- عضویت
- 19/4/20
- ارسال ها
- 220
- امتیاز واکنش
- 3,979
- امتیاز
- 228
- محل سکونت
- ته میدون
- زمان حضور
- 18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
- عشق چه شکلی است؟
روانشناس میپرسد:
- یک هفته بعد از جدایی، عشق چه شکلی است؟
و من مطمئن نیستم که چطور به سؤال او جواب بدهم
در کنار تمام افکارم، فکر میکنم عشق خیلی شبیه توست!
آن زمان که به من برخورد کردی، فهمیدم که چقدر سادهلوح هستم. یک ایده زیبا را در تصویر یک شخص قرار بدهید، انگار شخصی روی زمین است که میتواند تمام احساسات اطرافش را جذب خودش کند، طوری که انگار احساسات(قلب) هفت میلیارد نفر در کنار او میلرزد. مثل عدد یازده پنج پا خواهد بود، پسر متوسط با پوست قهوهای که دوست دارد برای صبحانه پیتزای یخزده بخورد.
روانشناس دوباره میپرسد:
- عشق چه شکلی است؟
این بار، در این بین، افکارم را قطع میکنم.
و در این مرحله میخواهم از روی صندلی بلند شوم و درست از در بیرون بروم
اما من برای این ساعت پول زیادی پرداخت کردم، پس در عوض من با نگاهم او را سوراخ میکنم! نگاه شما وقتی که میخواهید چیزی را به کسی تحویل دهید. لـ*ـبها محکم میشوند تا آمادهی مکالمه شوند، چشمهایی که عمیق در چشمهای او فرو میروند و در حال کشف نقطه ضعفها هستند؛ آنها در جایی پنهان شدند. موها پشت گوشها جمع شدهاند، انگار که باید از نظر جسمی برای مکالمه آماده شوید؛ درمورد فلسفهها یا بهتر است بگوییم ناامیدیها، از آنچه عشق به نظر میرسد.
خب، به او میگویم:
- فکر نمیکنم که عشق دیگر او باشد! اگر عشق او بود اینجا بود، اگر او عشق بود، برای من بود. آیا او کسی نیست که روبه روی من نشسته؟ اگر او عشق بود، ساده بود، فکر نمیکنم عشق دیگر او باشد؛ تکرار میکنم. من فکر میکنم عشق هرگز نبوده است، من فکر میکنم من فقط چیزی را میخواستم و آماده بودم تا خودم را به دست چیزی بسپارم، من اعتقادی بزرگتر از خودم داشتم! و وقتی کسی را دیدم که میتواند برای این قسمت مناسب باشد، او را نیت خودم قرار دادم، تا او را همتای خودم کنم، و خودم را در او گم کردم. او گرفت و گرفت، مرا در کلمه ویژه پیچید، تا اینکه خیلی مطمئن شدم او چشم دارد تا من را ببیند، دست دارد تا من را احساس کند، جسمی که فقط با من باشد! اوه، چطور توانست پشتم را خالی کند؟
درمانگر حرفم را قطع میکند:
- این چه احساسی در تو به وجود میآورد؟
میگویم:
- خب، یک احساس مزخرف!
شاید همه به اشتباه به آن نگاه کنیم، ما فکر میکنیم چیزی برای جست و جو در آنجاست، چیزی برای سقوط به ما بود. در حال خروج از آسانسور هستیم یا در کافه، جایی در یک کتابخانه ظاهر میشود. به دنبال میزانی از جذابیت و روشنفکری است، اما من فکر میکنم که عشق از همان جا شروع شده است. همه چیزهای دیگر فقط آرزو و فرافکنی از همه نیازها و خیالات مورد نظر ما است؛ اما اگر ما به درون خود نپیچیم و یاد نگیریم چگونه خودمان را دوست داشته باشیم تا دیگران را دوست داشته باشیم، هیچ چیز نمیتواند درست کار کند. به نظر نمیرسد شخصی که عشق ماست کارهای عاشقانه به هر آنچه میتوانیم میدهد، حتی اگر این قطعه بزرگتر از کیک باشد. عشق درک این است که ما قدرت صدمه زدن به یکدیگر را داریم اما ما میخواهیم همه تلاش خود را انجام دهیم تا اطمینان حاصل کنیم که دوست نداریم همه موارد را کشف کنیم، شیرینی مهربانانهای را که ما سزاوار آن هستیم و هنگامی که کسی حاضر میشود میگوید آن را همانطور که شما فراهم میکنید فراهم میکند. اما به نظر میرسد کارهای او شما را میشکند و نه اینکه شما را دوست بدارد. این است که بدانید چه کسی را انتخاب کنید!
روانشناس میپرسد:
- یک هفته بعد از جدایی، عشق چه شکلی است؟
و من مطمئن نیستم که چطور به سؤال او جواب بدهم
در کنار تمام افکارم، فکر میکنم عشق خیلی شبیه توست!
آن زمان که به من برخورد کردی، فهمیدم که چقدر سادهلوح هستم. یک ایده زیبا را در تصویر یک شخص قرار بدهید، انگار شخصی روی زمین است که میتواند تمام احساسات اطرافش را جذب خودش کند، طوری که انگار احساسات(قلب) هفت میلیارد نفر در کنار او میلرزد. مثل عدد یازده پنج پا خواهد بود، پسر متوسط با پوست قهوهای که دوست دارد برای صبحانه پیتزای یخزده بخورد.
روانشناس دوباره میپرسد:
- عشق چه شکلی است؟
این بار، در این بین، افکارم را قطع میکنم.
و در این مرحله میخواهم از روی صندلی بلند شوم و درست از در بیرون بروم
اما من برای این ساعت پول زیادی پرداخت کردم، پس در عوض من با نگاهم او را سوراخ میکنم! نگاه شما وقتی که میخواهید چیزی را به کسی تحویل دهید. لـ*ـبها محکم میشوند تا آمادهی مکالمه شوند، چشمهایی که عمیق در چشمهای او فرو میروند و در حال کشف نقطه ضعفها هستند؛ آنها در جایی پنهان شدند. موها پشت گوشها جمع شدهاند، انگار که باید از نظر جسمی برای مکالمه آماده شوید؛ درمورد فلسفهها یا بهتر است بگوییم ناامیدیها، از آنچه عشق به نظر میرسد.
خب، به او میگویم:
- فکر نمیکنم که عشق دیگر او باشد! اگر عشق او بود اینجا بود، اگر او عشق بود، برای من بود. آیا او کسی نیست که روبه روی من نشسته؟ اگر او عشق بود، ساده بود، فکر نمیکنم عشق دیگر او باشد؛ تکرار میکنم. من فکر میکنم عشق هرگز نبوده است، من فکر میکنم من فقط چیزی را میخواستم و آماده بودم تا خودم را به دست چیزی بسپارم، من اعتقادی بزرگتر از خودم داشتم! و وقتی کسی را دیدم که میتواند برای این قسمت مناسب باشد، او را نیت خودم قرار دادم، تا او را همتای خودم کنم، و خودم را در او گم کردم. او گرفت و گرفت، مرا در کلمه ویژه پیچید، تا اینکه خیلی مطمئن شدم او چشم دارد تا من را ببیند، دست دارد تا من را احساس کند، جسمی که فقط با من باشد! اوه، چطور توانست پشتم را خالی کند؟
درمانگر حرفم را قطع میکند:
- این چه احساسی در تو به وجود میآورد؟
میگویم:
- خب، یک احساس مزخرف!
شاید همه به اشتباه به آن نگاه کنیم، ما فکر میکنیم چیزی برای جست و جو در آنجاست، چیزی برای سقوط به ما بود. در حال خروج از آسانسور هستیم یا در کافه، جایی در یک کتابخانه ظاهر میشود. به دنبال میزانی از جذابیت و روشنفکری است، اما من فکر میکنم که عشق از همان جا شروع شده است. همه چیزهای دیگر فقط آرزو و فرافکنی از همه نیازها و خیالات مورد نظر ما است؛ اما اگر ما به درون خود نپیچیم و یاد نگیریم چگونه خودمان را دوست داشته باشیم تا دیگران را دوست داشته باشیم، هیچ چیز نمیتواند درست کار کند. به نظر نمیرسد شخصی که عشق ماست کارهای عاشقانه به هر آنچه میتوانیم میدهد، حتی اگر این قطعه بزرگتر از کیک باشد. عشق درک این است که ما قدرت صدمه زدن به یکدیگر را داریم اما ما میخواهیم همه تلاش خود را انجام دهیم تا اطمینان حاصل کنیم که دوست نداریم همه موارد را کشف کنیم، شیرینی مهربانانهای را که ما سزاوار آن هستیم و هنگامی که کسی حاضر میشود میگوید آن را همانطور که شما فراهم میکنید فراهم میکند. اما به نظر میرسد کارهای او شما را میشکند و نه اینکه شما را دوست بدارد. این است که بدانید چه کسی را انتخاب کنید!
خورشید و گلهایش | Metallic era تیم ترجمه انجمن رمان۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: