خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

The Black Queen

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,138
امتیاز
203
سن
17
محل سکونت
از دنیای متروکه قلب داغونم.....
زمان حضور
9 روز 10 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدای آفریننده عشق
نام رمان: برنده پرونده مهر و مرگ
نام نویسنده: The Black Queen
نام ناظر: ~ROYA~
ژانر: عاشقانه، جنایی-پلیسی
خلاصه:

بعد از خوب شدن حالش، به ایران باز میگردد و شغلش را در میان افراد جدید آغاز می کند. در میان هزاران شخص در حال عبور، لحظه ای گذر چشمانش به شخص تلخی ساز گره می‌خورد، احمقانه که با تفنگی شروع به تهدید می کند اما با شنیدن جملاتی، از صفر شروع می‌کند لیکن امتیازش با ان برابری نمی کند تا رهاکند و حرف‌های شنیده شده...


در حال تایپ رمان برنده پرونده‌ی مهر و مرگ | The Black Queen کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Matiᴎɐ✼، Saghár✿، ASaLi_Nh8ay و 30 نفر دیگر

The Black Queen

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,138
امتیاز
203
سن
17
محل سکونت
از دنیای متروکه قلب داغونم.....
زمان حضور
9 روز 10 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
خوب من اضطراب کافی نیست ... جسدم را برایت آوردم

هی بریدی سکوت باریدم ... بخیه کردی و طاقت آوردم

در تنم زخم و نخ فراوان است ... سر هر نخ برای پرواز است

تا برقصاندم برقصم من ... او خداوند خیمه شب باز است...


در حال تایپ رمان برنده پرونده‌ی مهر و مرگ | The Black Queen کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Matiᴎɐ✼، Saghár✿، ASaLi_Nh8ay و 29 نفر دیگر

The Black Queen

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,138
امتیاز
203
سن
17
محل سکونت
از دنیای متروکه قلب داغونم.....
زمان حضور
9 روز 10 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 1

(روشا)
-دارم دنبالش میکنم.
صدای سرگرد از پشت بیسیم میاد:
-مطمئنی تنهاس؟
همونطور که حواسم به سوال سرگرده به خودم میام و هی! کجا رفت؟ همونطور که با چشم دنبال حاکم میگردم با صدایی آروم میگم:
-گمش کردم!
همونطور که سرگرد داره غر میزنه، من میگم:
-یه لحظه صبر کنین، الان پیداش میکنم.
که ساکت میشه و یه صدایی از پشتم میاد:
-دنبال اونی که کت مشکی تنش بود؟ رفت تو اون سوپرمارکته.
برمیگردم و با یه چهره ای مواجه میشم که عجیب آشناس ولی نمیدونم کجا دیدمش. مسیر اشارش رو میگیرم و به در یه سوپرمارکت میرسم که درجا حاکم ازش میاد بیرون. یه ممنونی زیر لـ*ـب زمزمه میگم.
این از کجا فهمیده من پلیسم؟ مهم نیست. برم دنبال حاکم الان دوباره گمش میکنم.
میوفتم دنبال حاکم و همونطور که تعقیبش میکنم به سرگرد غرغرومون خبر میدم:
-پیداش کردم.
همین لحظه حاکم وایمیسته و من پشت تیر برق قایم میشم که یه وقت منو نبینه و نفهمه که دنبالشم.
-وایساده دم در ساختمون.
همین لحظه امیری از در ساختمون میاد بیرون. اینا مگه قرار نیست جنس تحویل بدن این بگو بخندا چیه دیگه؟ حتماً رد گم کنیه. بعد حدود 5 دقیقه خوش و بش امیری میره تو و حاکم میره سمت ته کوچه.
-اینا هیچی تحویل هم ندادن که.
سرگردگفت:
-امکان نداره. اینا امروز قرار تحویل داشتن.
و موتوری ای که تقریباً آخرای کوچه کنار حاکم توقف میکنه باعث میشه بگم:
-یه نفر وایساده پیشش. یه موتوری.
و میبینم که حاکم بسته رو تحویلش میده.
-قربان بسته رو داد بهش.
سرگرد با تامل:
-پلاک موتور چیه؟
با یکم جا به جا شدن پلاک رو میبینم و به سرگرد گزارش میدم. قبل این که موتوری بخواد حرکت کنه ماشین پلیس جلوش رو میگیره و جفتشون رو با هم گیر میندازیم.
ولی از طرفی هم من فکرم درگیر اون غریبس. خیلی آشنا بود برام ولی اصلاً هیچ نظری ندارم کجا دیدمش.
***
وارد اداره پلیس می‌شم و چقدر امروز اینجا شلوغه. غیر عادیه اصلاً. 3 ساله اینجا کار می‌کنم.من سروان روشا موحدم. کسی که توی 1 سال گذشته که سروان شدم سخت‌ترین پرونده‌های این سه سال گذشته رو دادن دستش. با عنوان با جذبه‌ترین ماموری که این اداره به خودش دیده می‌شناسنم. کسی که هیچوقت بی برنامه سر هیچ ماموریتی نرفته. حتی یه بار هم نشده چیزی از دستم در بره. البته من بیرون از کار خیلی شوخ و شنگ و خل و چلم. ولی از در اداره که می‌رم تو اول از همه اخمی میاد رو صورتم که برای نگه داشتنش روی ابروهام حدود ۲ ماه تمرین کردم. به هیچکس مستقیم نگاه نمی‌کنم. نه این که آدم حسابشون نکنما. بهشون رو نمی‌دم.


در حال تایپ رمان برنده پرونده‌ی مهر و مرگ | The Black Queen کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Saghár✿، ASaLi_Nh8ay، نگار 1373 و 28 نفر دیگر

The Black Queen

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,138
امتیاز
203
سن
17
محل سکونت
از دنیای متروکه قلب داغونم.....
زمان حضور
9 روز 10 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 2

وارد که می‌شم می‌بینم که همه در حال پچ پچ کردن هستن. حالا چه خبره خدا داند. می‌رم توی دفترم. وسایلم رو که می‌ذارم روی میز یه دفعه یه سرباز می‌پره تو دفتر. اگه بعد یه سال و نیم ندونم این کدوم آدمی هست که باید برم سرمو بکوبم به دیوار. چنان دادی می‌زنم که ستونای اداره به لرزه در میان:
-خنجری باز تو در نزدی اومدی تو؟
خنجری بیچاره که داره قالب تهی می‌کنه فقط می‌گه:
خنجری: بله ببخشید...
من: بخشیدم. کارتو بگو.
خنجری: سرهنگ کارتون داره.
من: باشه برو. می‌رم پیشش.
سلام نظامی می‌ده و از دفتر می‌ره بیرون. این احمق آدم بشو نیست. صد دفعه حتی بهش اضافه خدمت دادم ولی مگه یاد می‌گیره در بزنه؟ من که خودم بی اعصابم. اعصاب کل اداره رو ریخته به هم. عصبی پوفی از سر کلافگی می‌کشم و سرم و کمی تکون می‌دم. از دفتر بیرون میام و به سمت دفتر سرهنگ می‌رم. سرهنگ مرادی آدم خوبیه. حدود ۵۰ سالشه. منو مثل دخترش می‌دونه. آروم در می‌زنم و با صدای سرهنگ که می گه بفرمایید تو آروم وارد دفتر می‌شم. سرهنگ پشت میزش نشسته و با مردی که روبه روش روی مبلای چرمی توی اتاق نشسته صحبت می‌کنه. با دیدن من بهم لبخند می‌زنه. منم متقابلاً لبخند می‌زنم بهش. سلام نظامی می‌دم و آروم کمی جلو می‌رم.
من: سلام. با من کاری داشتین سرهنگ؟
مرادی: بله سروان. می‌شه بشینید؟
من: البته.
و روی مبل کناری مبلی که اون غریبه نشسته می‌نشینم. حتی بهش نگاه هم نمی کنم. اما حدس می‌زنم که جوونه.
مرادی: خب سروان اول از همه می‌خوام با سرگرد رادمنش آشناتون کنم.
و به غریبه اشاره می‌کنه. تازه به سمتش برمی‌گردم. اوا این که همون دیروزیس! یه پسر حدوداً سی و یکی دو ساله. قد بلند و با بدن ورزشکاری. پوستش سبزس و موهاش خرماییه. مثل من. چشمای قهوه‌ای داره که از توشون می‌تونم بفهمم مثل من با جذبس. و درست مثل من اخم غلیظی روی پیشونیشه. عینکیه و عینکش ته استکانیه. ولی بهش میاد و وقتی حرف میزنه لپش چال میوفته. به طرز عجیبی شبیه به هری پاتره. به نظرم قیافش آشنا میاد ولی نمی‌دونم کجا دیدمش. به خودم میام و می‌گم:
من: خوشبختم.
رادمنش: همچنین.
مرادی: خب حالا که آشنا شدین باید ادامه بدم. سرگرد رادمنش از اداره مرکزی اومدن. یه پرونده هست که من تمام اطلاعاتش رو در اختیارتون می‌ذارم. سرگرد رادمنش، سروان موحد بهترین و جدی‌ترین و باهوش‌ترین شخصی هست که من بهش اعتماد کامل دارم. هیچکس مثل ایشون نمی‌تونه کمکتون کنه.


در حال تایپ رمان برنده پرونده‌ی مهر و مرگ | The Black Queen کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ASaLi_Nh8ay، نگار 1373 و 24 نفر دیگر

The Black Queen

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,138
امتیاز
203
سن
17
محل سکونت
از دنیای متروکه قلب داغونم.....
زمان حضور
9 روز 10 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 3

رادمنش: امیدوارم همینطور باشه.
مرادی: شما به من شک دارین؟
رادمنش: نخیر. اصلاً.
مرادی: خوبه. حالا با سروان موحد تشریف ببرید روی پرونده کار کنید.
رادمنش: بله حتماً.
من: بفرمایید.
و بلند می‌شم. به سرهنگ احترام نظامی می‌ذارم و از دفتر خارج می‌شم. با سرگرد رادمنش به سمت دفترم می‌ریم. وارد دفتر می‌شم و پشت میزم می‌شینم و با اشاره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان برنده پرونده‌ی مهر و مرگ | The Black Queen کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Saghár✿، ASaLi_Nh8ay، نگار 1373 و 21 نفر دیگر

The Black Queen

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,138
امتیاز
203
سن
17
محل سکونت
از دنیای متروکه قلب داغونم.....
زمان حضور
9 روز 10 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 4
من: خب پس هردومون امروز رو وقت بذاریم پرونده رو بخونیم. از فردا هم شروع می‌کنیم روش فکر می‌کنیم.
سر به تایید تکون میده:
رادمنش: خیلی هم عالی. ممکنه بگین یه کپی از پرونده به من هم بدن؟
من: بله. البته.
و بلند می‌شم. از دفتر بیرون میام و خنجری رو می‌بینم که اون نزدیکیا داره مگس می‌پرونه.
من: خنجری!
خنجری: بله سروان؟
من: برو یه کپی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان برنده پرونده‌ی مهر و مرگ | The Black Queen کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Saghár✿، ASaLi_Nh8ay، نگار 1373 و 22 نفر دیگر

The Black Queen

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,138
امتیاز
203
سن
17
محل سکونت
از دنیای متروکه قلب داغونم.....
زمان حضور
9 روز 10 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 5

در کل بخوام بگم با این که جذبم معروفه ولی زیاد دلم نمی‌خواد رسمی باهام رفتار کنن‌. همین که احترامم رو نگه دارن بسه.
من: اسم کوچیکت چیه؟
-چطور؟
-زیاد نمی‌تونم تحمل کنم رفتار خیلی محترمانه رو. اگه عیبی نداره با اسم کوچیک صدات کنم.
-تا حالا کسی جرعت نکرده تو اداره با اسم کوچیک صدام کنه. ولی عیبی نداره اسمم روشاس.
چقدر این اسم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان برنده پرونده‌ی مهر و مرگ | The Black Queen کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • خنده
Reactions: Saghár✿، ASaLi_Nh8ay، نگار 1373 و 20 نفر دیگر

The Black Queen

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,138
امتیاز
203
سن
17
محل سکونت
از دنیای متروکه قلب داغونم.....
زمان حضور
9 روز 10 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 6

-چرا انقدر من و تو شبیه همیم؟
-نمی‌دونم. شاید نیمه گم شده همیم.
-رایان!
-باشه باشه. شوخی کردم.
چپکی نگاهم میکنه:
-بی مزه.
-تو خوبی.
-در اون که شکی نیست.
از خود متشکر! با تعجب از این همه پرروییش بهش نگام می‌کنم و می‌بینم که داره با لبخندی خبیث به من نگاه می‌کنه. شاید بگین این جمله دخترونس ولی من با همه‌ی وجود حس میکنم یه چیزی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان برنده پرونده‌ی مهر و مرگ | The Black Queen کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Saghár✿، ASaLi_Nh8ay، نگار 1373 و 20 نفر دیگر

The Black Queen

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,138
امتیاز
203
سن
17
محل سکونت
از دنیای متروکه قلب داغونم.....
زمان حضور
9 روز 10 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 7

_ که جذبم حفظ شه.
_ خاطر تو رو هم زیاد می‌خوان نه؟
و لبخندی شیطانی رو لـ*ـبش جا می‌گیره و ابرو بالا می‌ندازه.
من: کل مامور‌های زنی که می‌شناسم رو من کراشن. مگه این که ازدواج کرده باشن یا سنشون از من بیشتر باشه.
_ با این وضع الان مجردی یا ازدواج کردی؟
یکی نیست بگه فضولی؟
[وجدان: یکی نیست بگه تو خودت از اون بدتری.
-تو کار و زندگی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان برنده پرونده‌ی مهر و مرگ | The Black Queen کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Saghár✿، ASaLi_Nh8ay، نگار 1373 و 17 نفر دیگر

The Black Queen

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,138
امتیاز
203
سن
17
محل سکونت
از دنیای متروکه قلب داغونم.....
زمان حضور
9 روز 10 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 8

من: چرا گریه می‌کنی؟
_ چیز مهمی نیست.
_ حتماً مهمه که داری به خاطرش گریه می‌کنی.
_ خب... وقتی سنم خیلی کم بود... فکر کنم ۱۳ یا ۱۴ سالم بود... خودکشی کردم. الان یاد اون قضیه افتادم.
کل تنم می‌لرزه از این حرفش. چرا آخه؟
من: چرا خودکشی کردی؟
_ می‌دونستی اولین کسی هستی که به جای سرزنشم ازم دلیلش رو پرسیدی؟ خب... تو اون سن... خیلی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان برنده پرونده‌ی مهر و مرگ | The Black Queen کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ASaLi_Nh8ay، نگار 1373 و 18 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا