عیش خوب بی‌پایان ما




خاک تبریزست اندر رغبت لطف و صفا
چون صفای کوثر و چون چشمه حیوان ما


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۴۹:


خدمت شمس حق و دین یادگارت ساقیا
باده گردان چیست آخر داردارت ساقیا




سـ*ـاقی گلرخ ز می این عقل ما را خار نه
تا بگردد جمله گل این خارخارت ساقیا




جام چون طاووس پران کن به گرد باغ بزم
تا چو طاووسی شود این زهر و مارت ساقیا




کار را بگذار می را بار کن بر اسب جام
تا ز کیوان بگذرد این کار و بارت ساقیا




تا تو باشی در عزیزی‌ها به بند خود دری
می‌کند ای سخت جان خاکی خوارت ساقیا




چشمه رواق می را نحل بگشا سوی عیش
تا ز چشمه می‌شود هر چشم و چارت ساقیا




عقل نامحرم برون ران تو ز خلوت زان نوشیدنی
تا نماید آن صنم رخسار نارت ساقیا




بیخودی از می بگیر و از خودی رو بر کنار
تا بگیرد در کنار خویش یارت ساقیا




تو شوی از دست بینی عیش خود را بر کنار
چون بگیرد در بر سیمین کنارت ساقیا




گاه تو گیری به بر در یار را از بیخودی
چونک بیخودتر شدی گیرد کنارت ساقیا




از می تبریز گردان کن پیاپی رطل‌ها
تا ببرد تارهای چنگ عارت ساقیا


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۵۰:


درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما
بی سر و سامان عشقش بود سامان ما




آن خیال جان فزای بخت ساز بی‌نظیر
هم امیر مجلس و هم سـ*ـاقی گردان ما




در رخ جان بخش او بخشیدن جان هر زمان
گشته در سرخوشی جان هم سهل و هم آسان ما




صد هزاران همچو ما در حسن او حیران شود
کاندر آن جا گم شود جان و دل حیران ما




خوش خوش اندر بحر بی‌پایان او غوطی خورد
تا ابدهای ابد خود این سر و پایان ما




شکر ایزد را که جمله چشمه حیوان‌ها
تیره باشد پیش لطف چشمه حیوان ما




شرم آرد جان و دل تا سجده آرد هوشیار
پیش چشم سرخوش مخمور خوش جانان ما




دیو گیرد عشق را از غصه هم این عقل را
ناگهان گیرد گلوی عقل آدم سان ما




پس برآرد نیش خونی کز سرش خون می‌چکد
پس ز جان عقل بگشاید رگ شیران ما




در دهان عقل ریزد خون او را بردوام
تا رهاند روح را از دام و از دستان ما




تا بشاید خدمت مخدوم جان‌ها شمس دین
آن قباد و سنجر و اسکندر و خاقان ما




تا ز خاک پاش بگشاید دو چشم سر به غیب
تا ببیند حال اولیان و آخریان ما




شکر آن را سوی تبریز معظم رو نهد
کز زمینش می‌بروید نرگس و ریحان ما


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا