خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
یکی از خاطراتی که تو انجمن داری رو بگو،

واضحه اسپم ندید!​


• خاطرات انجمن •

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Saba.hn، Elaheh_A، *RoRo* و 9 نفر دیگر

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
اولین باری که اومدع بودم انجمن، و رفتم چت باکس
با چن نفر حرف زدم
یه دختره ک یادم نمیاد یه شکلک :loveb:
برام فرستاد :l1b:

یه لحظه حس خری رو داشتم که بهش تیتاب داده باشن :l3b:
خجالتم کشیدما :/
خلاصه بعد ها فهمیدم که فقط یه شکلکه، نیازی نبود انقدر هیجانی بشم :straight_face:


• خاطرات انجمن •

 
آخرین ویرایش:
  • قهقهه
  • خنده
  • تشکر
Reactions: MēLįKąღ، ~ĤaŊaŊeĤ~، Saba.hn و 18 نفر دیگر

*~sarina~*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/11/20
ارسال ها
1,115
امتیاز واکنش
21,507
امتیاز
418
سن
20
محل سکونت
~شهر فراموشی~
زمان حضور
55 روز 20 ساعت 30 دقیقه
:l3b:خووب من اومدممممم
:dance1b::dance1b::dance1b::dance1b:
:aiwan_light_biggrin:اولین باری که اومدم انجمن حاضرم قسم بخورم از ترس اینکه سوتی ندم یهو دست به هیچی نمیزدم:l3b:هیچی واقعا هیچی هستا:l3b:بعدددد حواسم نبود دو باره یه بنده خدارو دنبال کردم هی لغو دنبال میزدم هی دنبال میکردم:l3b:آخرم طرف کلافه شد اومد پی ویم :l3b::l3b::l3b:خلاصه بگم خدای سوتی باران بودن بدونین


• خاطرات انجمن •

 
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: Elaheh_A، m.j، *RoRo* و 9 نفر دیگر

Leila_r

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
19
امتیاز واکنش
3,251
امتیاز
203
سن
18
زمان حضور
25 روز 23 ساعت 38 دقیقه
اولین بار که اومدم انجمن تا سه ماه هیچ کاری انجام نمیدادم ترسم از این بود که یهو سوتی بدم چیزی بلد نیستم :shyb:
بعدم. اومدم چت باکس نمیدونستم چی به چیه اینو دادم :aiwan_light_heart: دستم رفت یه بنده خدایی تعجب کرد
نخندین بهم خب هیچی بلد نبودم نبودم:l3b:
هنوزم خیلی چیزارو بلد نیستم :shyb:


• خاطرات انجمن •

 
  • قهقهه
  • تشکر
  • خنده
Reactions: Elaheh_A، *~sarina~*، m.j و 7 نفر دیگر

Ghazaleh.A

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/5/20
ارسال ها
1,782
امتیاز واکنش
34,190
امتیاز
368
زمان حضور
120 روز 12 ساعت 32 دقیقه
یک روز تو چت دیدمش ازش خوشم اومد...
گذشت!
استارتش فقط یک کلمه بود! من اون کلمه رو هیچ وقت یادم نمیره...
گرمی خوردن همیشه چیز بدی نیست!:l1b:
خودت خوب می‌دونی من و تو گرمی زیاد خوردیم، ولی... :)
هنوزم گرمی خوردن پایانی نداره..:)
کجا دیدی مافیا بازی اینقدر قشنگ باشه؟
من و تو فراتر از یک مافیا هستیم. شاید بشه اینطوری توصیفش کرد: کمی مخلوط دوغ، نارگیل و مافیا با اندکی لاو:good_luck:
خوب می‌ دونی هنوز هم یک بدون یک هیچه...!
یکدونه‌ی من:)
@عروسک سرامیکی:)
پ.ن: من هیچ وقت اون پیام پروف لعنتی رو فراموش نمی‌کنم! همون که تهش به یک پی‌وی ختم شد و اخرش به یه عالمه پیام ناخونده:)


• خاطرات انجمن •

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • خنده
Reactions: m.j، *RoRo*، FaTeMé_KH و 7 نفر دیگر

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
560
امتیاز واکنش
16,971
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
تا یک ماه اول که نبودم..
بعد از یک ماه شروع کردم تایپ رمان و استاتوس و....
یکی از دلنوشته هامو گذاشتم و در کمال تعجب! دیدم یه دختره ادامش داده!
اول فکر کردم مگه مسابقس؟ دوباره شروع کردم از خودم در اوردن..
تا حدی که بالا هفت تا دلنوشته جمعی شد!
و اون کسی نبود جز
parädox :bathtub:
اولین نفری بود که باهاش اشنا شدم و خودم رو معرفی کردم!
که دقیق وسط حرفامون، بن یک هفته ای شد و باعث شد از هم بی خبر بشیم :)
(اولا فک میکردم دختر شری بودی!:tongueym:)
و اینکه لاو یو تنها مهدکودکم :bathtub:


• خاطرات انجمن •

 
  • تشکر
  • خنده
  • قهقهه
Reactions: m.j، *RoRo*، FaTeMé_KH و 8 نفر دیگر

• Zahra •

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/20
ارسال ها
1,133
امتیاز واکنش
11,577
امتیاز
373
زمان حضور
90 روز 22 ساعت 54 دقیقه
چند وقت بعد این که اومدم تو انجمن با خانواده پیشگول‌زاده ها اشنا شدم! حالا چه جوری:lol:
داشتم پیام های چند نفرشونو می‌خوندم که دیدم این به اون میگه خواهر اونم به اون میگه داییی و... خلاصه خندم گرفته بود که این دوسه نفر خانوادگی اومدم عضو شدن.
گذشت و باز دیدم که انگار بازم فامیلاشون هستن:lol: تعجب کرده بودم اخه به یه دختر می‌گفتن بابا :lol: (آیدا)
هیچی تعجب رو تعجب اومد که چطور اینا همچینین و تازه می‌گفتم به مرد گنده به عنوان دایی (اوزان) چه‌طوری اومد تو انجمن مگه بیکاره!:lol:
هیچی شک کردم بهشون تاااااا دیدم به یکی می‌گن پیتزای تازه وارد:lol:
اون موقع شکم به یقین شد که اینا خودشون این خانواده رو درست کردن و منم شدم یکی از دختر هاشون:lol:

و اما بعدی اوزان
تا حالا تو عمرم همچین اسمی نشنیده بودم:lol: نمی‌دونستم دختر یا پسر:lol: تا اینکه رفتم تو درباره و خوندم که نوشته پسره:lol:


• خاطرات انجمن •

 
  • قهقهه
  • تشکر
  • خنده
Reactions: m.j، *~sarina~*، *RoRo* و 7 نفر دیگر

~HadeS~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/2/20
ارسال ها
485
امتیاز واکنش
15,489
امتیاز
353
زمان حضور
123 روز 16 ساعت 51 دقیقه
قبل از اینکه عضو بشم خیلی مردد بودم، هعی به صورت مهمان می اومدم نگاه میکردم و برام عجیب به نظر می‌اومد.
می‌ترسیدم عضو بشم ولی گفتم خا گور باباش و عضو شدم:l3b:
بعد یه گفت و گوی سم که هنوزم یقمو ول نمیکنه با Mohadeseh.f زدم:l3b: چیکار کنم خب خنگ بودم:/ عقل الانمو داشتم یه گوشه می‌شستم نارگیلمو می‌خوردم... البته دمتم گرم محدثه، به دل نگرفتی:tongueym:
همون روز اول با ملی آشنا شدم، سر یه موضوع سم‌تر که متاسفانه مستهجنه نمیشه گفت:sorrow:
بعدش خلاصه یه دو سه ماه اینا کلا انجمن به یه ورم نبود، فوقش با ملی چت می‌کردم...
نقطه صفر اونجایی شروع شد که از همه جا طرد شدم (بخندم یا گریه کنم؟ میخندم:l3b:)
ظاهرا خر فرضم کرده بودن... به هر حال، بند و بساطو جمع کردم اینجا آشیانه ساختم و رسما فعالیت واقعیم شروع شد.
بعدش آره اون قضیه پیش اومد و شروع دوستی ما با نرگس و عسل و مح شد بعد تشکیل اکیپ:tongueym: منم دوست داشتم مث اونا غر بزنم و منتقد بشم... که شدم.
وقتی رنک منتقدی رو گرفتم یه لحظه شوکه شدم، فکر میکردم شیما هیچوقتتتت منو از حالت آزمایشی درنیاره ولی زودتر از انتظارم این اتفاق افتاد:l3b: تازه به دلم گرفته بودم که من هنوز چیزی بلد نیستم تازه کارم ال بل دم نرگس اینا هم گرم که می‌گفتن گ نخور (البته اونقدرام بد نبودم عجب گ هایی میخوردم:lollipop2b:)
هیچ دیگه کلی قضیه و خاطره خوب و بد، الانم هیچوقت فکرشو نمیکردم مدیر بشم:|||| هیچوقت!
خیلی زود گذشت، فکر کنم یک سالی هست عضوم... بسی خوب است:l3b: فسیل محسوب میشم:lollipop2b:


• خاطرات انجمن •

 
  • قهقهه
  • خنده
  • تشکر
Reactions: MINO.S، *~sarina~*، *RoRo* و 7 نفر دیگر

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
خاطره ک زیاده

اگ بخوام از روزای سمیِ اولم بگم..:/
اصلااا با محیط آشنا نبودم و الان ک فکر میکنم میبینم بیشتر نقش یک اخلال‌گرو داشتم:aiwan_light_smoke:
از بس آتیش سوزوندم من:|

خداوند مرا ببخشد و بیامرزد
مخصوصا بخاطر جرئت حقیقتی ک....:/
لنتی خیلی سم بودِ خیلی:/!


• خاطرات انجمن •

 
  • قهقهه
  • تشکر
Reactions: *~sarina~*، *RoRo*، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 5 نفر دیگر

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,009
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 12 ساعت 55 دقیقه
اردیبهشت ماه ۹۹، پریا، محیا، جآن دادگان، نقاب، پتوی نرم، مهر، ترس، هیجان، ... !!
بعضی چیزها ناگفتنیه ولی من دلم خواست کلید واژه‌ای از این خاطره ثبت کنم.


• خاطرات انجمن •

 
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: *RoRo*، Z.A.H.Ř.Ą༻، Ghazaleh.A و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا