خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Mahla_Bagheri

مدیر تالار آموزش نویسندگی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
ناظر کتاب
نویسنده ویژه
مدرس نویسندگی
  
  
عضویت
29/4/20
ارسال ها
547
امتیاز واکنش
15,422
امتیاز
353
زمان حضور
83 روز 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
صفحه گوشیم رو باز کردم. یه پیام مستقیم بود! یه پیام نه، یه علامت! نشان گل مرداب، چشم‌هام رو سیاه کرد. نگاهی به خالکوبی دستم کردم... اوه نه، این شباهت، این پیام، چه معنی می‌تونه داشته باشه‌؟
[COLOR=rgb(245, 142...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



ویژه رمان۹۸ رمان رمنده‌ی مرداب | مهلا باقری کاربر انجمن رمان ‌۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: ZaHRa، Deana، Tabassoum و 20 نفر دیگر

Mahla_Bagheri

مدیر تالار آموزش نویسندگی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
ناظر کتاب
نویسنده ویژه
مدرس نویسندگی
  
  
عضویت
29/4/20
ارسال ها
547
امتیاز واکنش
15,422
امتیاز
353
زمان حضور
83 روز 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
«عصیان»
پیپ را به کنج لـ*ـبش برد. لبانش را جمع کرد و دود را با قوا به بیرون فرستاد؛ عادت داشت تمام کارهایش با قدرت خالص انجام شود؛ خودش در میان شلوغی لانه کند و هیاهو دور و برش طغیان کند.
از تراس به بیرون نگاه کرد؛ جایی به دوردست‌ها، آن نقطه از آسمان که پرنده هم بال گشودنش را نداشت. حیاط و پشت دِژَش عاری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



ویژه رمان۹۸ رمان رمنده‌ی مرداب | مهلا باقری کاربر انجمن رمان ‌۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Deana، Tabassoum و 13 نفر دیگر

Mahla_Bagheri

مدیر تالار آموزش نویسندگی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
ناظر کتاب
نویسنده ویژه
مدرس نویسندگی
  
  
عضویت
29/4/20
ارسال ها
547
امتیاز واکنش
15,422
امتیاز
353
زمان حضور
83 روز 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
«چمانه»
دماغ شکسته‌ام درمان شده بود؛ حتی صورت پرخونم رو پاک کرده بودند. هنوز از تنفس گازی که هفته پیش به خوردم داده بودند منگ می‌زدم.
یه اتاق کوچک اما تمیز. حتی رفتارها هم عجیب بود. اینجا اصلا مطابق تفکراتم نبود. من به قطع تا الان باید مرده می‌بودم؛ ممکنه اون‌ها به چیزهایی از من دست پیدا کرده بودن که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



ویژه رمان۹۸ رمان رمنده‌ی مرداب | مهلا باقری کاربر انجمن رمان ‌۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Deana، Tabassoum و 13 نفر دیگر

Mahla_Bagheri

مدیر تالار آموزش نویسندگی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
ناظر کتاب
نویسنده ویژه
مدرس نویسندگی
  
  
عضویت
29/4/20
ارسال ها
547
امتیاز واکنش
15,422
امتیاز
353
زمان حضور
83 روز 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
‌«‌عصیان»
رابرتِ زیرک نیشخندی زد و به گردن بلندش چرخی داد:
-نظرتون چیه؟
مایک مشت‌هاش رو روی میز کوبید. چشم‌هاش سرخ شدند و داد کشید:
-این خلاف قوانینه! ما توی رده سه هیچ زنی نداریم.
رابرت جلیقه‌اش رو با یک حرکت درآورد و سرآستین‌هاش رو تا زد. کف دست‌هاش رو به میز زد و لبای باریکش انحنا پیدا کردن. با لـ*ـذت از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



ویژه رمان۹۸ رمان رمنده‌ی مرداب | مهلا باقری کاربر انجمن رمان ‌۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Deana، Tabassoum و 12 نفر دیگر

Mahla_Bagheri

مدیر تالار آموزش نویسندگی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
ناظر کتاب
نویسنده ویژه
مدرس نویسندگی
  
  
عضویت
29/4/20
ارسال ها
547
امتیاز واکنش
15,422
امتیاز
353
زمان حضور
83 روز 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
‌《چمانه》
از جا پریدم. آب یخ کل استخونام رو سوزوند.
رو یه تـ*ـخت بودم. یه تـ*ـخت دوطبقه! هیاهو و جیغ و داد زیاد بود. و صدای خنده یک مشت مرد زن ندیده.
ایستادم. از موهام و لباس‌های پارم آب چکه می‌کرد. مردک چشم آبی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



ویژه رمان۹۸ رمان رمنده‌ی مرداب | مهلا باقری کاربر انجمن رمان ‌۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Deana، Tabassoum و 12 نفر دیگر

Mahla_Bagheri

مدیر تالار آموزش نویسندگی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
ناظر کتاب
نویسنده ویژه
مدرس نویسندگی
  
  
عضویت
29/4/20
ارسال ها
547
امتیاز واکنش
15,422
امتیاز
353
زمان حضور
83 روز 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای منظم پاها و قدم‌های سنگین‌شون، نئشه‌ی خوابم رو زد. دست‌هام رو زیر سرم گذاشتم و به رجه‌ی منظم‌شون گوش دادم.
رو به سقف دراز کشیده بودم و می‌دونستم از هشت به بعد گروه‌های اعزامی به مأموریت اعلام می‌شند و نیمه شب حرکت می‌کنند.
شیشه‌ی صبرم ترک برداشته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



ویژه رمان۹۸ رمان رمنده‌ی مرداب | مهلا باقری کاربر انجمن رمان ‌۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Deana، Tabassoum و 12 نفر دیگر

Mahla_Bagheri

مدیر تالار آموزش نویسندگی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
ناظر کتاب
نویسنده ویژه
مدرس نویسندگی
  
  
عضویت
29/4/20
ارسال ها
547
امتیاز واکنش
15,422
امتیاز
353
زمان حضور
83 روز 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
رابرت
دخترک رو روی دست‌هام بلند کردم. حتی اسمش رو نمی‌دونستیم! از رینگ بیرون اومدم.
افراد دورم حلقه زدند.
- رئیس باید بریم پیش پزشک، دختره خونریزی داره.
چشم‌هام تا روی صورتش پیشروی کردند. اگه یک شب دیگه تو دژ من می‌موند همه برای کشتنش طوتئه می‌کردند؛ و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



ویژه رمان۹۸ رمان رمنده‌ی مرداب | مهلا باقری کاربر انجمن رمان ‌۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Deana، Tabassoum و 12 نفر دیگر

Mahla_Bagheri

مدیر تالار آموزش نویسندگی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
ناظر کتاب
نویسنده ویژه
مدرس نویسندگی
  
  
عضویت
29/4/20
ارسال ها
547
امتیاز واکنش
15,422
امتیاز
353
زمان حضور
83 روز 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
- وقتی وارد مهمونی می‌شی چشم و گوش مایی.
گفت و کمری لباس حریر مشکی را محکم کرد.
- اعتماد، واژه مسخره‌ایه!
کمربند چرم و به رون پام بست و خنجری بهش وصل کرد.
- گلوریا احمق به نظر می‌رسه ولی یه روباه بدذاته، نذار چیزی رو خراب کنه.
دامنه لباس پریشانم رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



ویژه رمان۹۸ رمان رمنده‌ی مرداب | مهلا باقری کاربر انجمن رمان ‌۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Deana، Tabassoum و 12 نفر دیگر

Mahla_Bagheri

مدیر تالار آموزش نویسندگی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
ناظر کتاب
نویسنده ویژه
مدرس نویسندگی
  
  
عضویت
29/4/20
ارسال ها
547
امتیاز واکنش
15,422
امتیاز
353
زمان حضور
83 روز 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
از آسانسور بیرون رفت و من هم پشتش. راهرو‌ طویل و تعداد زیادی در و صداهای مشمئز کننده.
پنت‌هاوس زیبایی بود. دخترهای گلوریا کارشون رو خوب شروع کرده بودند. عده‌ای پشت بار نوشیدنی سرو می‌کردند و بقیه‌اشون از کت و کول مهمونا بالا می‌رفتن.
یکی از دخترها خودش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



ویژه رمان۹۸ رمان رمنده‌ی مرداب | مهلا باقری کاربر انجمن رمان ‌۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Deana، Tabassoum و 12 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا