- عضویت
- 18/3/20
- ارسال ها
- 391
- امتیاز واکنش
- 7,544
- امتیاز
- 263
- سن
- 24
- محل سکونت
- City of Smoke and Ash☁️
- زمان حضور
- 60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
برد خندید، اما کمی مضطرب به نظر میرسید.
- مزخرفه! من که تا حالا همچین چیزی نشنیده بودم!
جوزف چشمکی به بری زد.
- نه، کاملاً واقعیه! الان روح سرگردان ترور داره توی قصر قدیمی پرسه میزنه. حتی شنیدم شبها اگه بری اونجا، صداشو میشنوی که میگه بــرد ویــکرز رو برام بیاریـــن!
صورت برد قرمز شد.
- ها ها ها! خیلی بامزهای فراست!
بری سر تکان داد و خندید. به این فکر میکرد که برد چطور توانسته بود را عضو گروه آلفا شود. او قطعا بهترین هکر سازمان استار بود و در خلبانی نظیر نداشت؛ اما زیر فشار و استرس نمیتوانست کار کند. برای همین جوزف به او لقب برد بزدل را داده بود و با این که اعضای استارز معمولا پشت سر هم حرف نمیزدند، اما همه با جوزف موافق بودند.
برد که همچنان صورتش قرمز بود، از بری پرسید:
- پس به برای همین اسپنسر تعطیلش کرد؟
بری شانه بالا انداخت.
- شک دارم...چون قرار بود عمارت یه مکان استراحت برای مهمونهای ویژهی آمبرلا باشه. ترور وقتی ناپدید شد که قرار بود عمارت افتتاح بشه. اما اسپنسر کلا سازمان مرکزی آمبرلا رو به اروپا منتقل کرد. یادم نیست کدوم کشور؛ برای همین همین قصر تعطیل شد و بلا استفاده موند. احتمالا از نظر آمبرلا، عمارت اسپنسر فقط چند میلیون دلار ناقابل بوده که ریختن سطل آشغال!
جوزف با لحنی طعنه آمیز گفت:
- آره، دقیقا! برای همینه که ممکنه آمبرلا با همین چند میلیون دلار ورشکست بشه.
حق با او بود. اسپنسر هر قدر که دیوانه باشد، آنقدر پول و اعتبار دارد که هر آدمی که بخواهد بخرد. آمبرلا تنها یکی از شرکتهای تحقیقاتی داروسازی اسپنسر بود. حتی یک سال سی میلیون دلار از دست داد و مشکلی هم برایش پیش نیامد.
جوزف ادامه داد:
_ به هر حال، آمبرلا به آیرونز گفته که آدمهاشو فرستاده به عمارت اسپنسر و همه جای قصر رو گشتن و به نظر میاد هیچکس به زور وارد نشده و مورد مشکوکی هم ندیدن.
برد پرسید:
- پس چرا دنبال نقشه های اونجا میگردین؟
این بار کریس جوابش را داد. صورت جوانِ پر شادابش در لحظه تبدیل به صورت کسی شد که بار سنگینی را به دوش میکشد.
- اول اینکه عمارت یه جایی تو جنگله که پلیس اونجا رو کامل نگشته، و عمارت اسپنسر عملا درست تو مرکز محدوده جنایتهاست؛ دوم اینکه هیچ وقت نباید به حرف کسی اعتماد کرد.
اخمی روی پیشانی برد نشست.
- اما اگه آمبرلا آدمهاشو فرستاده اونجا...
صدای وسکر بلند شد و حرف برد را قطع کرد:
- خب بچه ها... به نظر میاد که خانم ولنتاین شرکت تو جلسه رو ندارن. بهتره خودمون جلسه رو شروع کنیم.
بری پشت میزش رفت. برای اولین بار، به خاطر شروع این جریانات برای کریس نگران شده بود.
چند سال پیش، بری مامور گزینش نیروهای جوان بود و با حادثه ای در مغازه اسلحه فروشی شهر اتفاق افتاد، باعث شد متوجه استعدادهای کریس جوان شود. کریس هماهنگی خوبی با گروه داشت، تصمیم های درست و به جایی میگرفت و خلبان قابلی هم بود. اما حالا...
نگاهش را به عکس کتی و دخترها سوق داد. عکسی که همیشه روی میزش میگذاشت. درگیری فکری کریس را درک میکرد.
- مزخرفه! من که تا حالا همچین چیزی نشنیده بودم!
جوزف چشمکی به بری زد.
- نه، کاملاً واقعیه! الان روح سرگردان ترور داره توی قصر قدیمی پرسه میزنه. حتی شنیدم شبها اگه بری اونجا، صداشو میشنوی که میگه بــرد ویــکرز رو برام بیاریـــن!
صورت برد قرمز شد.
- ها ها ها! خیلی بامزهای فراست!
بری سر تکان داد و خندید. به این فکر میکرد که برد چطور توانسته بود را عضو گروه آلفا شود. او قطعا بهترین هکر سازمان استار بود و در خلبانی نظیر نداشت؛ اما زیر فشار و استرس نمیتوانست کار کند. برای همین جوزف به او لقب برد بزدل را داده بود و با این که اعضای استارز معمولا پشت سر هم حرف نمیزدند، اما همه با جوزف موافق بودند.
برد که همچنان صورتش قرمز بود، از بری پرسید:
- پس به برای همین اسپنسر تعطیلش کرد؟
بری شانه بالا انداخت.
- شک دارم...چون قرار بود عمارت یه مکان استراحت برای مهمونهای ویژهی آمبرلا باشه. ترور وقتی ناپدید شد که قرار بود عمارت افتتاح بشه. اما اسپنسر کلا سازمان مرکزی آمبرلا رو به اروپا منتقل کرد. یادم نیست کدوم کشور؛ برای همین همین قصر تعطیل شد و بلا استفاده موند. احتمالا از نظر آمبرلا، عمارت اسپنسر فقط چند میلیون دلار ناقابل بوده که ریختن سطل آشغال!
جوزف با لحنی طعنه آمیز گفت:
- آره، دقیقا! برای همینه که ممکنه آمبرلا با همین چند میلیون دلار ورشکست بشه.
حق با او بود. اسپنسر هر قدر که دیوانه باشد، آنقدر پول و اعتبار دارد که هر آدمی که بخواهد بخرد. آمبرلا تنها یکی از شرکتهای تحقیقاتی داروسازی اسپنسر بود. حتی یک سال سی میلیون دلار از دست داد و مشکلی هم برایش پیش نیامد.
جوزف ادامه داد:
_ به هر حال، آمبرلا به آیرونز گفته که آدمهاشو فرستاده به عمارت اسپنسر و همه جای قصر رو گشتن و به نظر میاد هیچکس به زور وارد نشده و مورد مشکوکی هم ندیدن.
برد پرسید:
- پس چرا دنبال نقشه های اونجا میگردین؟
این بار کریس جوابش را داد. صورت جوانِ پر شادابش در لحظه تبدیل به صورت کسی شد که بار سنگینی را به دوش میکشد.
- اول اینکه عمارت یه جایی تو جنگله که پلیس اونجا رو کامل نگشته، و عمارت اسپنسر عملا درست تو مرکز محدوده جنایتهاست؛ دوم اینکه هیچ وقت نباید به حرف کسی اعتماد کرد.
اخمی روی پیشانی برد نشست.
- اما اگه آمبرلا آدمهاشو فرستاده اونجا...
صدای وسکر بلند شد و حرف برد را قطع کرد:
- خب بچه ها... به نظر میاد که خانم ولنتاین شرکت تو جلسه رو ندارن. بهتره خودمون جلسه رو شروع کنیم.
بری پشت میزش رفت. برای اولین بار، به خاطر شروع این جریانات برای کریس نگران شده بود.
چند سال پیش، بری مامور گزینش نیروهای جوان بود و با حادثه ای در مغازه اسلحه فروشی شهر اتفاق افتاد، باعث شد متوجه استعدادهای کریس جوان شود. کریس هماهنگی خوبی با گروه داشت، تصمیم های درست و به جایی میگرفت و خلبان قابلی هم بود. اما حالا...
نگاهش را به عکس کتی و دخترها سوق داد. عکسی که همیشه روی میزش میگذاشت. درگیری فکری کریس را درک میکرد.
ویژه رمان۹۸ ⨂ مجموعه اهریمن درون (توطئه آمبرلا) | Jãs.I کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: