خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Z.A.H.Ř.Ą༻

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
16/10/20
ارسال ها
1,846
امتیاز واکنش
43,392
امتیاز
418
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
294 روز 3 ساعت 0 دقیقه
یه بار تو دبیرستان که بودیم سر زنگ زیست قرار شد معلم امتحان بگیره. جای همرو عوض کرد .شانس کناریم یه دختری بود که خیلی ازش بدم میومدوبیخیال کلاس بود .خلاصه وسط امتحان هی میگفت سوال شیش چی میشه؟ بعد دوباره میگفت بیا برگه منم بنویس .منم موقع سوال جواب دادن بی اعصاب میشم یه لحظه یادم رفت که اصلا امتحان داریم ومعلم هست بهش گفتم اه ساکت شو گند زدی یه امتحانم مگه نمی بینی دارم روی سوال شیش فکر میکنم. معلم هم:tobedb:


بدترین سوتیت؟

 
آخرین ویرایش:
  • خنده
  • قهقهه
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sepideh:)، LIDA_M و 2 نفر دیگر

Z.A.H.Ř.Ą༻

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
16/10/20
ارسال ها
1,846
امتیاز واکنش
43,392
امتیاز
418
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
294 روز 3 ساعت 0 دقیقه
چند وقت پیش داشتم لاک میزدم تیام بهم گفت داری چی کار میکنی .
گفتم دارم فکل میزنم:blinkb:


بدترین سوتیت؟

 
  • خنده
  • قهقهه
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، parädox، Sepideh:) و 2 نفر دیگر

Z.A.H.Ř.Ą༻

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
16/10/20
ارسال ها
1,846
امتیاز واکنش
43,392
امتیاز
418
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
294 روز 3 ساعت 0 دقیقه
من یه عادتی دارم یعنی از وقتی تیام میگه منم میگم .به جای اینکه بگه بـ*ـو*س بده، میگه موس موس بده .بعد من به یکی از فامیلامون که یه خانم 95 ساله هست گفتم یه موس موس بده:sigb:دیگه خودتون فکر کنید چه به روز آبروم اومد :lollipop2b:


بدترین سوتیت؟

 
  • قهقهه
  • تشکر
  • خنده
Reactions: parädox، SheRviN DoKhT، Sepideh:) و 2 نفر دیگر

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
توی مراسم ختم پدربزرگم معلمم اومده بود
هول شدم به جای اون من گفتم تسلیت میگم:w1b::sighb:
بنده خدا خندش گرفته بود:blinkb:


بدترین سوتیت؟

 
  • خنده
  • قهقهه
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، FaTeMé_KH، The Black Queen و 2 نفر دیگر

Shadi1880

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
1
امتیاز واکنش
15
امتیاز
73
محل سکونت
شیراز
زمان حضور
19 ساعت 25 دقیقه
صبح زود بود و باید میرفتم مدرسه دیر از خواب بیدار شده بودم و مدام صدای بوق سرویسم میومد فورا پریدم پایین و دیدم ماشینش رفت وسط کوچه دویدم دنبالشو داد زدم نرو تورو خدا اونقدر صدام بلند بود که سر صبح اکثرا شنیدن حالا جالبیش اینجاست که یه صدای بوق از پشت سرم اومدو متوجه شدم من الکی دنبال یه ماشین دیگه دویدم و تمام مدت سرویسم پشت سرم وایساده بود خلاصه بچه های توی سرویس کلی بهم خندیدن


بدترین سوتیت؟

 
  • قهقهه
  • خنده
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، The Black Queen، Sh@bnam و 2 نفر دیگر

Maryam.alef

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/7/20
ارسال ها
139
امتیاز واکنش
1,219
امتیاز
163
سن
21
محل سکونت
کرمانشاه
زمان حضور
6 روز 15 ساعت 59 دقیقه
وسط اجرای زنده حالم خوب نبود...چیزایی گفتم که اصن گفتنی نیس:grimacing::rolling_eyes:


بدترین سوتیت؟

 
  • قهقهه
Reactions: parädox

The Black Queen

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,143
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
از دنیای متروکه قلب داغونم.....
زمان حضور
9 روز 10 ساعت 20 دقیقه
یکی دیگر از گیج بازی های بنده اینه که میرم مدرسه... ولی بدون جا مدادی!:aiwan_light_wacko2:
امتحان هم داشتیم با بدبختی یه مداد گیر اوردم نوشتم
گیج هم خودتونین:lollipop2b:


بدترین سوتیت؟

 
  • خنده
  • قهقهه
  • تشکر
Reactions: LIDA_M، Z.A.H.Ř.Ą༻ و parädox

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
یه بار رفتم ماست بخرم
وارد مغازه شدم اشتباهی گفتم : آغا قاتیخیز وار دی ؟ ( عاغا ماست دارین ؟) بعد فروشنده مثل گیجا زل زد بهم کم مونده بود بگم ها چیه آ؛دم ندیدی ؟( البته به زبان ترکی ) بعد تازه یادم افتاد جملم رو با لحجه ی غلیظ شهرستانی گفتم ببخ نفهمیده خلاصه خارج شودم داشتم با خودم تمرین میکردم یوقورت بگم نه قاتیخ وارد مغازه ی دوم که شدم از هولم گفتم عاغا یوتوخیز وار دی ؟( وی کلمه ی قاتیخ و یوقورت را قاطی کرد ) هیچی دیگه فروشنده گفت خواهر چیز جدیدیه ؟؟ بعد من یه لحظه تفکر کردم و بعله باز هم سوتی :g7b:

دوستانی که نفهمیدن چیشد اشال نداره همین که بخندین خودش کافیه :l3b::l3b::l3b:


بدترین سوتیت؟

 
  • قهقهه
Reactions: هلیا، parädox و The Black Queen

Ghazaleh.A

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/5/20
ارسال ها
1,782
امتیاز واکنش
34,190
امتیاز
368
زمان حضور
120 روز 12 ساعت 32 دقیقه
یه بار هوا سرد بود زمستون بود با داداشم داشتیم می‌رفتیم خونه بعد منم پالتوم تنم بود و چون دستکش نداشتم دستامو تو جیم کردم که یخ نکنه. وقتی رسیدیم داداشم در رو باز کرد داشتیم از پله ها میرفتیم بالا چون کف کفش ها سر و خیس بود خوردم زمین:l1b:
چشمتون روز بد نبینه با اه و ناله میخواستم بلند بشم نمیشد هرچی ازین طرف به اونطرف رفتم بلند نشدم که نشدم اخر داداشم که کوچیک بود چیزی نمیفهمید
گفت عه غزاله دستاتو از تو جیبت در بیار :l3b:
خلاصه یه نگا که کردم دیدم راست میگه بچه حالا بلند شده بودم باز از خنده پخش شده بودم:l1b::||||
هیچ وقت یادم نمیره خدایا مرسی که داداشم هیچی حالیش نمیشد:l2b:



بدترین سوتیت؟

 
  • قهقهه
  • تشکر
  • خنده
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، هلیا، parädox و 3 نفر دیگر

The Black Queen

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,143
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
از دنیای متروکه قلب داغونم.....
زمان حضور
9 روز 10 ساعت 20 دقیقه
آقا من میخوام یه چیزی تعریف کنم واسه خودش رمانیه ولی خیلی باحاله
این داستان مربوط به خالمه
خالم و دوستاش ۵ نفر بودن.
خالم یه دوستی داشت اسمش مهناز بود.
این مهنازه یهو گفت یه روز بریم برگه‌های امتحان رو کش بریم:blinkb:
امتحانای پایان ترم سال ۱۲ام!
آقا اینا رفتن به بهونه گوشواره طلا یکی از دوستاشون مدرسه رو بگردن بعد دفتر هم طبقه بالا بود. رفتن با خطکش پنجره دفتر رو شکستن رفتن تو. بعد دختر سرایدار یه سال از اینا کوچیکتر بوده اینا رو میبینه.
اینا بهش میگن واسه تو هم برمیداریم فقط بگو به مامانت ما اینجا اومدیم.:angryb:
واسش برداشتن دادن بهش:sighb:
بعد اتا اینجا مشکلی نیست مشکل اینه که این دختر گیج سرایدار رفته برگه‌هه رو گذاشته جلو معلمش میگه جواب اینا چی مشه:blinkb:
معمه هم دیده بالاش نوشته خرداد ۸۵!!:l3b:
آقا از این دختره حرف کشیدن کی اینو بهت داده اونم اسم مهنازو داده.
مهناز هم گفته برگه‌ها خونه خاله منه.
بعد ناظمه ساعت ۸ شب با چادر رفته خونه مامان بزرگ مامانم!! حالا این هیچی، دایی مامانم با ۲ تا از پسر داییاش با عرق گیر و شلوارک اومدن جلو ناظرم چادری مدرسه میگن چی شده؟:sighb::l3b:
خلاصه اینا برگه‌ها رو پیدا کردن، خالم ایما هم کلاً مردود شدن دوباره شهریور رفتن امتحان دادن.
اسم مدرسه ۵ تن آل عبا بوده، بعد از اون موقع اینا به ۵ خلاف آل عبا تبدیل شدن:l3b::l3b::l3b:
شاید هم ۵ تن آل خلاف نمد:l2b:


بدترین سوتیت؟

 
  • قهقهه
  • خنده
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، هلیا، parädox و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا