خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

به نظرتون رمانم در چه حدیه؟

  • خیلی خوبه

  • خوبه

  • باید بیشتر کار بشه

  • خوب نیست


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

neshat83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
1,135
امتیاز
153
زمان حضور
2 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
بیتا مثل ندید بدیدا دستشو تکون داد که برم سمتشون. با یه ببخشید از سر نیز بلند شدمو رفتم سمت اکیپی که زیاد از میز ما دور نبودن.
_ سلام.
_ به به آندیا خانوم ایشون کی هستن؟ ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نقاشی سرنوشت | neshat83 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: ~حنانه حافظی~، عسل شمس، Saghár✿ و 24 نفر دیگر

neshat83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
1,135
امتیاز
153
زمان حضور
2 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
_ خب من دوست ندارم تنها بمونم، دوست دارم عاشق بشم. برعکس قیافم آدم احساسی هستم.
با تعجب و لبخند گفتم:
_ جدا؟
_ آره می دونم تعجب داره. همیشه تو فامیل مسخرم می کردن؛ پسرو احساسی؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نقاشی سرنوشت | neshat83 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: ~حنانه حافظی~، عسل شمس، Saghár✿ و 25 نفر دیگر

neshat83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
1,135
امتیاز
153
زمان حضور
2 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
کلا دو ساعت خوابیدم ولی هزارتا کابوس دیدم. کل بدنم داغ بود و تموم استخونام درد می کردن. زیاد سرما خوردگی نمی گرفتم ولی وقتی که می گرفتم خیلی شدید میشد. با بدبختی تکیه دادم به تاج تـ*ـخت؛ پرتقالم رو که پوست کندم، تلفنم زنگ خورد. مگه میزارن دو ساعت آدم به حال خودش باشه! بدون نگاه کردن به شماره جواب دادم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نقاشی سرنوشت | neshat83 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: ~حنانه حافظی~، عسل شمس، Saghár✿ و 21 نفر دیگر

neshat83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
1,135
امتیاز
153
زمان حضور
2 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
با کمال افتخار، پارچ آبو گذاشتم کنار دستمو دوباره خوابیدم. کلا زمان از دستم در رفته بود؛ کابوس پشت کابوس. آخرین کابوس با جیغ بلندی از خواب پریدم. گلوم به شدت می سوخت و عذابم می‌داد. یه لیوان آب ریختم که متوجه اطرافم شدم؛ هوا تاریک شده بود! مگه چند ساعت خواب بودم؟ ساعت گوشی رو نگاه کردم که با دیدن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نقاشی سرنوشت | neshat83 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: ~حنانه حافظی~، عسل شمس، Saghár✿ و 20 نفر دیگر

neshat83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
1,135
امتیاز
153
زمان حضور
2 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
ساعت ۸ برای بنزین زدن ایستادم که همون موقع بیتا زنگ زد.
_ الو
_ الو آندیا اومدی؟
_ آره تو راهم یه ساعت دیگه میرسم رشت. ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نقاشی سرنوشت | neshat83 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: ~حنانه حافظی~، عسل شمس، Saghár✿ و 20 نفر دیگر

neshat83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
1,135
امتیاز
153
زمان حضور
2 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
آرتا دقیقاً روبروم نشسته بود و بی حرف نگام می کردم. نگاهش اذیتم نمی کرد، یه جوری بود که درکش برام مبهم بود. خیره شدم به چشماش که بعد چند ثانیه نگاهشو ازم گرفت. شونه ای بالا انداختم و به حرفای بیتا گوش سپردم.
_ بچه ها برای ناهار چی بخوریم؟ ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نقاشی سرنوشت | neshat83 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: ~حنانه حافظی~، عسل شمس، Saghár✿ و 16 نفر دیگر

neshat83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
1,135
امتیاز
153
زمان حضور
2 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی رسیدم خونه مستقیم رفتم تو گالری. سفارش های زیادی داشتیم که باید کامل می‌شد. بیتا هم قربونش برم همش جیم می زنه. یه آهنگ بی کلام گذاشتم و مثل همیشه توی دنیای رنگ ها غرق شدم. رنگا همیشه مرهم زخم هام بودن. وقتی بیتا پیشم نبود، با رنگ ها تنهاییمو پر می کردم. و مهم تر از همه نقاشی چیزی بود که پدرم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نقاشی سرنوشت | neshat83 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: ~حنانه حافظی~، عسل شمس، Saghár✿ و 17 نفر دیگر

neshat83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
1,135
امتیاز
153
زمان حضور
2 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
اونایی که تو فر بودن رو درآوردم تا خنک بشن، زیر اونایی هم که تو قابلمه بودن رو خواموش کردم که بخارش بره. خب حالا باید یه فکری هم به حال نهار بکنم. فکر کنیم، فکر کنیم، فکر کنیم، آها فهمیدم ماکارانی بهترین گزینه! بزار ببینم چی دارم بریزم تو موادش؛ گوشت چرخ کرده، سویا، قارچ، سیب زمینی، گوجه فرنگی، لوبیا سبز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نقاشی سرنوشت | neshat83 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: عسل شمس، دونه انار، Saghár✿ و 16 نفر دیگر

neshat83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
1,135
امتیاز
153
زمان حضور
2 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی ماکارونی رو گذاشتم دم بکشه، کیک های توی قابلمه رو هم در آوردم و همشو چیدم توی یک ظرف. چهل تا کاپ کیک داشتم! کارام همیشه عجیب غریب بودن. آخه وقتی توی آموزش میگه انقد بریز، تو چرا از خودت تغیرش میدی؟ با غر غر ظرف رو گذاشتم توی یخچال و اونی که گذاشته بودم برای خودم رو، آروم گاز زدم. مزش خوب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نقاشی سرنوشت | neshat83 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: ~حنانه حافظی~، عسل شمس، دونه انار و 15 نفر دیگر

neshat83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
1,135
امتیاز
153
زمان حضور
2 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
مادرش همش می خواست چیزی بگه ولی پشیمون میشد؛ از شوهرش می ترسید انگار.
_ خب بفرمایید شام.
_ نگاهمو دوختم به مادرم و بدون هیچ حسی گفتم:
_ مامان من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نقاشی سرنوشت | neshat83 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~حنانه حافظی~، عسل شمس، دونه انار و 17 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا