خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

رمان تا اینجا چطور بود؟

  • عالی

  • خوبه

  • خیلی بَده


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

sahar83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/8/20
ارسال ها
69
امتیاز واکنش
1,322
امتیاز
203
زمان حضور
5 روز 19 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
تا خواستم مخالفت کنم رامانوس با صدای بلند گفت:
- قبوله!
با عصبانیت به‌سمتش برگشتم و نگاهش کردم که گلویش را صاف کرد. جوری که خودم بشنوم گفت:
- خب باید یه جایی باشه که بتونیم بخوابیم یا نه؟
نفسم را با شدت به بیرون فرستادم و به طرف اهورا برگشتم و گفتم:
- باشه، من هم قبول می‌کنم.
آناشید که تا آن هنگام منتظر به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خاک منفور | sahar83 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: . faRiBa .، زهرا.م، عسل شمس و 25 نفر دیگر

sahar83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/8/20
ارسال ها
69
امتیاز واکنش
1,322
امتیاز
203
زمان حضور
5 روز 19 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
در حال صحبت‌کردن بودیم که اهورا گفت:
- سوار شین دیگه.
سرم را تکان دادم. اهورا خواست در را برای رامانوس باز کند که رامانوس با چهره‌ای جالب و خنده‌دار به‌سمتش برگشت و گفت:
- بلدما.
و سپس سوار ماشین شد. اهورا و کامران با تعجب به ما نگاه می‌کردند که گفتم:
- خیلی چیزا از دنیای شما می‌دونیم.
سری تکان دادند و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خاک منفور | sahar83 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: . faRiBa .، زهرا.م، عسل شمس و 23 نفر دیگر

sahar83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/8/20
ارسال ها
69
امتیاز واکنش
1,322
امتیاز
203
زمان حضور
5 روز 19 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمشیرم را به‌سمتش گرفتم و با صدای رسا گفتم:
- کی هستی؟
یک قدم به عقب رفت، گفت:
- تو کی هستی؟ چه‌جوری می‌تونی من رو ببینی؟
- اینجا چی‌کار می‌کنی؟ بگو وگرنه تیکه‌تیکه‌ت می‌کنم.
چشم‌هایش را درشت کرد و با لکنت گفت:
- م... من گیسو هستم و... و اینجا اسیر شدم.
- اسیر شدی؟ چرا؟
روی زمین نشست و سرش را در دستانش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خاک منفور | sahar83 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، زهرا.م، عسل شمس و 24 نفر دیگر

sahar83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/8/20
ارسال ها
69
امتیاز واکنش
1,322
امتیاز
203
زمان حضور
5 روز 19 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از آنکه از دروازه خارج شدیم چشمانم را باز کردم که با چیزی که روبه‌رویم دیدم چند دقیقه در بهت فرو رفتم و آرام به طرف گیسو برگشتم که گفت:
- خب آخرین ‌دفعه که اینجا بودم تنها تصویری که داخل ذهنم بود همین بوده دیگه.
به‌سمت مردمی برگشتم که با تعجب سرجایشان خشک شده‌اند و به ما نگاه می‌کنند. لبخند دیگری زدم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خاک منفور | sahar83 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، زهرا.م، عسل شمس و 23 نفر دیگر

sahar83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/8/20
ارسال ها
69
امتیاز واکنش
1,322
امتیاز
203
زمان حضور
5 روز 19 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس از خرید لباس برای گیسو و همچنین یک ردای دیگر برای من در خیابان شروع به حرکت کردیم.
- آیریس مطمئنی داریم درست می‌ریم؟ الان سه ‌ساعته داریم پیاده راه می‌ریم.
- آره.
- الان سه ‌ساعته همین رو می‌گی.
گیسو دیگر چیزی نگفت و با آهی که دل سنگ را نیز آب می‌کرد پاهایش را روی زمین می‌کشید و حرکت می‌کرد. پس از نیم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خاک منفور | sahar83 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، عسل شمس، *ELNAZ* و 21 نفر دیگر

sahar83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/8/20
ارسال ها
69
امتیاز واکنش
1,322
امتیاز
203
زمان حضور
5 روز 19 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس از نشستن رامانوس، اهورا ماشین را به حرکت در آورد. سرم را به شیشه تکیه دادم و می‌خواستم بخوابم که صدای اهورا من را به خود آورد.
- تو که تو ماشین خواب بودی، چطوری غیبت زد؟
خمیازه‌ای کشیدم و گفتم:
- خودم هم نمی‌دونم.
چشمانم را بستم که صدای آریو را شنیدم که گفت:
- یعنی چی؟ خواب بودی و یهو غیب شدی؟
سری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خاک منفور | sahar83 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، زهرا.م، عسل شمس و 23 نفر دیگر

sahar83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/8/20
ارسال ها
69
امتیاز واکنش
1,322
امتیاز
203
زمان حضور
5 روز 19 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
راوی
صدای قدم‌هایش دل هر موجودی را به لرزه می‌انداخت. افرادش جلویش زانو زده بودند و به ترس به اویی نگاه می‌کردند که ممکن بود از خشم سرشان را از تنشان جدا کند. بالای سر جسد بی‌جان نگهبان زندانیان ایستاد و پایش را روی جای قلب خالی‌اش گذاشت و فشار داد و گفت:
- تو مایه‌ی ننگی.
به طرف فرمانده سپاه شیاطینش برگشت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خاک منفور | sahar83 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، زهرا.م، عسل شمس و 22 نفر دیگر

sahar83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/8/20
ارسال ها
69
امتیاز واکنش
1,322
امتیاز
203
زمان حضور
5 روز 19 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
با صدای جیغ‌های پی‌درپی از خواب بلند شدم و شمشیرم را احضار کردم و از اتاق خارج شدم.
از پله‌ها به پایین پریدم که با دیدن صحنه روبه‌رویم از خشم سرخ شدم و فریاد کشیدم:
- احمقا.
گیسو به من نگاهی انداخت و دست‌هایش را در هم گره زد. سرش را خم کرد و گفت:
- ببخشید!
نفس کلافه‌ای کشیدم و به اتاق رفتم و بعد از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خاک منفور | sahar83 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، زهرا.م، عسل شمس و 21 نفر دیگر

sahar83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/8/20
ارسال ها
69
امتیاز واکنش
1,322
امتیاز
203
زمان حضور
5 روز 19 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
در حال فکرکردن به جنگ پیش رویم بودم که صدای جیغ آناشید بلند شد. چشمانم را باز کردم و به دنبال آناشید و رامانوس گشتم. بقیه هم از شک خارج شده بودند و به دنبالشان می‌گشتند.
جیغ‌های ممتدی که می‌کشید گوش فلک را کر کرده بود. هرچه گشتیم نه رامانوس را پیدا کردیم نه آناشید را. تینا با گریه گفت:
- چه بلایی سرشون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خاک منفور | sahar83 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: . faRiBa .، زهرا.م، عسل شمس و 22 نفر دیگر

sahar83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/8/20
ارسال ها
69
امتیاز واکنش
1,322
امتیاز
203
زمان حضور
5 روز 19 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
به داخل باغ رفتم. خیلی بزرگ بود؛ مانند این بود که در وسط یک ‌جنگل ایستاده‌ام. چشمانم را بستم و دنبال یک ‌دروازه گشتم. مطمئناً ابلیس فکر آمدن من به آنجا را هم کرده بود. پس از چند ثانیه نیروهای منفی زیادی را حس کردم. چشمانم را باز کردم و با سرعت به طرف دروازه تاریکی حرکت کردم. با اخم به سیاهی روبه‌رویم نگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خاک منفور | sahar83 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، زهرا.م، عسل شمس و 20 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا