خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
- عشق چه شکلی است؟

روانشناس می‌پرسد:
- یک هفته بعد از جدایی، عشق چه شکلی است؟
و من مطمئن نیستم که چطور به سؤال او جواب بدهم
در کنار تمام افکارم، فکر می‌کنم عشق خیلی شبیه توست!
آن زمان که به من برخورد کردی، فهمیدم که چقدر ساده‌لوح هستم. یک ایده زیبا را در تصویر یک شخص قرار بدهید، انگار شخصی روی زمین است که می‌تواند تمام احساسات اطرافش را جذب خودش کند، طوری که انگار احساسات(قلب) هفت میلیارد نفر در کنار او می‌لرزد. مثل عدد یازده پنج پا خواهد بود، پسر متوسط با پوست قهوه‌ای که دوست دارد برای صبحانه پیتزای یخ‌زده بخورد.
روانشناس دوباره می‌پرسد:
- عشق چه شکلی است؟
این بار، در این بین، افکارم را قطع می‌کنم.
و در این مرحله می‌خواهم از روی صندلی بلند شوم و درست از در بیرون بروم
اما من برای این ساعت پول زیادی پرداخت کردم، پس در عوض من با نگاهم او را سوراخ می‌کنم! نگاه شما وقتی که می‌خواهید چیزی را به کسی تحویل دهید. لـ*ـب‌ها محکم می‌شوند تا آماده‌ی مکالمه شوند، چشم‌هایی که عمیق در چشم‌های او فرو می‌روند و در حال کشف نقطه ضعف‌ها هستند؛ آن‌ها در جایی پنهان شدند. موها پشت گوش‌ها جمع شده‌اند، انگار که باید از نظر جسمی برای مکالمه آماده شوید؛ درمورد فلسفه‌ها یا بهتر است بگوییم ناامیدی‌ها، از آنچه عشق به نظر می‌رسد.
خب، به او می‌گویم:
- فکر نمی‌کنم که عشق دیگر او باشد! اگر عشق او بود این‌جا بود، اگر او عشق بود، برای من بود. آیا او کسی نیست که روبه روی من نشسته؟ اگر او عشق بود، ساده بود، فکر نمی‌کنم عشق دیگر او باشد؛ تکرار می‌کنم. من فکر می‌کنم عشق هرگز نبوده است، من فکر می‌کنم من فقط چیزی را می‌خواستم و آماده بودم تا خودم را به دست چیزی بسپارم، من اعتقادی بزرگتر از خودم داشتم! و وقتی کسی را دیدم که می‌تواند برای این قسمت مناسب باشد، او را نیت خودم قرار دادم، تا او را همتای خودم کنم، و خودم را در او گم کردم. او گرفت و گرفت، مرا در کلمه ویژه پیچید، تا اینکه خیلی مطمئن شدم او چشم دارد تا من را ببیند، دست دارد تا من را احساس کند، جسمی که فقط با من باشد! اوه، چطور توانست پشتم را خالی کند؟
درمانگر حرفم را قطع می‌کند:
- این چه احساسی در تو به وجود می‌آورد؟
می‌گویم:
- خب، یک احساس مزخرف!
شاید همه به اشتباه به آن نگاه کنیم، ما فکر می‌کنیم چیزی برای جست و جو در آنجاست، چیزی برای سقوط به ما بود. در حال خروج از آسانسور هستیم یا در کافه، جایی در یک کتابخانه ظاهر می‌شود. به دنبال میزانی از جذابیت و روشنفکری است، اما من فکر می‌کنم که عشق از همان جا شروع شده است. همه چیزهای دیگر فقط آرزو و فرافکنی از همه نیازها و خیالات مورد نظر ما است؛ اما اگر ما به درون خود نپیچیم و یاد نگیریم چگونه خودمان را دوست داشته باشیم تا دیگران را دوست داشته باشیم، هیچ چیز نمی‌تواند درست کار کند. به نظر نمی‌رسد شخصی که عشق ماست کارهای عاشقانه به هر آنچه می‌توانیم می‌دهد، حتی اگر این قطعه بزرگتر از کیک باشد. عشق درک این است که ما قدرت صدمه زدن به یکدیگر را داریم اما ما می‌خواهیم همه تلاش خود را انجام دهیم تا اطمینان حاصل کنیم که دوست نداریم همه موارد را کشف کنیم، شیرینی مهربانانه‌ای را که ما سزاوار آن هستیم و هنگامی که کسی حاضر می‌شود می‌گوید آن را همانطور که شما فراهم می‌کنید فراهم می‌کند. اما به نظر می‌رسد کارهای او شما را می‌شکند و نه اینکه شما را دوست بدارد. این است که بدانید چه کسی را انتخاب کنید!


خورشید و گل‌هایش | Metallic era تیم ترجمه انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، زهرا.م، Erarira و 4 نفر دیگر

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
- سرگرمی شما نیست

تو نمی‌توانی
از درون من خارج شوی
مثل درمانی
خیلی خوش‌شانسم
که درون من این اتفاقات می‌افتد
تا گزینه مناسب تو باشم

- وفادار

خورشید را با خودت بردی
وقتی رفتی
وقتی رفتی
من متعهد ماندم
مدت‌ها بعد از اینکه رفتی
نمی‌توانستم چشمانم را بلند(باز) کنم
ملاقات با چشمان شخص دیگری
انگار خیـ*ـانت به تو بود
چه بهانه‌ای خواهم داشت؟
وقتی برگشتی و پرسیدی:
دستان من کجا بوده؟!


خورشید و گل‌هایش | Metallic era تیم ترجمه انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، زهرا.م، Erarira و 5 نفر دیگر

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
- شرایط انسانی

وقتی که چاقو را در بدنم فرو کردی
تو هم با من خونریزی کردی
زخم من، زخم تو شد
نمی‌دانستی؟
عشق یک چاقوی دولبه است
تو با روشی که باعث شدی من رنج بکشم، رنج خواهی کشید!
فکر می‌کنم بدنم می‌دانست که نمی‌مانی
دلم برایت تنگ شده اما آرزو دیگری داری
من یکی(دیگر) را انکار می‌کنم
کی من را می‌خواهد
وقتی که شخص دیگری را می‌خواهم!


خورشید و گل‌هایش | Metallic era تیم ترجمه انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، زهرا.م، Erarira و 5 نفر دیگر

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
- نبود تو مثل یک انـ*ـدام گم شده است

اگر برایت کافی هستم
یا همیشه زیبا،
به‌خاطر این است که پنج‌بار پشت سر هم
لباس‌هایم را عوض می‌کنم؟
جلوی آینه می‌ایستم و با خودم می‌گویم آیا
این شلوار جین مناسب است؟
آیا می‌توانم کاری کنم تا فکر کنی
آن(شلوار) بسیار چشمگیر است؟
او کاری می‌کند تا حس کنم بدنم
زانو ندارد، این را در نامه بنویسید
و به تمام نقاط ناامن بدنم، بفرستید
تو به من گفتی که کافی هستم
تو به من گفتی که زیبا هستم
تو همه جا هستی
به جز این جا
و این درد دارد!
یک عکس به من نشان بده
می‌خواهم چهره آن زن را ببینم
چه کسی باعث شد تو یکی را که در خانه داشتی فراموش کنی
چه روزی بود و چه بهانه‌ای بود که به من غذا دادی؟
من قبلا از جهان برای دادشتنت تشکر می‌کردم
آیا کار درستی بود؟
من از توانا(خدا) بر همه چیز خواستم
هرچه می‌خواهی به تو اعطا کند
آیا این(عشق) را در او دیدی؟
آیا او نیمه‌ی گمشده‌ات بود؟
چه چیزی را در من نتوانستی پیدا کنی که در او پیدا کردی؟
چه چیزی تو را به سمت او می‌کشاند؟
بهم بگو چطور آدمی را می‌پسندی، تا تمرین کنم؟!


خورشید و گل‌هایش | Metallic era تیم ترجمه انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، زهرا.م، Erarira و 4 نفر دیگر

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
- سؤالات

لیستی از سؤالات وجود دارد که می‌خواهم
از تو بپرسم، اما هیچوقت نمیتونم
یه لیست از سوالات هست که وقتی که تنهایم
در ذهنم مرور می‌کنم، و ذهنم نمی‌تونه
جلوی جست و جو از تو را بگیرد.
لیستی از سؤالات وجود دارد که می‌خواهم بپرسم
پس اگر جایی گوش می‌دهی، در اینجا من آن‌ها را می‌پرسم
به نظرت چه اتفاقی می‌افته؟ به عشقی که پشت سر گذاشته شده
وقتی که دو عاشق می‌روند، چقدر غمگین می‌شوند؟
قبل از اینکه از این دنیا برویم، از بین می‌رود؟ یا هنوز در جایی وجود دارد
(و ما) منتظریم برگردد؟ وقتی که به هم دروغ می‌گفتیم، این را بی‌قید و شرط
صدا زد و رفت. کدام یک از ما بیشتر آسیب دیده؟ من به یک میلیون قطعه کوچک
خُرد شدم و آن یک میلیون به یک میلیون قطعه دیگر تبدیل شدند. به خاک تبدیل شد
تا از من چیزی جز سکوت باقی نمانده بود. به من بگو چطور عشق همچین احساسات
غم و اندوه را به تو داد؟ سوگواری چطور آسیب دید؟ چطور بعد از هربار پلک زدن چشم‌هایت
را باز می‌کردی؟ دانستن اینکه هرگز آنجا نخواهم بود و به عقب نگاه می‌کنم، باید خیلی زندگی با این‌ها
سخت باشه، همیشه باید یک درد ثابت و کسل کننده وجود داشته باشه؟
در گودال شکمت
به من اعتماد کن
من هم احساسش می‌کنم!
چطور در جهان به اینجا رسیدیم؟ چطور از طریق آن زندگی کردیم؟ و زندگی ما هنوز چطور است؟
چند ماه طول کشید تا دیگر به من فکر نکنی؟ یا هنوز به فکر من هستی؟ اگر هستی، شاید من هم هستم
به تو فکر می‌کنم به من فکر می کنم با من، در من، اطراف من، هر کجا، شما و من و ما
آیا هنوز خودت را به افکار من لمس می کنی؟ هنوز بدن ریز و برهنه من را تصور می کنی؟ درونت فشرده شد
آیا هنوز منحنی ستون فقرات من را تصور می کنید و چگونه می‌خواستی آن را از من جدا کنی؟
باعث فرو رفتن آن به درون من می‌شود
کمر کاملا گرد
دیوانه‌ات کرد
عزیزم
بچه‌ی شیرین
بچه‌ی بانمک
از وقتی رفتیم
چند بار تظاهر کردی
این دست من بود که تو را نوازش می‌کرد؟
چند بار تو خیالاتت دنبال من گشتی؟
و در نهایت به جای آمدن، گریه می‌کنی؟
آیا به من دروغ نمی‌گویی؟
می توانم بگویم که دروغ می‌گویی؟
چون در جواب تو همیشه کمی استکبار وجود دارد! از دست من عصبانی هستی؟
و اگر به من نگویی و اگر هیچ‌وقت دوباره هم دیگر را نبینیم. فکر می‌کنی منو نگه داری
مثل آخرین باری که صحبت کردیم و تو از صحبت دفعه‌ی بعدمون می‌گفتی
یا فکر می‌کنی فقط به هم نگاه می‌کنیم(تاوقتی که) می‌لرزیم و مثل کاج پوستمان را تکان می‌دهیم هم دیگر را جذب می‌کنیم؟
در این زمان احتمالاً فهمیدیم، شخص دیگری در خانه منتظر است؟ ما با هم خوب بودیم، نه؟ و این اشتباه است که من سؤالات
را از شما می‌پرسیم. به من بگو عشق، تو هم به دنبال پاسخ این سؤالات هستی؟


خورشید و گل‌هایش | Metallic era تیم ترجمه انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، زهرا.م، Erarira و 4 نفر دیگر

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
- کسی که عاشقش شدم، سراب بود

زنگ می‌زنی به من تا بگویی دلت برایم تنگ شده
من روبه جلوی در خانه برمی‌گردم
منتظر در زدنت
روزها بعد زنگ می‌زنی تا به من بگویی به من احتیاج داری
اما هنوز چمن قاصدک‌ها
اینجا نیستند...
با ناامیدی چشم‌هایشان را می‌چرخانند
چمن خبر دیروز تو را اعلام کرده
چه اهمیتی میدهم؟
اگر من را دوست داری
یا دلت برای من تنگ شده
یا به من احتیاج داری
وقتی که تو کاری در این باره انجام نمی‌دهی
اگر عشق زندگی تو نباشم
در عوض من بدترین ضرر خواهم بود
کجا می‌رویم، از عشق من؟
وقتی که تمام شد و من بین ما ایستاده‌ام
به طرف چی فرار کنم؟
وقتی تمام عصب‌های من برای تو ضربان دارد
وقتی دهانم از فکر پر از آب می‌شود
وقتی من را با حتی در آنجا ایستادن می‌کشی!
روز به روز متوجه می‌شوم
هرچه دلم برایت تنگ‌‎تر می‌شود
مثل او نبود!


خورشید و گل‌هایش | Metallic era تیم ترجمه انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، زهرا.م، Erarira و 4 نفر دیگر

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
- اشباح

آن‌ها می‌روند
طوری که انگار هرگز اتفاقی نیوفتاده
آن‌ها برمی‌گردند
طوری که انگار هرگز نرفته‌اند!

- خاتمه

سعی کردم پیداش کنم
اما جوابی وجود نداشت
پایانِ آخرین مکالمه


خورشید و گل‌هایش | Metallic era تیم ترجمه انجمن رمان۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، زهرا.م، Erarira و 4 نفر دیگر

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
- من به دوستان بیشتری نیاز ندارم

تو پرسیدی
اگر هنوز می‌توانیم دوست باشیم
من می‌توانم توضیح می‌دهم که چطور زنبور عسل
آرزوی بـ*ـو*سیدن گل را ندارد
پس باید، جلوی برگ‌های آن گل را بگیریم


خورشید و گل‌هایش | Metallic era تیم ترجمه انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، زهرا.م، Erarira و 4 نفر دیگر

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
- صعود

چرا هر زمان که داستانی
تمام می‌شود، ما شروع به احساس
همه‌ی آن‌ها می‌کنیم؟


خورشید و گل‌هایش | Metallic era تیم ترجمه انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، زهرا.م، Erarira و 4 نفر دیگر

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
- زمان

ماه گفت و روز جدید فرا رسید
خورشید گفت باید نمایش ادامه یابد
زندگی برای هیچ‌کس نمی‌ایستد
این شما را از پاها می‌کشد
حالا می‌خواهی جلو بروی یا نه؟
این هدیه است
زندگی شما را مجبور خواهد کرد تا فراموش
کنید که چقدر آرزوی آن‌ها را دارید
پوست شما می‌ریزد تا زمانی که دیگر وجود نداشته
باشد، تنها بخشی از شما آن‌ها را لمس
کرده است. شما آن را به پایان خواهید رساند
آنچه را که فقط آغاز است
ادامه دادن
در را به بقیه آن باز کنید!


خورشید و گل‌هایش | Metallic era تیم ترجمه انجمن رمان۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، زهرا.م، Erarira و 4 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا