کامل شده مجموعه اشعار نهانگاه من و تو | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان 98

FaTeMeH QaSeMi · 15/9/20

لیلی تر از هر مجنونم

دلم هوای یار کرده و یارم ز عشقم فرار
دلم پر غم است و ندارد قرار
خندیدم تا که شاید برود غمم ز یادم
حرفا گفتند و صفحه ها بستند پشت سرم عالم و آدم
دست بر هر چه زدم بعد تو خاکستر شد
اه کشیدم و هر بار چشمم بارانی شد
از یار طلب عشق کرده بودم
حیف نمی دانستم در خیالش برایش کم بودم
شایدم کم بودم که عشقم به چشمش نیامد
هفته ها منتظر بودم بگویند هی فلانی، یارت امد
خسته ام از اینکه هربار تکرار شوند این واژه ها
حق دارند بخندند مردم به من وقتی نمی‌دانم یارم هست کجا
بس کن ای دل نهفهم افسرده
او نیست خاطرش را هم برده
از بس که نوشتم ز چشمان مثال قهوه اش
حتی دگر چشمم ندید و نشد باشم چشم در رهش
هرشب بسرایم شعرهای که سرو تهش او باشد
اری لیلی تر از هر مجنونم اگر نباشد

FaTeMeH QaSeMi · 16/9/20

رخ زیبای نقاب

به نام خدا، اول کار سلام
قصد کردم نامه ای بنویسم،
هر چند بی جواب
نای نوشتن ندارم دگر
فقط یک چیز، مرا دریاب
نزدیکم بودی یک روز، الان هم نزدیکی
فقط مثل ماه افتاده در اب
زبس نشسته ام ودرد ودل کرده ام با خود
راز دلم را فهمیدند، اهالی مرداب
دگر نای نفس کشیدن ندارم، خسته ام
قلب من توهم گر خسته ای عیب ندارد بخواب
روزنه‌ی امیدی نیست برایم
حالا فهمیدم عشقت نبود جز سراب
انقدر ارام بودم وساکت
که تهش شدم چو خرگوشی در چنگال عقاب
لـ*ـب خندان و چهره‌ی شادم را نبین و نگو خوبی رفیق
این لبخند و رخ شاد را هستم مدیون رخ زیبای نقاب
نامه ام اول و اخر ندارد چون
ز نوشیدن عشقت نشدم سیراب
سوغات تو برای من فقط درد بود و درد
اما من می‌فرستم از این شهر برای تو سوغاتی از جنس گلاب
نامه را باید تمام کنم دگر
فقط یک سوال به دلم کی می دهی جواب؟

FaTeMeH QaSeMi · 16/9/20

دیوانه ای عاشق

شبی بااه، شبی بادردنوشتم
شبی باغم، شبی باحسرت‌ازدردگذشتم
شبی درخلوتم کشیدم دردی که از هر درد بدتر بود
همانکه عاشقش بودم بایار دگر تنها‌ بود
شبی باسوزپاییزی، گریستن چشمان محزونم
خندیدمو انها ندیدند حال پریشونم
شبی باغصه‌ی این دردنوشتم نامه ای ازغم
شبی باباران باریدم، کمی باغم کمی بانم
شبی ازدردهجرانم، بدیدم مرگ این دل را
شبی انقدرنالیدمم که یادم رفت اسمم را
شبی دراوج بی تابی دستی به روی زخمم نمک پاشید
چشمانم ز درد نه، زشوق دیدنش بارید
شبی باسوزپاییزی، منم کم کم خزان گشتم
به سمت مرگ رفتم وباز، برگشتم
شبی نفس ازسینه‌ام بالانمی‌امد
دلم اورا می‌خواست ولی دیگرنمی امد
شبی میان این دوری وانبوه
دلی پربود ز اندوه
شبی قلب یارم به غریبه ای راه داد
شبی خبرمی دهند، دیوانه ای عاشق، میان شعرهایش جان داد.

FaTeMeH QaSeMi · 16/9/20

دلنوشته

می نویسم تا که روزی برسد این دلنوشته به دست هایت
می نویسم تا که شاید به یاد اوری کارهایت
می نویسم دلنوشته تابگویند چه غم انگیز
می نویسم تایک روز به پایان برسد، این سوز و این پاییز

می نویسم که شاید رها شود دلم ز دست غم
می نویسم شاید کسی پیدا کند حرف دلش را در دلم
می نویسم تا که روزی این دلم ارام بگیرد
می نویسم تا که شاید دگر سرجایش نشیند
می نویسم تابدانند چقدر اندوه دارم
می نویسم تا نگویند من دوستت ندارم
می نویسم برتن خشک غزل
که دلم نا ندارد ز ازل

FaTeMeH QaSeMi · 16/9/20

دلم هوای دلدارم کرده است

دلم هوای یارم راکرده است
هوای عشق جانم کرده است
من دراین هم همه هاگم شده ام
دلم هوای رفتن کرده است
صدای اوازمی اید وباز
دلم هوای صدایش کرده است
من همه شب ازاونویسم
دلم هوای نوشتن ازچشمانش کرده است
من به او فکرمیکنم فقط ولی
دلم هوای از اوگفتن کرده است
شلوغش میکنند این واژه ها مگرنه فقط
دلم هوای دلدارم کرده است

FaTeMeH QaSeMi · 16/9/20

بازیچه ای بیش نبود

دلم تنگ است ودرمانی ندارد
درددلتنگی درمانی به جزدیدارندارد
غمی دارم که باهرکس گفتنی نیست
دل من همرازی به جزالله ندارد
برایم عاشقی بازیچه ای بیش نبود
ولی حالاببین دلم دراین بازی هم بازی ندارد
کمرخم شدولی کس این رانفهمید

عاشقم امافایده اش چیست، وقتی معشوق خبرندارد
دلنوشته می‌نویسم اماکسی نمیداند ز چه کس می گویم
اری ازاین دردمن حتی دفترخاطراتم خبرندارد
فالی که گرفتم راحافظ جوابی نداد
اخران مرحوم هم چاره ای برای دردمن ندارد
ازدور همه چیز قشنگ است، اما دنیا
جز نشان دادن سراب کاری ندارد

FaTeMeH QaSeMi · 17/9/20

من به عشق تو نوشتم

من برای تو می‌نویسم، تو به نیت هرکه می‌خواهی بخوان
من با یاد تو حرف، کنار حرف می‌چینم
تو کنار هر که دلت خواست بمان
من نوشته هایم تک ب تک بوی تو را می‌دهند
تو کنار عطر نفس های یکی دیگر بمان
من ز میان حرف هایم نام تو به میان می‌اید
تو بخوان عاشقانه هایم را برای هرکه دلت می‌خواهد
من هنوزم از نامه هایت برای نوشتن استفاده می‌کنم
تو کنار هر که خواستی بمان
من هم غم ها را رو به دل راهنمایی می‌کنم
من به عشق تو می‌نویسم
تو برای هرکه خواست دلت بخوان
من برای خواندن تو نوشتم
توهم بر سر مزارم ایه‌ی از قران بخوان

FaTeMeH QaSeMi · 17/9/20

رفع بلا

نفسی بود و بدونه او می رفت و می امد
زندگی ارام بود ونبود غمی در راهت
نفسی بسته به نفس دگر نبود
هیچکس با یاد عشق، شعر نسرود
همه چیز خوب وخوش وارام بود
تااینکه کسی دل از دیگری ربود
پس از ان خوشی رفت وجایش به غم داد
زمانی وضع بدترشد که معشوق، دل را به عاشق پس نداد
اخر کس نفهمید که ادم چرا سیب را به هوا داد ودگر ادمیان را هوایی کرد
ادم دل هوا را خوشو، دگر ادمیان را
راهیی این جهان بی عدالت کرد
کس فکر نکرد شاید شیطان عاشقه هوا شده است
که با دگر ادمیان بد شده است
کس نفهمید چرا بهار رنگ پاییز گرفت
هرکسی عاشق شد بغض گلویش را گرفت
شکستن دل شاید به دست دوست رفع بلاست
اما رفع بلا نمی‌خواهم فقط بگوید یارم کجاست

FaTeMeH QaSeMi · 17/9/20

شرط بسته ام

کجایی نیستی تا بهار میرسی؟
من با نسیم شرط بسته ام
دلتنگم و طاقتم بیش از این نیست صبر ندارم زود بیا، من با عیوب شرط بسته ام
خورشیدم قرار است طلوع نکند دگر فردا
چون من با روز اخر شرط بسته ام
می‌خواهی باور کن، می‌خواهی نکن
من با جانم شرط بسته ام
دنیا نمی‌سازد با دلم
من با سرنوشت شرط بسته ام
بارانی شده است هوا و دلگیرند، خیابان ها
نمی‌خواهی بیای بگو اما من، با عابران شرط بسته ام
قلم ارزو ها باری دگر، دارد ز تو در دفتر خاطره ها می‌نویسد
تو انگار خبر نداری با لحظه ها شرط بسته ام
من از چشمم اشک ها می‌بارد
درست فهمیدی، با ابرهای بهار شرط بسته ام
دارم دل می‌کنم به جای کوه، اما با فرهاد شرط بسته ام
نیمی از شعرم با اشکم پاک شد
تو نمیدانی من با خودم شرط بسته ام؟
گلایه ای ندارم اگر بدند همه بامن
من با بختم شرط بسته ام
غم ها با منند و شادیم با دیگران
من با دگر ادمیان شرط بسته ام
این زندگی انگار قصد همراه ی با من را ندارد هیچوقت
بگویم تا بدانی با همسفرم شرط بسته ام
گفتی می ای، در سی و دومین روز از این ماه
من ساده را بگو چه راحت با تاریخ شرط بسته ام
گفته بودی که قبل غروب به خانه ام رسیده ای
من با چه امید با مهتاب شرط بسته ام
دل ساده ی من منتظر امدن کسی است، که رفتنش را هم ندید
وای برمن که با جاده هم شرط بسته ام
گفته بودم که جان من به رخ تو وابسته است
تو نمی ایی ولی من با نفسم شرط بسته ام
منکه گفتم که اگر نیای جان را فدای جان نثارم می کنم
اری من همان دختریم که با مرگ هم شرط بسته ام

FaTeMeH QaSeMi · 17/9/20

شرط می‌بندم

شرط می بندم که بعد من تنها می‌شوی
شرط می بندم اسیر دست غم ها می شوی
شرط می بندم که گوش همسایه ها از ناله ات کر می شود
بعد من بدترو بدتر می شوی
شرط می بندم که روزی یاد قبلا می کنی
من نیستم و بدونه من با خاطراتم تنها می شوی
شرط می بندم که غروب ها منتظر امدنی
من نمی ایم وتو هر بار شکسته تر از قبلا می شوی
شرط می بندم که عیوب هم مرا ستایش می کند
ولی باید بدانی تو همان درد کوچکی قبل از دردی دیگری، کم کم فراموش می شوی

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

حرفهای دلمو به صورت شعر گفتم خوشحال میشم نظرتونو بدونم

خیلی عالین دوستشون دارم

خیلی خوبن

درحد یه نوجوان هستن

افتضاحن ادامه نده اصلا

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین