خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
چه روی است آن که پیش کاروان است
مگر شمعی به دست ساروان است
سلیمان است گویی در عماری
که بر باد صبا تختش روان است
جمال ماه پیکر بر بلندی
بدان ماند که ماه آسمان است
بهشتی صورتی در جوف محمل
چو برجی کآفتابش در میان است
خداوندان عقل این طرفه بینند
که خورشیدی به زیر سایبان است
چو نیلوفر در آب و مهر در میغ
پری رخ در نقاب پرنیان است
ز روی کار من برقع برانداخت
به یک بار آن که در برقع نهان است
شتر پیشی گرفت از من به رفتار
که بر من بیش از او بار گران است
زهی اندک وفای سست پیمان
که آن سنگین دل نامهربان است
تو را گر دوستی با ما همین بود
وفای ما و عهد ما همان است
بدار ای ساربان آخر زمانی
که عهد وصل را آخرزمان است
وفا کردیم و با ما غدر کردند
برو سعدی که این پاداش آن است
ندانستی که در پایان پیری
نه وقت پنجه کردن با جوان است


غزلیات سعدی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
هزار سختی اگر بر من آید آسان است
که دوستی و ارادت هزار چندان است
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که خار دشت محبت گل است و ریحان است
اگر تو جور کنی جور نیست تربیتست
و گر تو داغ نهی داغ نیست درمان است
نه آبروی که گر خون دل بخواهی ریخت
مخالفت نکنم آن کنم که فرمان است
ز عقل من عجب آید صوابگویان را
که دل به دست تو دادن خلاف در جان است
من از کنار تو دور اوفتاده‌ام نه عجب
گرم قرار نباشد که داغ هجران است
عجب در آن سر زلف معنبر مفتول
که در کنار تو خسبد چرا پریشان است
جماعتی که ندانند حظ روحانی
تفاوتی که میان دواب و انسان است
گمان برند که در باغ عشق سعدی را
نظر به سیب زنخدان و نار پستان است
مرا هرآینه خاموش بودن اولی‌تر
که جهل پیش خردمند عذر نادان است
و ما ابرئ نفسی و لا ازکیها
که هر چه نقل کنند از بشر در امکان است


غزلیات سعدی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست
که راحت دل رنجور بی‌قرار منست
به خواب در نرود چشم بخت من همه عمر
گرش به خواب ببینم که در کنار منست
اگر معاینه بینم که قصد جان دارد
به جان مضایقه با دوستان نه کار منست
حقیقت آن که نه در خورد اوست جان عزیز
ولیک درخور امکان و اقتدار منست
نه اختیار منست این معاملت لیکن
رضای دوست مقدم بر اختیار منست
اگر هزار غمست از جفای او بر دل
هنوز بنده اویم که غمگسار منست
درون خلوت ما غیر در نمی‌گنجد
برو که هر که نه یار منست بار منست
به لاله‌زار و گلستان نمی‌رود دل من
که یاد دوست گلستان و لاله‌زار منست
ستمگرا دل سعدی بسوخت در طلبت
دلت نسوخت که مسکین امیدوار منست
و گر مراد تو اینست بی‌مرادی من
تفاوتی نکند چون مراد یار منست


غزلیات سعدی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
ز من مپرس که در دست او دلت چونست
ازو بپرس که انگشت‌هاش در خونست
وگر حدیث کنم تندرست را چه خبر
که اندرون جراحت رسیدگان چونست
به حسن طلعت لیلی نگاه می‌نکند
فتاده در پی بیچاره‌ای که مجنونست
خیال روی کسی در سرست هر کس را
مرا خیال کسی کز خیال بیرونست
خجسته روز کسی کز درش تو بازآیی
که بامداد به روی تو فال میمونست
چنین شمایل موزون و قد خوش که تو راست
به ترک عشق تو گفتن نه طبع موزونست
اگر کسی به ملامت ز عشق برگردد
مرا به هر چه تو گویی ارادت افزونست
نه پادشاه منادی زده‌ست می مخورید
بیا که چشم و دهان تو سرخوش و میگونست
کنار سعدی از آن روز کز تو دور افتاد
از آب دیده تو گویی کنار جیحونست


غزلیات سعدی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
با همه مهر و با منش کینست
چه کنم حظ بخت من اینست
شاید ای نفس تا دگر نکنی
پنجه با ساعدی که سیمینست
ننهد پای تا نبیند جای
هر که را چشم مصلحت بینست
مثل زیرکان و چنبر عشق
طفل نادان و مار رنگینست
دردمند فراق سر ننهد
مگر آن شب که گور بالینست
گریه گو بر هلاک من مکنید
که نه این نوبت نخستینست
لازمست احتمال چندین جور
که محبت هزار چندینست
گر هزارم جواب تلخ دهی
اعتقاد من آن که شیرینست
مرد اگر شیر در کمند آرد
چون کمندش گرفت مسکینست
سعدیا تن به نیستی درده
چاره با سخت بازوان اینست


غزلیات سعدی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
بخت جوان دارد آن که با تو قرین است
پیر نگردد که در بهشت برین است
دیگر از آن جانبم نماز نباشد
گر تو اشارت کنی که قبله چنین است
آینه‌ای پیش آفتاب نهادست
بر در آن خیمه یا شعاع جبین است
گر همه عالم ز لوح فکر بشویند
عشق نخواهد شدن که نقش نگین است
گوشه گرفتم ز خلق و فایده‌ای نیست
گوشه چشمت بلای گوشه نشین است
تا نه تصور کنی که بی تو صبوریم
گر نفسی می‌زنیم بازپسین است
حسن تو هر جا که طبل عشق فروکوفت
بانگ برآمد که غارت دل و دین است
سیم و زرم گو مباش و دنیی و اسباب
روی تو بینم که ملک روی زمین است
عاشق صادق به زخم دوست نمیرد
زهر مذابم بده که ماء مَعین است
سعدی از این پس که راه پیش تو دانست
گر ره دیگر رود ضلال مبین است


غزلیات سعدی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
گر کسی سرو شنیده‌ست که رفته‌ست این است
یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است
نه بلندیست به صورت که تو معلوم کنی
که بلند از نظر مردم کوته‌بین است
خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات
عاشقی کار سری نیست که بر بالین است
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است
خود گرفتم که نظر بر رخ خوبان کفر است
من از این بازنگردم که مرا این دین است
وقت آن است که مردم ره صحرا گیرند
خاصه اکنون که بهار آمد و فروردین است
چمن امروز بهشت است و تو در می‌بایی
تا خلایق همه گویند که حورالعین است
هر چه گفتیم در اوصاف کمالیت او
همچنان هیچ نگفتیم که صد چندین است
آنچه سرپنجهٔ سیمین تو با سعدی کرد
با کبوتر نکند پنجه که با شاهین است
من دگر شعر نخواهم که نویسم که مگس
زحمتم می‌دهد از بس که سخن شیرین است


غزلیات سعدی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست
صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست
گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار
یا هوای دوستی ورزند باری چون تو دوست
خاک پایش بـ*ـو*سه خواهم داد آبم گو ببر
آبروی مهربانان پیش معشوق آب جوست
شاهدش دیدار و گفتن فتنه‌اش ابرو و چشم
نادرش بالا و رفتن دلپذیرش طبع و خوست
تا به خود بازآیم آن گه وصف دیدارش کنم
از که می‌پرسی در این میدان که سرگردان چو گوست
عیب پیراهن دریدن می‌کنندم دوستان
بی‌وفا یارم که پیراهن همی‌درّم نه پوست
خاک سبزآرنگ و باد گل‌فشان و آب خوش
ابر مرواریدباران و هوای مشک‌بـ*ـو*ست
تیرباران بر سر و صوفی گرفتار نظر
مدعی در گفت‌وگوی و عاشق اندر جست‌وجوست
هر که را کنج اختیار آمد تو دست از وی بدار
کان چنان شوریده‌سر پایش به گنجی در فروست
چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن
عاشقی و نیک‌نامی سعدیا سنگ و سبوست


غزلیات سعدی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست
مرا جفا و وفای تو پیش یکسان است
که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست
مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زاده‌ست
دو روح در بدنی چون دو مغز در یک پوست
هر آنچه بر سر آزادگان رود زیباست
علی‌الخصوص که از دست یار زیباخوست
دلم ز دست به در برد سروبالایی
خلاف عادت آن سروها که بر لـ*ـب جوست
به خواب دوش چنان دیدمی که زلفینش
گرفته بودم و دستم هنوز غالیه‌بـ*ـو*ست
چو گوی در همه عالم به جان بگردیدم
ز دست عشقش و چوگان هنوز در پی گوست
جماعتی به همین آب چشم بیرونی
نظر کنند و ندانند کآتشم در توست
ز دوست هر که تو بینی مراد خود خواهد
مراد خاطر سعدی مراد خاطر اوست


غزلیات سعدی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
سرمست درآمد از درم دوست
لـ*ـب خنده‌زنان چو غنچه در پوست
چون دیدمش آن رخ نگارین
در خود به غلط شدم که این اوست
رضوان در خلد باز کردند
کز عطر مشام روح خوش‌بـ*ـو*ست
پیش قدمش به سر دویدم
در پای فتادمش که ای دوست
یک باره به ترک ما بگفتی
زنهار نگویی این نه نیکوست
بر من که دلم چو شمع یکتاست
پیراهن غم چو شمع ده‌توست
چشمش به کرشمه گفت با من
در نرگس سرخوش من چه آهوست
گفتم همه نیکوییست لیکن
این است که بی‌وفا و بدخوست
بشنو نفسی دعای سعدی
گر چه همه عالمت دعاگوست


غزلیات سعدی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا