خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ندانم غنچه را بلبل چه گفتست
که بس خونین دل و چهره کشفتست


مگر رازی که او را با صبا بود
یکایک فاش در رویش بگفتست


تو گویی آتش افتادست در خار
ز بس گلها که از گلبن شکفتست


بجز در حلقۀ لاله نیایی
گهر هایی که چشم ابر سفتست


اگر چه فتنۀ باغست نرگس
بدان شادم که آخر فتنه خفتست


صبا کرد آشکارا بر سر چوب
هر آن خرده که گل در دل نهفتست


دو سر در یک قدم بنمود نرگس
بنا میزد، چه زیبا طاق و جفتست


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
دل غنچه را باز این غم گرفتست
که پشت بنفشه چرا خم گرفتست


نقاب از رخ او بخواهد گشودن
صبا غنچه را زان فرادم گرفتست


چمن را خط سبزه منشور ملکست
که اقلیم شادی مسلّم گرفتست


مگر چشم من دید در خواب نرگس
که چشمش ز چشمم چنین نم گرفتست


مزاج گل از مشک و می شد سرشته
کزن بوی و زان رنگ در هم گرفتست


شد از زلف یارم بشولیده کارش
بنفشه ازین روی ماتم گرفتست


رضا داد لاله بخون پیاله
که خونش گرفتست و محکم گرفتست


همه راز دل غنچه با باد گوید
تو آن ساده دل بین که محرم گرفتست


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
با لـ*ـب تو جان شکار زلف تست
با رخ تو کار کار زلف تست


چشمۀ خورشید سوی روی تو
حلقۀ شب گوشوار زلف تست


در عروسیّ جمالت عقل را
دست و پنجه در نگار زلف تست


پر ز عتبر شد کنار عارضت
آن نه خطّست ، آن نثار زلف تست


من چه گویم؟ کز رخت روشنتر ست
فتنه کاندر روزگار زلف تست


صد هزاران دل ربودی و هنوز
شست و پنجه در شمار زلف تست


برزر رخسارم از شنگرف اشک
نقش شد کین دستکار زلف تست


عالمی عشّاق را از مرد و زن
آرزو اندر کنار زلف تست


تا زنخدان تو چاه یوسفست
جان ما زنجیر دار زلف تست


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
تا دم باد صبا بگشا دست
گرهی از دل ما بگشا دست


هر فتوحی که جهانراست ز گل
همه از باد هوا بگشادست


نقش بدان چمن را همه کار
ار نفسهای صبا بگشادست


لاله پنداری عطّار بهار
نافۀ مشک خطا بگشادست


میزبا نیست چمن خندان روی
غنچه زان بند قبا بگشادست


دل سوسن ز که آزرده شدست
که زبانرا بجفا بگشادست


از تهی دستی، بیچاره چنار
دست خواهش چو گدابگشادست


تا گلش خردکی زر بخشد
پنجه پیشش بدعا بگشادست


ابر را گر نه برو دل سوزست
آبش از دیده چرا بگشادست؟


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
آنچه عشق تو در جهان کردست
بالله ار دور آسمان کردست


مهر تو با دلم چه کین دارد؟
که دلم برد و قصد جان کردست


آن نه خالت، عکس دیده ما
بر رخ نازکت نشان کردست


هست نام کلاه تو شب پوش
زانکه زلف ترا نهان کردست


آفتاب از رخت سپر بفکند
ورچه صد تیغ بر میان کردست


تا بیاموخت از تو عشوه گری
سالها آسمان دران کردست


بر من آن زلف پیچ پیچ آخر
روی پرچین چرا چنان کردست؟


عشوه ام داده است و بستده جان
راستی را بسی زیان کردست


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
هر که رخسارش آرزو کردست
گل بر بارش آرزو کردست


بی خودیّ دلم بجای خودست
زانکه دیدارش آرزو کردست


تا گرفتار هجر اوست دلم
مرگ صد بارش آرزو کردست


گو بیا حال من نخست ببین
هر که این کارش آرزو کردست


عشق بی رنج هر که می طلبد
گل بی خارش آرزو کردست


در بر من دلی جگر خوارست
که غم یارش آرزو کردست


می گریزد بسایۀ زلفش
باد گلزارش آرزو کردست


عقل سودای وصل او نپزد
گر چه بسیارش آرزو کردست


اشک چون نار دان که می بارم
چشم بیمارش آرزو کردست


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
رخت از ماه و لـ*ـبت از شکرست
آنت ازین وینت از آن خوبترست


بر رخت بـ*ـو*سه کجا شاید داد؟
که نظر نیز محل نظرست


نه میان نیست میان تو ز لطف
وین عجبتر که میان کمرست


تا لـ*ـبت را نرسد چشم بدان
در زبانها همه نام شکرست


بـ*ـو*سه یی از لـ*ـب و دندان خوشت
خون بهای دو جهان خوش پسرست


از چه ناشسته رخم می خوانی
که رخم شسته بخون جگرست


بدکنی با من و گویم که مکن
گوئیم نیکست، اینم بترست


با رخ و غمزۀ تو می سازم
که گل و خارتو با یکدگرست


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
امروز روی تو ز همه روز خوشترست
شیرین لـ*ـب ز جان دل افروز خوشترست


بیمار چشم تو که همه روز خون خورد
امروز پاره یی ز همه روز خوشترست


بر دل خوشست دست درازیّ زلف تو
پرده دری ز غمزۀ دلدوز خوشترست


گفتم که باز ده دل ریشم بطنز گفت
مه تو دل صداع تو هر روز خوشترست


با درد تو بهست مرا زانکه شمع را
هم با سرشک دیده و با سوز خوشترست


با آنکه نیست خوی توبا ما چنان نکو
سر باری حدیث بد آموز خوشترست


در روی تو نظاره و بر یاد تو نوشیدنی
دایم خوشست و موسم نوروز خوشترست


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلم در آرزوی عشق روی جانانست
بعشق می نرسم این همه بلا زانست


همه ازین سوی عشقست هر چه رنج و بلاست
چو جان بعشق گروکشت کار اسانست


چو اهل عشق نباشی و لاف عشق زنی
تو آن کمال شناسی و عین نقصانست


نخست شرط ره عشق دیدة بیناست
که عشق چهرة خوبان نه کار کورانست


چو دیده ور شدی آنگه حجاب بسیارست
که شرح هر یک از آنها ببایدت دانست


چو از حجاب بروتی برون شدی یک یک
حجاب هستی تو صد هزار چندانست


چو هستی تو ز پیش تو رخت بر بندد
کلوخ آینة حسن روی جانانست


چو در سراچۀ عشق آمدی ز مدخل صدق
گنـ*ـاه طاعت محضست و کفر ایمانست


غمان بیهده از دل بعشق دفع شود
چو عشق صدق بود درد عین درمانست


بجان عشق توان زنده جاودان بودن
خنک دلی که حیاتش بلطف این جانست


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
آنکه سرم بر خط فرمان اوست
گوی دلم در خم چوگان اوست


دل بغمش دادم و جان هم دهم
گر لـ*ـب و دندان لـ*ـب و دندان اوست


حال دلم هر چه پریشانیست
پرتو آن زلف پریشان اوست


زهره و مه چونکه ببینی بهم
دانی که زه و گوی گریبان اوست


تشنه بمیرد چو دلم هر که او
در طلب چشمۀ حیوان اوست


چشمۀ خورشید بدان آب روی
قطره یی از چاه زنخدان اوست


صبر چنان سخت کمان در غمش
سست تر از عقدۀ پیمان اوست


دل که چنان سـ*ـینه همی کرد وی
دیدمش او هم نه ز مردان اوست


شاید اگر دل نه بفرمان ماست
زانکه بهر حال که هست آن اوست


اشعار کمال الدین اسماعیل

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا