خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,544
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
برد خندید، اما کمی مضطرب به نظر می‌رسید.
- مزخرفه! من که تا حالا همچین چیزی نشنیده بودم!
جوزف چشمکی به بری زد.
- نه، کاملاً واقعیه! الان روح سرگردان ترور داره توی قصر قدیمی پرسه می‌زنه. حتی شنیدم شب‌ها اگه بری اونجا، صداشو می‌شنوی که میگه بــرد ویــکرز رو برام بیاریـــن!
صورت برد قرمز شد.
- ها ها ها! خیلی بامزه‌ای فراست!
بری سر تکان داد و خندید. به این فکر می‌کرد که برد چطور توانسته بود را عضو گروه آلفا شود. او قطعا بهترین هکر سازمان استار بود و در خلبانی نظیر نداشت؛ اما زیر فشار و استرس نمی‌توانست کار کند. برای همین جوزف به او لقب برد بزدل را داده بود و با این که اعضای استارز معمولا پشت سر هم حرف نمی‌زدند، اما همه با جوزف موافق بودند.
برد که همچنان صورتش قرمز بود، از بری پرسید:
- پس به برای همین اسپنسر تعطیلش کرد؟
بری شانه بالا انداخت.
- شک دارم...چون قرار بود عمارت یه مکان استراحت برای مهمون‌های ویژه‌ی آمبرلا باشه. ترور وقتی ناپدید شد که قرار بود عمارت افتتاح بشه. اما اسپنسر کلا سازمان مرکزی آمبرلا رو به اروپا منتقل کرد. یادم نیست کدوم کشور؛ برای همین همین قصر تعطیل شد و بلا استفاده موند. احتمالا از نظر آمبرلا، عمارت اسپنسر فقط چند میلیون دلار ناقابل بوده که ریختن سطل آشغال!
جوزف با لحنی طعنه آمیز گفت:
- آره، دقیقا! برای همینه که ممکنه آمبرلا با همین چند میلیون دلار ورشکست بشه.
حق با او بود. اسپنسر هر قدر که دیوانه باشد، آنقدر پول و اعتبار دارد که هر آدمی که بخواهد بخرد. آمبرلا تنها یکی از شرکت‌های تحقیقاتی داروسازی اسپنسر بود. حتی یک سال سی میلیون دلار از دست داد و مشکلی هم برایش پیش نیامد.
جوزف ادامه داد:
_ به هر حال، آمبرلا به آیرونز گفته که آدم‌هاشو فرستاده به عمارت اسپنسر و همه جای قصر رو گشتن و به نظر میاد هیچکس به زور وارد نشده و مورد مشکوکی هم ندیدن.
برد پرسید:
- پس چرا دنبال نقشه های اونجا می‌گردین؟
این بار کریس جوابش را داد. صورت جوانِ پر شادابش در لحظه تبدیل به صورت کسی شد که بار سنگینی را به دوش می‌کشد.
- اول اینکه عمارت یه جایی تو جنگله که پلیس اونجا رو کامل نگشته، و عمارت اسپنسر عملا درست تو مرکز محدوده جنایت‌هاست؛ دوم اینکه هیچ وقت نباید به حرف کسی اعتماد کرد.
اخمی روی پیشانی برد نشست.
- اما اگه آمبرلا آدم‌هاشو فرستاده اونجا...
صدای وسکر بلند شد و حرف برد را قطع کرد:
- خب بچه ها... به نظر میاد که خانم ولنتاین شرکت تو جلسه رو ندارن. بهتره خودمون جلسه رو شروع کنیم.
بری پشت میزش رفت. برای اولین بار، به خاطر شروع این جریانات برای کریس نگران شده بود.
چند سال پیش، بری مامور گزینش نیروهای جوان بود و با حادثه ای در مغازه اسلحه فروشی شهر اتفاق افتاد، باعث شد متوجه استعدادهای کریس جوان شود. کریس هماهنگی خوبی با گروه داشت، تصمیم های درست و به جایی می‌گرفت و خلبان قابلی هم بود. اما حالا...

نگاهش را به عکس کتی و دخترها سوق داد. عکسی که همیشه روی میزش می‌گذاشت. درگیری فکری کریس را درک می‌کرد.


ویژه رمان۹۸ ⨂ مجموعه اهریمن درون (توطئه آمبرلا) | Jãs.I کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، ~XFateMeHX~، fatemeh_off و 18 نفر دیگر

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,544
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
مخصوصاً که یکی از بهترین دوستانش هم ناپدید شده بود. مسلماً هیچ‌کس نمی‌خواست خبر از دست دادن عزیزانش را بشنود. بری هم خانواده داشت و مانند همه اعضای گروه از صمیم قلب می‌خواست این جنایت‌ها را متوقف کند تا خانواده‌اش در شهر امنیت داشته باشند. اما در چند روز اخیر، کریس بیش از اندازه نسبت به همه چیز شکاک شده بود و داشت زیاده روی می‌کرد.
منظورش چه بود که گفت "هیچ وقت نباید به حرف مردم اعتماد کرد؟" یعنی یا آمبرلا دروغ می‌گوید یا رییس پلیس آیرونز!
مضحک به نظر می‌رسید. کارخانه مواد شیمیایی آمبرلا و ساختمان‌های اداری آن، تقریباً یک سوم شغل مردم این شهر را تامین می‌کردند. دروغ گفتن به هیچ وجه به نفع آمبرلا نبود. سابقه شرکت کاملا درخشان بود و هیچ پیشینه و سابقه کار غیر قانونی و مشکوکی نداشت. از طرفی، رییس پلیس آیرونز هرچند آدم چاق و نفرت انگیزی بود، اما آنقدرها هم پست نبود که در چنین کارهای کثیفی دست داشته باشد.
هرچه باشد، او می‌خواست شهردار راکون شود!
بری برای چند لحظه به عکس همسر و فرزندانش نگاه کرد و سپس رو به وسکر کرد. از اعماق قلب می‌خواست که حرف کریس اشتباه باشد.
اتفاقاتی که در راکون می‌افتاد، مخصوصاً این قتل‌های زنجیره‌ای وحشتناک، نمی‌توانستند از پیش برنامه ریزی شده باشند. این یعنی که...
بری نمی‌دانست معنی این حرف‌ها واقعا چیست. آهی کشید و منتظر شد تا جلسه شروع شود.
***
فصل دوم:
با عجله به طرف دفتر استارز حرکت کرد. زمانی که به اداره پلیس می‌آمد، یکی از هلی کوپتر‌های استارز را دیده بود که در آسمان پرواز می‌کرد. فکر کرده بود گروه آلفا بدون او اعزام شده است.
اعضای استارز مانند سایر ارگان‌های نظامی‌، چندان سخت گیر نبودند؛ اما کسانی که نمی‌توانستند هم پای گروه باشند زود از میدان خارج می‌شدند.
جیل اصلا نمی‌خواست در این پرونده‌ی مخصوص، خیلی سریع جا بزند.
با شنیدن صدای وسکر خیالش راحت شد.
-نیروی جست‌وجو، بررسی منطقه‌ای رو شروع کرده و بخش های یک، چهار، هفت و نه رو پوشش می‌ده. اما ما بیشتر نگران منطقه‌ی مرکزی هستیم که براوو قراره اونجا فرود بیاد.
حداقل خیلی دیر نکرده بود. وسکر همیشه جلسه‌ها را با مرور و بروزرسانی اطلاعات شروع می‌کرد؛ سپس سراغ نظریه‌های مختلف می رفت و در آخر هم نوبت سوال و جواب بود.
جیل دم عمیقی گرفت و وارد دفتر شد. وسکر داشت به نقشه‌ای که مقابل همه روی دیوار نصب شده بود، اشاره می‌کرد.
روی نقشه، تعداد زیادی از پرچم‌های قرمز رنگی وجود داشت که نقاط مختلفی را نشان می‌داد.

درواقع پرچم‌های کوچک ِ قرمز، مکان کشف جسد قربانیان را نشان می‌دادند.


ویژه رمان۹۸ ⨂ مجموعه اهریمن درون (توطئه آمبرلا) | Jãs.I کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، ~XFateMeHX~، fatemeh_off و 18 نفر دیگر

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,544
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
جیل شتاب‌زده به طرف میز کارش رفت و روی صندلی نشست. وسکر با دیدن جیل هیچ عکس‌العملی نشان نداد و باز هم صحبتش را ادامه داد.
جیل احساس می‌کرد مجدداً به دوره آموزشی برگشته و باز هم به کلاس دیر رسیده است.
کریس لبخندی به رویش زد که جیل در جواب سرش را تکان داد و حواسش را به حرف‌های وسکر معطوف کرد. هنوز اعضای گروه راکون را به خوبی نمی‌شناخت.
کریس تنها کسی بود که سعی کرده بود با خوش برخوردی به جیل خوش آمد بگوید و هوایش را داشته باشد.
- بعد از این‌که گروه براوو روی باقی مناطق پرواز کردن و گزارش دادن که چه خبره، می‌تونیم بهتر برنامه ریزی کنیم.
کریس پرسید:
- پس عمارت اسپنسر چی می‌شه؟ عمارت درست تو مرکز محدوده جنایت‌هاست. فکر کنم بتونیم جست‌وجوی دقیق‌تری داشته باشیم، اگه از اونجا شروع کنیم.
وسکر گفت:
- خیالت راحت باشه. اگه براوو بهمون اطلاعاتی بده که مرتبط با عمارت اسپنسر باشه، اونجارو حسابی می‌گردیم. ولی در حال حاضر، دلیلی خاصی نمی‌بینم که قصر اسپنسر رو تو لیست اولویت جست‌وجو قرار بدم.
کریس که داشت آرامشش را از دست می‌داد گفت:
- اما تنها دلیل ما برای نگشتن اونجا، ادعاها و حرف‌های آمبرلاست!
وسکر همان‌طور ایستاده به میزش تکیه داد. صورتش همچنان بی احساس بود.
-ببین کریس، همه ما دلمون می‌خواد تا ته و توی این پرونده رو دربیاریم و از همه چیز رو بفهمیم. اما باید گروهی کار کنیم؛ نباید تک‌روی کنیم.
بهترین راه برای شروع ماموریت اینه که اول دنبال اون کوهنوردای گمشده بگردیم. براوو همه جا رو بررسی می‌کنه و ما هم طبق دستورالعمل‌های استاندارد، پیش می‌ریم.
کریس اخم درهم کشید اما دیگر حرفی نزد. جیل برخلاف میل باطنی‌اش با وسکر موافق بود.
از هر نظر، تصمیم وسکر درست بود.
همچنین معلوم بود که وسکر دوست ندارد راجع به این که فرمانده اصلی آیرونز است، صحبت کند. این دستور از جانب رئیس پلیس صادر شده بود و وسکر باید آن را اجرا می‌کرد.


ویژه رمان۹۸ ⨂ مجموعه اهریمن درون (توطئه آمبرلا) | Jãs.I کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، ~XFateMeHX~، fatemeh_off و 18 نفر دیگر

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,544
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
در طول تحقیقات این پرونده، آیرونز بارها به همه فهمانده بود که اینجا چه کسی رئیس است و تصمیمات نهایی را می‌گیرد.
چنین رفتاری اصلا از آیرونز بعید نبود؛ اما چیزی که خیلی در نظر جیل جالب به نظر می‌رسید، این بود که آیرونز باج نمی‌داد و دوست داشت جلوی زیر دست‌هایش به گونه‌ای رفتار کند که گویی تصمیم گیرنده اصلی، خود اوست و حرف آخر را او می‌زند.
در استارز از کاغذ بازی‌های اداری و مراحل رایج در دیگر ارگان‌های نظامی، خبری نبود و همین باعث شد جیل به استارز ملحق شود. از طرفی سرسختی وسکر در برابر مافوقش، برای جیل جالب به نظر می‌رسید.
جیل لحظه ای با خودش اندیشید:
" فراموش نکن اگه کارت رو عوض نمی‌کردی، به احتمال خیلی زیاد الان زندان بودی..."
صدای وسکر او را به خودش آورد:
- جیل، می‌بینم که بالاخره افتخار دادی در جلسه ما شرکت کنی! اگه ممکنه با بصیرت دورنیت ما رو هم آگاه کن. برامون چی پیدا کردی؟
جیل تمام تلاش خود را به کار گرفت تا زیر نگاه نافذ و کنکاش‌گر وسکر، آرام باشد.
- متاسفانه چیز جدیدی پیدا نکردم. تنها الگوی واضح ما، همون مکان رخ داد قتل‌هاست.
سپس به انبوه پوشه هایی که جلویش بود نگاه کرد و سعی کرد برگه‌های مورد نظر را پیدا کند.
با پیدا کردن برگه‌ها ادامه داد:
- آها... نمونه‌های بافتی زیر ناخن های بکی مک گی و کریس اسمیت، هر دو با هم مطابقت دارن و ما دیروز این موضوع رو فهمیدیم و اینکه... سومین مقتول، یعنی تونیا لیپتون، در کوه پایه‌ها کوه نوردی می‌کرده؛ یعنی در محدوده‌ی 7 بی...
حرفش را قطع کرد و سرش را از روی برگه‌ها بالا آورد و به وسکر نگاه کرد.
وسکر سرش را به نشانه ادامه دادن تکان داد.
- در حال حاضر، نظر من اینه که احتمالا یه فرقه‌ی شیطان پرستی که بین چهار تا دوازده عضو داره، در اون کوه فعالیت می‌کنن. ،به احتمال زیاد هم چند سگ نگهبان آموزش دیده هم دارن که به هرکس که وارد قلمروشون میشه، حمله می‌کنن.
وسکر دست به سـ*ـینه شد و جدی گفت:
- بیشتر توضیح بده.
خوب بود که کسی حرف‌هایش را به مسخره نگرفته بود. جیل خودش را جلو کشید و با انگیزه‌ای بیشتر، نظریه‌اش را بیان کرد:
-آدم خواری و تکه تکه کردن مقتولان، از فرقه‌های شیطان پرستی بیشتر بر میاد و وجود گوشت فاسد شده در اطراف اجساد قربانی‌ها هم این موضوع رو تایید می‌کنه.
به احتمال زیاد، حمل گوشت فاسد شده قربانیان قبلی یه نوع رسم خاص برای این فرقه‌ست.
تا حالا نمونه‌های مختلفی از چهار مهاجم پیدا کردیم، اما بعضی از شاهدهای عینی می‌گن ده الی دوازده نفر رو دیدن که به قربانی‌ها حمله کردن.
کسانی که با حمله سگ‌های وحشی کشته شدن هم دقیقا در همون منطقه‌ای هستن که مهاجم‌ها دیده شدن.

پس نتیجه می‌گیریم که اعضای فرقه، قلمرویی رو برای خودشون تعیین کردن و قصد دارن به قربانی‌ها نشون بدن که حیوانات مهاجم از خانواده سگ‌ها هستن.


ویژه رمان۹۸ ⨂ مجموعه اهریمن درون (توطئه آمبرلا) | Jãs.I کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، ~XFateMeHX~، fatemeh_off و 17 نفر دیگر

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,544
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
مثل همیشه نمی‌شد از چهره وسکر چیزی فهمید. وسکر به آرامی سری به نشانه تایید تکان داد و گفت:
- بد نبود... شواهدی هم علیه نظریه خودت داری؟
جیل اصلا دوست نداشت که نظریه‌اش را زیر سوال ببرد. با اینحال، این کار بخشی از روند استاندارد این گونه جلسات به شمار می‌آمد. البته این واقعاً بسیار خوب بود و باعث می‌شد اعضای جلسه و کسانی که نظریه‌های متفاوتی مطرح می‌کنند، با منطق و درایت بیشتری روی نظریه‌هایشان فکر کنند.
استارز همیشه تاکید داشت که برای رسیدن به حقیقت بیشتر از یک راه وجود دارد.
جیل دوباره نگاهش را به یادداشت هایش دوخت.
- به نظرم چنین فرقه‌ای که تعداد زیادی عضو داره، نمی‌تونه به این راحتی مخفی بمونه. چنین فرقه‌هایی معمولاً زیاد جابه‌جا نمی‌شن و اگر به تازگی هم به راکون اومده باشن، بالاخره یکی باید می‌فهمید. از طرفی قتل‌‌هها هم تازه شروع شده و اگه فرضیه فرقه‌ی شیطان پرستی رو درست بدونیم، یعنی این‌که اون‌ها اخیراً در اطراف راکون مستقر شدن. پلیس هیچ گزارشی درباره فعالیت‌های فرقه‌ای یا وقایع مشابه ثبت نکرده و اینکه...خب، شواهد نشون اینطور می‌دن که قتل‌ها به هیچ عنوان گروهی و یا برنامه ریزی شده نبودن.
از نوع حمله‌ها می‌تونیم بفهمیم که مهاجم‌ها تنها و البته بدون قصد و برنامه قبلی حمله می‌کردن!
صدای جوزف فراست از طرف دیگر اتاق بلند شد:
- درسته، اما فکر کنم اون بخشی که درباره حمله سگ‌ها بود، درست به نظر میاد.
وسکر درپوش ماژیک در دستش را برداشت و به طرف وایت برد نصب شده روی دیوار رفت. در همان حال گفت:
- موافقم.
و روی وایت برد نوشت «قلمرو سالاری». سپس رو به جیل کرد.
-دیگه چی؟
جیل با تکان دادن سرش به وسکر فهماند چیزی برای گفتن ندارد. از این موضوع خوشحال بود که توانسته کمک ناچیزی به پرونده کند.
می‌دانست که نظریه‌اش درباره فرقه شیطان پرستی خیلی دور از ذهن است، اما هیچ توجیه دیگری نداشت. پلیس هم نتوانسته بود هیچ دلیل بهتری بیاورد
پس از آن وسکر به حرف‌های برد ویکرز گوش داد. به نظر برد، یک گروه تروریستی پشت این ماجرا بود.
وسکر مجددا روی تخته نوشت: "تروریسم"
اما معلوم بود که ایده چندان به مذاقش خوش نیامده.
هیچ کس هم از این نظر حمایت نکرد. برد هم با دیدن اوضاع پیش آمده، عقب نشینی کرد و پشت کامپیوترش نشست تا روند ماموریت براوو را کنترل کند.
جوزف و بری هیچ کدام نظری نداشتند. کریس هم که معلوم بود نظرش چیست.
کریس معتقد بود نوعی حمله گروهی برنامه ریزی شده در جریان است و سر رشته این دسیسه‌ها هم به مقامات دسته بالا می‌رسد.
وسکر رو به کریس کرد و پرسید:
- چیز جدیدی برای اضافه کردن به نظریه‌ات داری؟
جیل بلافاصله فهمید وسکر تاکید زیادی روی کلمه «جدید» دارد.
کریس که آزرده به نظر می رسید، سرش را به نشانه نفی تکان داد.
وسکر درپوش ماژیک را گذاشت و روی لبه میزش نشست. برای مدتی به فضای خالی روی وایت برد خیره شد.
- هنوز اوایل کاریم... می‌دونم که همه‌تون گزارش‌های پلیس و صحبت شاهدان رو بارها خوندین...
از گوشه اتاق صدای بیسیم بلند شد و حرف وسکر را قطع کرد.
- ویکرز هستم، تمام.
برد آهسته در میکروفون هدستش صحبت می‌کرد.
کاپیتان تون صداش رو پایین آورد و آهسته گفت:
- تا این لحظه، هنوز نمی‌دونیم با چه چیزی طرف هستیم و همه‌مون می‌دونیم که تیم پلیس موقعیت رو خیلی بد پیش برده...ما... اما ما الان تو موقعیت بدی هستیم و...
-چی؟!
با شنیدن فریاد برد، جیل و دیگر افراد حاضر در اتاق برگشتند و به او خیره شدند.
برد ایستاده بود و با نگرانی دستش را بر روی هدست روی گوشش فشار می‌داد.


ویژه رمان۹۸ ⨂ مجموعه اهریمن درون (توطئه آمبرلا) | Jãs.I کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، ~XFateMeHX~، fatemeh_off و 16 نفر دیگر

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,544
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
با شنیدن فریاد برد، جیل و دیگر افراد حاضر در اتاق برگشتند و به او خیره شدند. برد ایستاده بود و با نگرانی دستش را روی هدست روی گوشش فشار می‌داد.
- گروه براوو، گزارش بده! تکرار می‌کنم؛ گروه براوو گزارش بده!
وسکر از جایش بلند شد.
- ویکرز، بذارش رو بلندگو.
برد دکمه‌ای را فشرد و ناگهان، همه صدای پارازیت و نویز آزار دهنده بی سیم را در اتاق شنیدند.
جیل گوش‌هایش را تیز کرد تا از میان خش خش بلند بی سیم، صدای گوینده را تشخیص بدهد.
برای ثانیه‌هایی پر از تنش و استرس، صدای کسی شنیده شد:
- صدای من رو می‌شنوید ؟ مشکل فنی داریم. مجبوریم فرود...
صدای خش خش بی سیم مجدداً بلند شد و کسی متوجه باقی جمله نشد.
صدای انریکو مارینی، فرمانده گروه براوو بود. جیل بی اختیار لـ*ـب پایینش را گاز گرفت و نگاهش را به سمت کریس سوق داد.
صدای انریکو وحشت زده بود.
همه چند لحظه دیگر هم به بی سیم گوش کردند اما پیام دیگری در کار نبود.
وسکر پرسید:
- موقعیتشون چیه؟
رنگ از رخ برد پریده بود.
- اون...اونا... تو ناحیه بیست و دو هستن. نزدیک به بخش سی... اما حالا دیگه سیگنالی ازشون ندارم. ردیابشون شون خاموش شده!
جیل خشکش زد. بهت و حیرت در چهره تمام افراد حاضر در اتاق موج می‌زد.
فرستنده هلی کوپتر، به گونه‌ای طراحی شده بود که به این راحتی از کار نیفتد. فرستنده زمانی از کار می‌افتاد که حادثه بدی رخ دهد؛ حادثه‌ای مانند تصادف یا سقوط!
کریس لحظه‌ای نگاهش به منطقه ای که پیام را دریافت کرده بودند افتاد و احساس کرد ناگهان چیزی در دلش فرو ریخت.
" منطقه اسپنسر! "
مارینی قبل از قطع شدن ارتباط، از مشکل فنی صحبت کرده بود. کریس حتم داشت مشکل فنی براوو و آخرین موقعیت مکانی آن‌ها، ارتباطی باهم دارند.
براوو در خطر بود؛ آن هم دقیقاً در حواشی ناحیه اسپنسر. از نظر کریس این اتفاق تصادفی نبود.
تمام این نظریه‌ها، در کسری از ثانیه در ذهن کریس شکل گرفتند.
کریس بلافاصله از جا برخاست؛ آماده رفتن بود.
هر اتفاقی هم که می‌افتاد، اعضای استارز اجازه نمی‌دادند بلایی سر هم‌گروهی‌هایشان بیاید.
وسکر پیش از همه واکنش نشان داد. به سرعت به طرف دسته کلید و سپس صندوق مخصوص نگه داری تسلیحات دوید و در همان حال گفت:
- جوزف، بشین پشت بی سیم و سعی کن دوباره باهاشون تماس بگیری. ویکرز، تو هم هلی‌کوپتر رو گرم کن تا اجازه پرواز رو بگیرم. تا پنج دقیقه دیگه باید هلی‌کوپتر تو آسمون باشه!
سپس با اتمام حرفش، در صندوق را باز کرد. برد هدست را به جوزف تحویل داد و با عجله از اتاق بیرون رفت.
در فلزی و سنگین صندوق باز شد و مجموعه‌ای از سلاح‌های گرم و سرد گروه استارز را نمایان کرد.
وسکر رو به افراد باقی مانده در اتاق کرد؛ سپس با صدایی که طبق معمول عاری از هرگونه احساسی بود، شروع به صحبت کرد. اما اینبار، حرف‌هایش نشان از برتری درجه داشت. بدون هیچ نرمشی دستور داد:
- بری و کریس، شما اسلحه ها رو ببرید و داخل هلیکوپتر بذارید. جیل، کوله پشتی‌ها و جلیقه‌های ضدگلوله رو بردار و به پشت بوم بیار.
با اتمام جمله‌اش، یکی از کلیدهای دسته کلیدش را جدا کرد و به طرف جیل پرت کرد. سپس ادامه داد:
- من با آیرونز تماس می‌گیرم تا برامون آمبولانس و تیم امداد بفرسته.
لحظه ای مکث کرد و ناگهان با صدای بلندی گفت:

- پنج دقیقه، کمتر زمان دارید، پس عجله کنید!


ویژه رمان۹۸ ⨂ مجموعه اهریمن درون (توطئه آمبرلا) | Jãs.I کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، ~XFateMeHX~، fatemeh_off و 17 نفر دیگر

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,544
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
جیل به طرف اتاقی که کمد جلیقه‌ها در آن قرار داشت رفت و بری هم یکی از کیف‌های بزرگ مخصوص حمل اسلحه را از صندوق برداشت.
کریس نیز به دنبال بری، کیف دوم را برداشت و هر دویشان، کیف را از اسلحه و مهمات و خشاب پر کردند.
بری با احتیاط هر سلاحی را که برمی‌داشت بررسی می‌کرد. در این بین، جوزف هم سعی می‌کرد تا دوباره با براوو تماس برقرار کند اما موفق به انجام این کار نمی‌شد.
کریس دوباره به محل قطع ارتباطشان با براوو فکر کرد.

«یعنی حادثه براوو به ناحیه اسپنسر ربط داره؟ اگر آره، چطور؟»

بیلی هم برای آمبرلا کار می‌کرد و آمبرلا صاحب مناطق و زمین‌های اسپنسر بود، اما این دلیل موجهی نمی‌شد.
صدای وسکر، رشته افکار کریس را پاره کرد:
- فرمانده؟ وسکر صحبت می‌کنه. ارتباطمون با براوو قطع شده؛ من دارم گروه رو وارد عمل می‌کنم.
آدرنالین خون کریس بالا رفت. از ذهنش گذشت هر ثانیه‌ای که می‌گذرد، ارزش دارد و هر دقیقه که دیر برسند، می‌توانست به قیمت جان اعضای براوو تمام شود.
می‌دانست احتمال دارد که هلیکوپتر سقوط نکرده باشد. براوو در ارتفاع زیادی پرواز نمی‌کرد و فورست هم یکی از کارکشته‌ترین خلبانانی بود که کریس می‌شناخت.
پس چرا ناگهان ناپدید شده بودند؟
وسکر به سرعت موقعیت را برای آیرونز تشریح کرد؛ سپس تلفن را قطع کرد و به طرف آن ها آمد و گفت:
- من میرم تا وضعیت هلیکوپترها رو چك کنم. جوزف، اگر تا یک دقیقه‌ی دیگر خبری ازشون نشد، بی خیال شو و به این دو تا کمک کن تجهیزات رو بیارن روی پشت بوم. می‌بینمتون.
پس از اتمام حرفش، شتابان از دفتر خارج شد. صدای قدم‌هایش در راهرو و اتاق می‌پیچید.
بری زیر لـ*ـب گفت:
-کارش درسته.
کریس علی رغم میلش، حرف بری را تایید کرد.
فرمانده جدید، آدم با عرضه‌ای بود و به راحتی هم تحت فشار قرار نمی‌گرفت. چنین فرمانده‌ای، همیشه باعث بالا رفتن روحیه زیر دستانش می‌شود.
البته، کریس هنوز نمی‌دانست باید درباره شخصیت وسکر چه حسی داشته باشد اما هر چه می‌گذشت، بیشتر به توانایی او در فرماندهی ایمان می‌آورد.
- براوو جواب بده، صدامو داری؟ تکرار می‌کنم، صدامو داری؟

جوزف این جملات را بارها و بارها با حوصله تکرار می‌کرد اما صدایش در میان خش خش نویز و پارازیت‌های بی سیم گم می‌شد.


ویژه رمان۹۸ ⨂ مجموعه اهریمن درون (توطئه آمبرلا) | Jãs.I کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، ~XFateMeHX~، fatemeh_off و 17 نفر دیگر

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,544
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
وسکر با عجله در راهروهای طبقه دوم راه می‌رفت که با دیدن دو افسر درجه داری که کنار ماشین فروش نوشیدنی مشغول حرف زدن بودند، اخم وحشتناکی کرد.
درب خروجی به پشت بام، باز بود و باد گرمی از بیرون به داخل می‌وزید. هنوز هوا تاریک نشده بود و خورشید داشت آخرین پروتوهای کم جانش را به شهر راکون می‌تاباند.
کمی دیگر شب می‌شد و وسکر امیدوار بود این موضوع اختلالی در روند ماموریت ایجاد نکند؛ اما می‌دانست چنین اتفاقی کاملا غیر ممکن است.
وسکر همانطور که در راهرو به سمت پشت بام و جایگاه هلیکوپتر حرکت می‌کرد، لیستی از پیش مقدماتِ ماموریت را نیز با خود مرور می‌کرد:
«هماهنگی با مافوق، اسلحه و تجهیزات، گزارش...»
با وجود این که می‌دانست همه چیز طبق روند معمول استارز انجام شده، اما باز هم باید همه مراحل را چک می‌کرد.
بی احتیاطی همیشه نتیجه جبران ناپذیری به همراه دارد و تصمیمات زود هنگام، اولین قدم در راه شکست است.
وسکر همیشه دوست داشت آدم دقیقی و نکته بینی باشد. کسی که همه احتمالات را در نظر دارد و با توجه به تمام پیشامدهای احتمالی تصمیم می‌گیرد؛ چراکه فرماندهی یعنی داشتن کنترل بر همه چیز.


« اما برای اتمام این پرونده باید...»

اجازه پیشروی به فکرش را نداد. او می‌دانست باید چه کار کند و هنوز زمان زیادی داشت. در حال حاضر، فقط باید روی پیدا کردن براوو و بازگرداندن صحیح و سالم آن ها متمرکز می‌کرد.
با رسیدن به انتهای راهرو، دربی را باز کرد و از ساختمان خارج شد. صدای موتور هلیکوپتر و بوی روغن موتور همه حواسش به سمت خود معطوف کرد.
هوای جایگاه فرود هلیکوپتر روی پشت بام، بسیار خنک‌تر از داخل ساختمان بود.
سایه یک منبع آب بزرگ روی محل فرود افتاده بود. به جز تانکر آب، هیج چیز دیگری روی پشت بام دیده نمی‌شد.
برای اولین به خود اجازه داد تا فکر کند: چه بلایی سر براوو آمده است؟!
وسکر خودش جوزف و آن عضو تازه وارد استارز را قبل از پرواز فرستاده بود تا هلیکوپتر را کاملا بررسی کنند و بنابر گفته آن‌ها، همه چیز صحیح و سالم بود!


ویژه رمان۹۸ ⨂ مجموعه اهریمن درون (توطئه آمبرلا) | Jãs.I کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، ~XFateMeHX~، fatemeh_off و 16 نفر دیگر

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,544
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرش را تکان داد و سعی کرد به چیزی فکر نکند و در همان حال، به طرف هلیکوپتر حرکت کرد.
«مهم نیست قبلا چه اتفاقی افتاده؛ مهم آینده‌ست. چه یه اتفاق منتظره باشه، چه غیر منتظره.»
این شعار استارز بود. معنی ساده‌اش این بود که باید برای هر اتفاقی آماده باشی.

«منتظر چیزی نباش.»
این شعار آلبرت وسکر بود. شاید به خوبی شعار استارز به چشم نمی‌آمد اما کاربرد بیشتری داشت. از نظر وسکر چیزی نمی‌توانست غافل گیرش کند.
وسکر در کابین خلبان را باز کرد. ویکرز با دستی لرزان به وسکر علامت داد که اوضاع تحت کنترل است. رنگش پریده بود. وسکر تصمیم گرفت که برد را به ماموریت نبرد.
کریس هم گواهینامه خلبانی داشت و می‌توانست بجای ویکرز که می‌گفتند جلوی لوله تفنگ خفه می‌شود پرواز کند.
بدترین اتفاق برای وسکر این بود که یکی از افراد گروهش وسط ماموریت خودش را ببازد؛ اما وقتی به گروه براوو فکر کرد، از تصمیمش منصرف شد.
ماموریتی که به آن می‌رفتند یک عملیات نجات بود؛ و احتمالا بدترین اتفاق برای برد این بود که روی خودش بالا بیاورد. وسکر هم با چنین چیزی مشکل نداشت.
در کناری را باز کرد و داخل کابین شد. به سرعت تسلیحات و تجهیزات داخل هلیکوپتر را بررسی کرد:
- منورهای امداد، کیف کمک های اولیه، غذا...
همه چیز سر جای خود بود و این یعنی آن‌ها آماده رفتن بودند.
پوزخندی روی لـ*ـب های وسکر جا خوش کرد. به این فکر کرد که عکس العمل آیرونز در این لحظه چه می‌تواند باشد. بعید نبود که در شلوارش خرابکاری کرده باشد.
از هلی‌کوپتر پیاده شد و روی زمین آسفالت شده و داغ پرید. داشت تصویر آیرونز را در ذهنش مجسم می‌کرد که شلوارش را خیس کرده. آیرونز فکر می‌کرد که همه کاره است و می‌تواند به همه افرادش دستور بدهد. هر وقت که چیزی خلاف دستوراتش می‌دید، عصبانی می‌شد. او خودش احمق بود اما در این موضوعات وسکر را احمق می‌پنداشت.
از همه بدتر، این بود که آن احمق قدرت داشت! وسکر قبل از اینکه به راکون منتقل شود، تمام سوابق آیرونز را بررسی کرده بود و اطلاعات زیادی از او داشت. همچنین اطلاعاتی هم درباره فعالیت‌های پلیس داشت و چندان هم به مذاقش خوش نمی‌آمد.
البته او هرگز قصد نداشت از این اطلاعات به نفع خودش استفاده کند؛ اما اگر آیرونز فقط برای یک بار دیگر در کارش دخالت می‌کرد، حتما کاری می‌کرد که بقیه هم از سوابق درخشان پلیس و رییس پلیس شهر مطلع شوند!
به راحتی هم می‌توانست آیرونز را با این اطلاعات تهدید کند تا آیرونز بفهمد خیلی راحت می‌تواند جایگاهش را از دست بدهد.
بری برتون با آن بدن ورزیده‌اش کیف اسلحه‌ها را حمل می‌کرد. تا جایی که می‌شد، خشاب و گلوله برداشته بود. در حالی که کیف در دستش بود، به طرف هلی‌کوپتر می‌دوید و پشت سرش، کریس و جوزف می‌آمدند.

کریس کلت کمری آورده بود و در دست جوزف آر.پی.جی«RPG» به چشم می‌خورد و نارنجک اندازی هم از شانه‌اش آویزان بود.


ویژه رمان۹۸ ⨂ مجموعه اهریمن درون (توطئه آمبرلا) | Jãs.I کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، ~XFateMeHX~، fatemeh_off و 17 نفر دیگر

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,544
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
وسکر حیرت‌زده به برتون نگاه می‌کرد که بدون هیچ تلاش اضافه و مشکلی، آن همه اسلحه و تجهیزات را در هلی‌کوپتر می‌گذاشت. اگر می‌خواست نسبت به افراد گروه مثبت نگاه کند، بری هم باهوش بود؛ اما در ماموریت‌های استارز قدرت بدنی حرف اول را می‌زد.
البته همه افراد گروه او از نظر بدنی آماده بودند؛ اما در مقابل بری همه‌‌یشان مانند مداد به نظر می‌رسیدند.
بری، کریس و جوزف تجهیزات را در هلی‌کوپتر چیدند. وسکر نگاهی به جیل انداخت که آخر از همه به پشت بام رسید. به ساعتش نگاه انداخت و اخمی روی پیشانی نشاند. کمتر از پنج دقیقه از قطع ارتباطشان با براوو می‌گذشت و همه آماده پرواز بودند.
پس چرا ولنتاین انقدر طولش می‌داد؟!
از زمانی که جیل ولنتاین به راکون منتقل شده بود، وسکر فرصت نکرده بود تا او را به اندازه کافی بشناسد.
تک تک فرماندهان قبلیِ ولنتاین، از جیل تعریف می‌کردند که او سابقه درخشانی دارد.
فرمانده قبلی جیل، درباره خونسردی مثال زدنی جیل در لحظات بحرانی، به وسکر گفته بود. البته این موضوع چندان هم برای وسکر عجیب نبود؛ چراکه پدر جیل، دیک ولنتاین، خلافکاری حرفه‌ای بود و در کار خودش جزء بهترین ها به شما می‌آمد.
پدر جیل آموزش های لازم را به دخترش داده بود تا جا پای خودش بگذارد. جیل تا زمانی که پدرش دستگیر شد و به زندان افتاد، تمام مهارت‌های لازم را یاد گرفته بود.
به هر حال از نظر وسکر جیل چه نابغه باشد، چه نباشد، باید برای خودش یک ساعت مچی بخرد!
عصبی از لفت دادن جیل، به او کمک کرد تا سوار هلی‌کوپتر شود و با دست اشاره‌ای به ویکرز کرد که پرواز کند. موتور هلیکوپتر با شدت بیشتری به کار افتاد. زمان آن رسیده بود که بفهمند چه اتفاقی برای براوو افتاده.
***
فصل سوم:

جیل به سمت درب خروجی اتاق رختکن ساکت استارز رفت. دو کوله پشتی بزرگ از جلیقه ضد گلوله در دستش بود. لحظه‌ای پیش از اتاق خارج شود، کوله‌ها را روی زمین گذاشت. سریعا موهایش را پشت سرش جمع کرد و کلاه کماندویی‌اش را روی سرش گذاشت. هوای خیلی گرم بود اما نمی‌توانست جیل را از گذاشتن کلاه شانسش منصرف کند. پیش از اینکه کوله ها را دوباره بردارد، نگاهی به ساعتش انداخت. جمع کردن وسایل سه دقیقه بیشتر طول نکشیده بود.


ویژه رمان۹۸ ⨂ مجموعه اهریمن درون (توطئه آمبرلا) | Jãs.I کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، ~XFateMeHX~، fatemeh_off و 16 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا