رمان بچرخ تا بچرخیم | گل سرخ کاربر انجمن رمان ٩٨

Awrezoo · 28/7/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
با گریه گفتم:
-نمی‌تونم. حالا جواب مادر، پدرش رو چطور بدم؟! امروز تولدش بود!
اون که چشم‌هاش خاکستری بود گفت:
-واقعاً متأسفم!
هیچی نگفتم و گوشیِ نازلی رو از کیفش...

Awrezoo · 28/7/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
بیمارستانِ.... این جا که بیمارستان بابای من بود! ایول، حداقل می‌تونستم پارتی بازی کنم. به سمت دکتر سمیعی رفتم
که دوست بابام بود. راحت می‌تونستن تمام امکانات رو در...

Awrezoo · 28/7/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
با همون لبخندش گفت:
-خوشحالم که آبجی کوچولوم رو بالاخره پیدا کردم!
من هم خوشحال گفتم:
-من هم خوشحالم که داداش‌هام رو پیدا کردم!
***
«مریسا»
وای خدا جون! بالاخره...

Awrezoo · 28/7/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
کِرم درونم دوباره فعال شده بود. با لبخند خبیثی به سمت ماهان رفتم که ماهان با ترس ساخته‌گی بلند گفت:
-یا خدا! الان من رو می‌کُشه!
خنده‌ام گرفته بود بدجور ولی جلوی...

Awrezoo · 28/7/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
«محمد»
(پدر مریسا)
وقتی دیدم مریسا داشت بدون خداحافظی می‌رفت گفتم:
-قبلاً دخترها با باباهاشون خداحافظی می‌کردن!
یک لحظه ایستاد ولی بعد دوباره حرکت کرد و گفت:
-قبلاً...

Awrezoo · 28/7/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
با کمی تردید پیاده شد من هم پشت سرش پیاده شدم و به سمت ساختمون رفتیم. چراغ‌ها
خاموش بودن و این نشون از این بود که همه حاضرن. ایول، همه چی درسته جز پای فلک زده
من...

Awrezoo · 28/7/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
به سختی بلند شدم؛ یک لحظه سرم گیج رفت و به کسی برخورد کردم. نگاهی بهش انداختم که متوجه شدم نویان بود.
***
«نویان»
داشتم به نازلی نگاه می‌کردم که خیلی خوشحال بود ولی...

Awrezoo · 28/7/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
چرا این دختر مثل بقیه نیست برام؟ طور خاصیه و همیشه
چیزای خاص؛ مال من!
نیم خیز شدم و آروم روی تـ*ـخت گذاشتمش و خواستم بلند بشم که توی خواب و بیداری گفت:
-نرو عشقم.
یک...

Awrezoo · 28/7/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
«مریسا»
داشتم باهاش شوخی می‌کردم. ولی جدا از سر کار گذاشتن‌ش من دوست‌ش داشتم ولی اون رو نمی‌دونم!
بیخیالش شدم و بخاطر درد پاهام پاچه شلوارم رو بالا زدم که تقه‌ای به...

Awrezoo · 28/7/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
«مارال»
(مادر مریسا)
از دیدن اون دختر تو اون وضعیت گریه‌ام گرفته بود. پاهاش بدجور وَرَم کرده و سیاه شده
بود. با گریه دنبال ماهان راه افتادم که با کشیده شدن دستم ایستادم. برگشتم که از دیدن محمد
خیلی تعجب کردم! با تعجب پرسیدم:
-تو این جا...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

حامی انجمن رمان ۹۸

حامی انجمن رمان ۹۸

حامی انجمن رمان ۹۸

حامی انجمن رمان ۹۸

حامی انجمن رمان ۹۸

حامی انجمن رمان ۹۸

حامی انجمن رمان ۹۸

حامی انجمن رمان ۹۸

حامی انجمن رمان ۹۸

حامی انجمن رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین