خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

رمانمون چطوره؟

  • عالی

  • خوب

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
339
امتیاز واکنش
8,936
امتیاز
313
سن
18
زمان حضور
93 روز 8 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
رضا روبه‌روم روی شش صندلی اداری و میزی که وسطشون قرار داشت، نشسته بود و منتظر بهم چشم دوخته بود و من پشت میزم نشسته بودم و توی ذهنم دنبال کلمات می‌گشتم و سعی می‌کردم با کنار هم قرار دادنشون جملات رو بسازم.
- نمی‌خوای حرفی بزنی، برم!
- راز...
دو دل بودم، برای گفتنش ولی باید می‌گفتم تا خود خوری نکنم، خودم رو نابود نکنم، تا بغض لونه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان حلقه آویز | دونه انار کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، MaRjAn، Meysa و 18 نفر دیگر

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
339
امتیاز واکنش
8,936
امتیاز
313
سن
18
زمان حضور
93 روز 8 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
خدا نکند یادت بیاد
خدا نکند قلبت بخواد
مرا هر زمان هر جا ببیند
خدانکند عشقت بمیرد، عشقت بمیرد...
-راز نگاهم نکن حواسم پرت می‌شه.
با تخسی گفت:
-دوست دارم.
فرمون رو پیچوندم که ماشین شروع کرد به ویراژ دادن. جیغ گوش خراشی کشید که خندیدم و گفتم:
-پس حق اعتراض به عواقبش نداری...
-اِ آیدین!...
قطرات بارون روی شیشه‌ی ماشین فرود می‌اومد و من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان حلقه آویز | دونه انار کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: SelmA، MaRjAn، Meysa و 17 نفر دیگر

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
339
امتیاز واکنش
8,936
امتیاز
313
سن
18
زمان حضور
93 روز 8 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
خواب به چشم‌هام حجوم آورده بود و این اراده‌ام بود که اجازه‌ی خواب و استراحت رو به چشم‌هام و افکارم نمی‌داد.
ساعت از دوازده گذشته بود و من همچنان درگیر اغتشاش احساساتم بودم، احساساتی که نمی‌دونستم باید چه جوری تخلیه‌شون کنم!
ترس و حراص از واقعیت و حقیقت مثل پیچک دور دست‌هام پیچیده شده بود و اجازه‌ی حرکت رو بهم نمی‌داد، غضب، خون رو تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان حلقه آویز | دونه انار کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: SelmA، MaRjAn، Meysa و 17 نفر دیگر

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
339
امتیاز واکنش
8,936
امتیاز
313
سن
18
زمان حضور
93 روز 8 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
از جام بلند شدم، به سختی از انبوهی آدم عبور کردم و خودم رو داخل سالن دادگاه انداختم؛ صندلی‌ها به ترتیب و مرتب چیده شده بود و روبه‌روی صندلی‌ها جایگاه قاضی و در دو طرفش جایگاه‌های منشی‌های دادگاه...
نمی‌دونستم ردیف اولیای دم بشینم به عنوان همسر مقتول یا به عنوان بازپرس ردیف دوم بشینم. کشمکش درون ذهنم مثل بازی طناب کشی عمل می‌کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان حلقه آویز | دونه انار کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، MaRjAn، Meysa و 17 نفر دیگر

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
339
امتیاز واکنش
8,936
امتیاز
313
سن
18
زمان حضور
93 روز 8 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
-جن... جنینی در بطن داشتن و حامله بودن، طبق گزارش پزشکی قانونی که زمینه‌ی پرونده هست، می‌تونید مشاهده کنید.
حالت تهوع داشتم، طنابی نامرئی دور گردنم پیچیده شده بود و نفس کشیدن رو برام منع می‌کرد.
بغض به گلوم چنگ انداخته بود و اشکی که توی چشم‌هام جمع شده بود، چشم‌های سبزم رو تیره‌تر و براق‌تر نشون می‌داد. بغضم لـ*ـب مرز پرت‌گاه بود و چیزی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان حلقه آویز | دونه انار کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، MaRjAn، Meysa و 17 نفر دیگر

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
339
امتیاز واکنش
8,936
امتیاز
313
سن
18
زمان حضور
93 روز 8 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
خم شدم و از داخل کیف اداری چرمم، پرونده‌ی اصلی رو خارج کردم و حالا با قدم‌های استوار محکم با درونی قرص به سمت میز قاضی رفتم. هم زمان ادامه دادم.
-فیلم‌ دروبین‌های مدار بسته‌ی داخل آسانسور یک و دو برج ستاره نشون دهنده‌ی این هستند که اصلا آقای رنجبر رفت و آمدی به این برج نداشتند. چه در اون روز چه روز‌های بعد و قبل...
پرونده رو روی میز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان حلقه آویز | دونه انار کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، MaRjAn، Meysa و 17 نفر دیگر

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
339
امتیاز واکنش
8,936
امتیاز
313
سن
18
زمان حضور
93 روز 8 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
همهمه‌ها به یک باره خوابید. گونه‌ام گز گز می‌کرد؛ سرم رو پایین انداختم، روی نگاه کردن به چشم‌های پدرانش رو نداشتم.
پدر راز، آقای رستگار، هستیرک شروع کرد به دست زدن و گفت:
-آفرین به غیرتت، حاشا به غیرتت. دختر دست گلم و بردیش، گفتم پسر خوبی، آقاست، مردونگی حالیشه.
همه مات، شاهد خورد شدن غرور من بودن، غروری که درست از گم شدن ماه شبم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان حلقه آویز | دونه انار کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، MaRjAn، Meysa و 13 نفر دیگر

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
339
امتیاز واکنش
8,936
امتیاز
313
سن
18
زمان حضور
93 روز 8 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۳۵
«حلقه آویز»
دوباره پاهام اختیارم رو در دست گرفته بودن و من رو گوشه به گوشه‌ی شهری می‌بردن که طداعی‌گر خاطرات شیرینی بود.
لـ*ـب‌هام همراه هر قدم اصوات منظمی رو تکرار می‌کردن.
-بهش بگید بگرده، یکی داره این‌جا تو تب داغ نبودش می‌سوزه...
داشتم می‌سوختم، از سردی هوای شبم که بدون ماه روشنایی نداشت، بدون ستاره‌ی قطبی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان حلقه آویز | دونه انار کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Meysa، paeez81 و 6 نفر دیگر

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
339
امتیاز واکنش
8,936
امتیاز
313
سن
18
زمان حضور
93 روز 8 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۳۶
«حلقه آویز»
با دست پسش زدم و به سمت اتاق رفتم. محکم و عصبی با چشم‌هایی که حامل غم بود، راه‌روی نفرت‌انگیزه بازداشتگاه رو طی کردم. قلبم توی سـ*ـینم محکم و سنگین می‌زد؛ بعد از چند وقت بود که احساسش می‌کردم. انقدر خاموش و در سکوت می‌زد که به زنده بودنم شک می‌کردم.
راه‌رو سراسر تشکیل شده بود از رنگ‌های سرد با تناژ طوسی...
دست داغم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان حلقه آویز | دونه انار کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Meysa، paeez81 و 6 نفر دیگر

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
339
امتیاز واکنش
8,936
امتیاز
313
سن
18
زمان حضور
93 روز 8 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۳۷
«حلقه آویز»
خسته در اتاق رو باز کردم و وارد اتاق کوچیک و دلگیرم شدم، مسافت کوتاه در تا پنجره رو طی کردم و پنجره‌‌ای رو باز کردم که با حفاظ‌های در هم تنیده مثل زندان بود.
بریده بودم، خسته بودم، هر چقدر به جلو پیش می‌رفتم و معمایی از این پرونده رو حل می‌کردم، بازی جدیدی شروع می‌شد، که من رو دلسردتر می‌کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان حلقه آویز | دونه انار کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Meysa، paeez81 و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا