مشاعره با حرف س

moh@mad · 9/5/24

MaRjAn گفت:
سر نتوانم که برآرام چو چنگ
ور چو دفم پوست بدرد قفا

- سعدی

ساقیا بر خاک ما چون جرعه‌ها می‌ریختی
گر نمی‌جستی جنون ما چرا می‌ریختی

ساقیا آن لطف کو کان روز همچون آفتاب
نور رقص انگیز را بر ذره‌ها می‌ریختی

مولانا

YeGaNeH · 27/5/24

سرگشته‌ی محضیم
و درین وادی حیرت
عاقل‌تر از آنیم
که دیوانه نباشیم

- اخوان ثالث

-FãTéMęH- · 28/5/24

سنگ در برکه می‌اندازم و می‌پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می‌ریزد

moh@mad · 30/5/24

-FãTéMęH- گفت:
سنگ در برکه می‌اندازم و می‌پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می‌ریزد

سر کویش هو س داری خرد را پشت پایی زن
در این اندیشه یک‌رو شو دو عالم را قفایی زن

طریق عشق می‌ورزی خرد را الوداعی گو
بساط قرب می‌خواهی بلا را مرحبایی زن

-FãTéMęH- · 31/5/24

moh@mad گفت:
سر کویش هو س داری خرد را پشت پایی زن
در این اندیشه یک‌رو شو دو عالم را قفایی زن

طریق عشق می‌ورزی خرد را الوداعی گو
بساط قرب می‌خواهی بلا را مرحبایی زن

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران

MaRjAn · 31/5/24

-FãTéMęH- گفت:
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

- سعدی

-FãTéMęH- · 6/6/24

MaRjAn گفت:
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

- سعدی

سپهر مردم چشمم نهاد نام از آن
که بوَد خصلتم از خویش چشم پوشیدن
هزار قرن ندیدن زِ روشنى اثرى
هزار مرتبه بهتر زِ خویشتن دیدن
هواى نفس چو دیویست تیره درونِ دلِ پروین
تبر زِ دیو پرستى است خود پرستیدن…

پروین اعتصامی

moh@mad · 13/6/24

-FãTéMęH- گفت:
سپهر مردم چشمم نهاد نام از آن
که بوَد خصلتم از خویش چشم پوشیدن
هزار قرن ندیدن زِ روشنى اثرى
هزار مرتبه بهتر زِ خویشتن دیدن
هواى نفس چو دیویست تیره درونِ دلِ پروین
تبر زِ دیو پرستى است خود پرستیدن…

پروین اعتصامی

ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را
بر کف ما نه سه باده گردش اجرام را

تا زمانی بی زمانه جام می بر کف نهیم
بشکنیم اندر زمانه گردش ایام را

سنائی

-FãTéMęH- · سه شنبه در 23:49

moh@mad گفت:
ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را
بر کف ما نه سه باده گردش اجرام را

تا زمانی بی زمانه جام می بر کف نهیم
بشکنیم اندر زمانه گردش ایام را

سنائی

سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل
خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را

- شهریار

moh@mad · دیروز در 16:42

-FãTéMęH- گفت:
سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل
خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را

- شهریار

سر سرخوشی ما مردم هشیار ندانند
انکار کنان شیوهٔ این کار ندانند

در صومعه سجاده نشینان مجازی
سوز دل آلودهٔ خمار ندانند

عطار

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

معاونت کل سایت رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین