رمان بچرخ تا بچرخیم | گل سرخ کاربر انجمن رمان ٩٨

Awrezoo · 28/7/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
خیلی بهش می‌اومد. توی همین فکرها بودم که صدای قهقه‌ای به گوشم خورد و از افکارم بیرون اومدم. دیدم که یک عده دختر دارن یک دختر دیگه رو قلقلک می‌دن. برگشتم سمت اون...

Awrezoo · 28/7/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
***
«نومود»
نوید از همه ما زودتر رفت. منم سوار ماشینم شدم و داشتم ماشین رو روشن می‌کردم که تلفنم
زنگ خورد. گوشی رو از جیب کت چرمم در آوردم که دیدم شماره مامانه...

Awrezoo · 28/7/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
بعد از تموم شدن حرفش ماشین رو انداخت تو خیابوی که انتهاش می‌خورد به اتوبان. خدا رو شکر هنوز تاریخ تولد نازلی رو یادم بود. بیست آبان روز تولدش بود.
کنار پاساژ نگه...

Awrezoo · 28/7/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
از بین جمعیت نازین گفت:
-تولد نازلیه!
گفتم:
-آهان، من می‌رم لباسم رو عوض کنم.
همه گفتن:
-باشه.
به سمت طبقه بالا رفتم؛ لباسم رو در آوردم و به سمت کمد لباس‌هام رفتم...

Awrezoo · 28/7/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
اما از اون جایی که کنجکاوی بهم غلبه کرده بود همون‌طور که لباس‌ها رو بالا پایین می‌کردم؛ دوباره به ادامه حرف‌های اون دوتا گوش دادم. اون دختره گفت:
-سلام! هیچی بعد از...

Awrezoo · 28/7/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
***
«نویان‌»
با عصبانیت به سمت نومود رفتم که گفت:
-هوی، کجا میای؟
-میام تو رو بزنم که آدم بشی.
-فرشته‌ها که آدم نمی‌شن!
-یکی تو فرشته‌ای، یکی شیطان!
-آره دیگه،...

Awrezoo · 28/7/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
-بارون به دعای گربه سیاه نمیاد!
نگاهی بهم انداخت و گفت:
-الان یعنی من گربه سیاهم دیگه نه؟!
سری تکون دادم و گفتم:
-اوهوم.
یک نگاه خبیث انداخت و گفت:
-باشه، خودت...

Awrezoo · 28/7/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
با خنده گفت:
-ایول، پس شدیم شش شمشیر زن؟
منم با خنده گفتم:
-آره دیگه، قبل از این که نازلی بیاد ما سه تفنگ دار بودیم. بعدِ اومدن اون و خواهرش، شدیم پنج شمشیر زن حالا هم شش شمشیر زن!
با هم زدیم زیر خنده که صدای آشنایی به گوشم خورد.
-ببخشید...

Awrezoo · 28/7/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
با بغض نالید:
-تصادف کرده! الان بیمارستان هستیم.
با ترس و عصبانیت گفتم:
-یا خدا! کدوم بیمارستان؟!
با همون حالش گفت:
-بیمارستان...
سریع گفتم:
-خودم رو سریع می‌رسونم...

Awrezoo · 28/7/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
بعدش هم نازلی حرکت کرد به سمت ماشین‌ش که یک‌دفعه، یک ماشین با سرعت بهش نزدیک شد و بهش زد و در رفت. جیغ بلندی کشیدم و با دو، خودم رو رسوندم به نازلی که روی زمین...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

حامی انجمن رمان ۹۸

حامی انجمن رمان ۹۸

حامی انجمن رمان ۹۸

حامی انجمن رمان ۹۸

حامی انجمن رمان ۹۸

حامی انجمن رمان ۹۸

حامی انجمن رمان ۹۸

حامی انجمن رمان ۹۸

حامی انجمن رمان ۹۸

حامی انجمن رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین