خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,362
امتیاز واکنش
18,205
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام تک مکانیک قلب های تصادفی!
نام مجموعه دل‌نوشته: شیآر
دل‌نویس: ~Bright~
ویراستار: نارین_ف
مقدمه:
در من شیاری است مانند گسل، یک من در آن زندانی‌ست؛ یک من به وسعت تمام تو!
یک من که بدجور درگیر تو است، یک منِ پر شیار...
و من، تو را، در شیار تنهایی‌هایم، چون نور می‌بینم.




رمان 98
رمان 98 | دانلود رمان


شیار | ~Bright~ کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Elaheh_A، YeGaNeH، M O B I N A و 25 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,362
امتیاز واکنش
18,205
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
زندگی مانند رودخانه‌ای است که در حال گذر است؛ گاه می‌ایستد و گاه می‌رود؛ گاه به شفافی آینه است و گاه... چون آب و گل کدر. گاه از زندگی‌مان می‌گذریم تا بخار شود، در دل آسمان برود، ابر گردد، بغض کند، ببارد.
و اما ما... همانند سنگ‌ریزه‌هایی هستیم که بر کف رود زندگی‌مان می‌غلطند، گاه زیبا و رنگی، گاه زشت و خاکستری. گاه کوچک و گاه بزرگ. گاه به همراه گذر زندگی‌مان می‌رویم تا رفتن دیگران را حس نکنیم و یا گاه می‌ایستیم و پُلی می‌شویم... برای عبور دیگران.
گاه در مسیر زندگی از برخورد با یکدیگر خرد شده و کوچک می‌شویم.
گاه همراهان‌مان به نرمی گلبرگ‌ها هستند، و گاه... از جنس شیشه.
اما پایانش چیست؟
دوراهی کجاست؟
به کجا می‌رود؟
قطعاً یکی دریاست!
و دیگری... مرداب!
اگر بمانی...
خرد نشوی...
حرکت نکنی...
شیشه ها را ذوب نکنی...

سر انجامت... مرداب است!


شیار | ~Bright~ کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Elaheh_A، YeGaNeH، ozan♪ و 24 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,362
امتیاز واکنش
18,205
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
53.gif

احساس می‌کنم جاذبه‌ی زمین در برابرت ضعیف است!
تو چه مغناطیسی داری؟

چرا حواسم را هرکجا که پرت می‌کنم، باز سمت تو می‌افتد؟
***

خدایا...
مگر نه، این‌که شکستن مال شیشه است...
خرد شدن مال برگ‌های پاییزی؟
پس...

چرا من هم شکستم و هم خرد شدم؟
***
همه می‌گویند زیباترین صدا، ریتم ضربان قلب معشوق است!

اما من چیز دیگری می‌گویم...
صدایی جز خاطرات، زیبا نیست! خاطره است که می‌ماند...

واگرنه قلبی که دیگر نمی‌زند را چه ریتمی؟!


شیار | ~Bright~ کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ozan♪، دونه انار، *RoRo* و 23 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,362
امتیاز واکنش
18,205
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
زندگی‌ام پر از کاش‌هایی است که پایانی ندارند.
کاش می‌شد انگشتت را جلوی ثانیه‌شمار ساعت بگذاری، زمان متوقف شود!
کاش می‌شد دفتر زندگی‌ات سیمی بود، برگه‌های باطله را می‌کندی و دور می‌انداختی!
کاش سرنوشتت را خودت می‌نوشتی!
کاش غم نبود...
غصه نبود...
رنج نبود!
کاش...
آدم، عاشق حوا نمی‌شد!




شیار | ~Bright~ کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ozan♪، دونه انار، *RoRo* و 21 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,362
امتیاز واکنش
18,205
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
اون قدیم‌ها، یه چسب داشتم. خیلی چسب خوبی بود، همین که دلم می‌شکست سریع وجودش رو روی قلبم می‌ریخت و حالم رو خوب می‌کرد. گاهی وقت‌ها اگه گریه می‌کردم، مثل آب زلال می‌شد و پا به پام قطره قطره اشک می ریخت...
و یا وقت‌هایی که با کسی دعوام می‌شد، مثل سنگ سفت شده و جلوی فرد مقابلم قد علم می‌کرد.
اما حالا چند وقتی هست که دلم شکسته، نمی‌دونم چسبم کجاست...
شاید هم تمام شده!
خدایا...

چسب زندگی‌ام را به من برگردان!



شیار | ~Bright~ کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • پوکر
Reactions: ozan♪، دونه انار، *RoRo* و 20 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,362
امتیاز واکنش
18,205
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
بچه که بودم، تمام دلهره‌ام در شکستن نوک مدادم خلاصه می‌شد.
اما حال...
نه، هنوز نگران شکسته شدن نوک مدادمم!
اما نوک مدادی که خاطراتش را روی قلبم هک کرد...
نکند نوکش بشکند و خاطرات متوقف شوند؟!

113.gif


شیار | ~Bright~ کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ozan♪، دونه انار، *RoRo* و 19 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,362
امتیاز واکنش
18,205
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
این روزها از حال خودم خنده‌ام می‌گیرد.
هرکه می‌گوید دوستت دارم...
می‌خندم و می‌گویم:

-به خدا دیگه چیزی ندارم که از دست بدم!
38.gif

می‌دانم...
پاهایش زخمی است، خون است که می‌چکد.
برایش گفته بودم؛
یادش هست...
گفتم اگر دلم را بشکند،
از رویش رد شود!

چه بر سرش خواهد آمد!؟
cut (65).gif

تا امروز هر چه گفته بودم، عاشقانه بود. گاهی بچگانه، شاید هم... احمقانه...
اما از امروز تصمیم دیگری دارم،
صحبت صادقانه؛ و حال...

«عاشقانه دوستت دارم.»
cut (87).gif


شیار | ~Bright~ کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ozan♪، دونه انار، *RoRo* و 21 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,362
امتیاز واکنش
18,205
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
در تمام حرف‌هایم، کلمه‌ی «دیروز» خودنمایی می‌کند.
می‌پرسی چرا؟
من، فردایی ندارم...
که از آن حرفی بزنم!

8.gif

یادم میاد به اون روزا، که پر بودم از غصه و درد...
نگاهش، کلامش، همه چیزش تلخ و سرد...
با خـودم گفتـم «چرا؟
چرا به عقب نگاه نکرد؟»
cut (58).gif

مانند شیشه، شکستنم آسان بود. یادت هست؟ گفته بودم که پاهایش زخمی می‌شود...
اما دل بی قرارم نمی گذارد...
از امروز دیگر به من نزدیک نشو...
حالا شکسته‌هایم، ب
یشتر زخمی‌ات می‌کنند!


شیار | ~Bright~ کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
Reactions: ozan♪، دونه انار، *RoRo* و 17 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,362
امتیاز واکنش
18,205
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
-یه سوال بپرسم؟
-بپرس.
-اوم، چرا چشم‌هات همیشه سرده؟ انگار خالیه، از هر چیزی!
-می‌خوای بدونی؟
- خب معلومه...

-باشه، میگم! چشم فقط تا حدی گنجایش حس درونی رو داره، از یه محدوده که گذشت، دیگه تو چشم جا نمی‌شه! می‌ریزه رو روح و روانت. برای فهمیدن حرف چشم‌هام، باید بری سراغ روانکاوی!


شیار | ~Bright~ کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ozan♪، دونه انار، *RoRo* و 16 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,362
امتیاز واکنش
18,205
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
به همه گفته‌ام عاشق نیستم...
عشق دیگر چه معنی می‌دهد؟
وقتی دیوانه‌وار منتظر لحظه‌ای هستی تا از شدت جنون،

جان خود را فدایش کنی!


شیار | ~Bright~ کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
  • عالی
Reactions: ozan♪، دونه انار، *RoRo* و 16 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا