خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
ما بخار شیشه‌ایم...
نازمون کنی اشکمون در میاد،
چه برسه به این‌که، فراموشمون کنی!
(یک جمله، جایی دیگر، با کمی تغییر!)


دلنوشته شیار | ~Bright~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ozan♪، *RoRo*، Saghár✿ و 13 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
خیلی ها می‌گن «دنیا رو بدون تو نمی‌خوام».
من جریانم فرق می‌کنه.
من...
چه‌طوری دنیا رو نخوام؟
وقتی تو...
تموم دنیای منی؟!


دلنوشته شیار | ~Bright~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ozan♪، *RoRo*، Saghár✿ و 15 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
جز حروف نام تو،
جز حروف حسِ تو،
تمام حرف‌ها...
تمام حس‌ها...
اضافه‌اند!


دلنوشته شیار | ~Bright~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • خنده
Reactions: ozan♪، *RoRo*، ASaLi_Nh8ay و 14 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
باز صبح شد...
باز تا صبح بیدار بودن...
باز درد...
باز عذاب...
خاطراتت یادم آمد.
نه یک‌بار،
به تعداد دفعات دوستت دارم گفتن‌هایت.
به تعداد دفعات نگاه کردنت.
دروغ؟
نمی‌دانم...
شاید بودند.
اگر بودند چرا در خاطرم هستی؟
یا...
اگر نبودند چرا کنارم نیستی؟
مبتلایم...
به بیماری سخت و لاعلاج...
بیماری سرد...
بیماری تلخ.
درمانم تویی؛ بیا و علاج تنهایی‌ام شو!
بیا تا ثابت کنم...
من...
با تو...
حتی روی علم را هم سیاه می‌کنم!


دلنوشته شیار | ~Bright~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ozan♪، *RoRo*، Saghár✿ و 14 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک‌سال است که رفته‌ای...
یک‌سال درد و رنج!
یک‌سال علاقه به مرگ.
اما...
خدا هم با من بر سر مرگ معامله می‌کند.
خدایا...
عزارئیلت کجاست؟
یک‌سال است که اتاقم سیاه شده.
دیوارها...
پنجره...
تـ*ـخت...
کمد...
همه یاد تو را زمزمه می‌کنند!
می‌پرسی در اتاقت کو؟ کندمش!
در، چه معنی می‌دهد؟
وقتی دستان پرمحبتت...
نگاه آرام‌بخشت...
پشت آن در نیست، تا با لبخند بگویی:
«در رو باز نکنی می‌شکنمش‌ها»
یک‌سال است نیستند.
اما...
ساعت دروغ می‌گوید...
یک‌سال است رفته‌ای...
اما او تنها، چهار دقیقه از افتادن شاخه گلم را روی زمین نشان می‌دهد.


دلنوشته شیار | ~Bright~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ozan♪، *RoRo*، Saghár✿ و 14 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
در دنیای پر دود و تاریک این روزها...
هرکس، سنگ‌فرشی دارد، پوشیده از برگ!
سنگ‌فرشی که دل، وقتی که شکست از آن‌جا می‌گذرد...
می‌گذرد تا صدای شکستن روح برگ‌های زیر پایش، التیام‌بخش زخمش شود!
دنیای پر دود و تاریک این روزها خودش سیاه هست...
به قیمت شکستن دلی، راهیِ سنگ‌فرشِ خزان‌زده‌اش، نکنیم!
بالاتر از سیاهی...
رنگی نیست!
#پارلا
#درد_و_دل


دلنوشته شیار | ~Bright~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ozan♪، *RoRo*، Saghár✿ و 14 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
گاهی وقت‌ها فراموشی بهترین راه برای هرچیزه!
گاهی باید گذشت و فراموش کرد...
گاهی باید ندید...
نشنید...
حس نکرد...
گاهی باید شبیه مرده‌ها باشی، تا بتونی زنده بمونی!
زندگیِ مرده وارِ این روزهایِ زنده‌ها...
هزار بار از مردگیِ به اصطلاح مرده ها بدتره!
حداقل اونا خیالشون راحته که مردن!
#چندکلوم_حرف_معمولی


دلنوشته شیار | ~Bright~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ozan♪، *RoRo*، Saghár✿ و 14 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
این روزها
درست مثل بلند ترین شاخه‌ی درختی کهنسال شده‌ایم...
همه‌مان
بی کم و کاست، تنهاییم...
یک تنهایی در اوج.
داشته‌هایت را می‌بینی که زیر پایت ریخته‌اند...
اما آنقدر خشک و شکننده شده‌ای که دست دراز کنی تا برشان داری، می‌شکنی!
خم شوی تا با کسی صحبت کنی، می‌شکنی...
حتی اگر خمَت کنند تا با کسی صحبت کنی، می‌شکنی...
هیاهوی باد زندگی تکانت دهد، می‌شکنی...
کمر خم کنی زیر بار مشکلاتت، باز هم می‌شکنی...
تنهایی‌ها معمولا پر از سکوت است، پر از خالی است، پر از قعر یک چاه است.
اما تو در اوج، پر از صدا، پر از ناله، می‌شکنی!
خم نشو...
نشکن...
بگذار بگویند مغرور است؛ در اوج باش، تنها باش...
کوه به بلندای قله‌اش، معروف است!
تنها، پرغرور، معروف، در اوج!



#دردودل


دلنوشته شیار | ~Bright~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • قهقهه
  • عالی
Reactions: ozan♪، *RoRo*، Saghár✿ و 15 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
تا به حال شده یک نفر در زندگی‌ات بیاید، از جنس رنگین کمان؟
در دنیای سیاه و سفیدت، رنگ می‌پاشد، زندگی می‌دهد، رنگی‌ات می‌کند...
دیده‌ای؟
غم‌دار که شوی، قرمزش را به تو می‌دهد و می‌گوید پر جنب‌و‌جوش باش.
نارنجی‌اش را وقت بغض داشتنت پیش پایت سر می‌برد.
زرد و سبزش را که نگویم! جان می‌دهند برای لحظه‌ای خندیدنت.
آبی‌اش را شب‌های پرستاره در بر می‌گیرد، وقتی که با آرامش خوابی،
نیلی و بنفشی را دارد که رنگ می‌پاشد به در و دیوار رویاهای شیرینت.
روزی می رسد...
که جفتتان سیاه و سفید می‌شوید...
تو غصه می‌خوری که چرا رنگ‌هایی که خرجت شد را هدر داده‌ای...
او غصه می‌خورد که چرا رنگ‌هایش را برایت هدر داده است!
دیده‌ای؟
همه چیز را فدا نکن!
همه چیز را خرج نکن!
نگه دار...
نه برای خودت!
بگذار ماه‌ها بعد، سال‌ها بعد، چیزی برای فدا کردن داشته باشی!


دلنوشته شیار | ~Bright~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ozan♪، *RoRo*، Saghár✿ و 15 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
روزگاری بود...
یه «من» زندگی می‌کرد.
زندگیش خوب بود.
گاهی هم با تموم وجودش، بچگی می‌کرد.
منِ داستان ما، روزی از بین تمام آدم‌ها، عاشق یه «او» شد.
او خوب بود...
مهربون بود...
بچگی‌های من را دوست داشت.
اما یک روز، «او» تبدیل به «تو» شد، یک تو بزرگ با ضمیر مالیکت بزرگ‌تر!
من، دیگر من نبود، بچه‌ی تو بود؛ بانوی تو بود، و همه چیزش تو بودی.
من، منم و تو، تویی!
تو، من را از من گرفتی و حال...
یک من به تمام من، بدهکاری!

#دلنوشته_شیار


دلنوشته شیار | ~Bright~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ozan♪، * ELINA *، *RoRo* و 7 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا