خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Natasha

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/8/19
ارسال ها
394
امتیاز واکنش
8,225
امتیاز
263
محل سکونت
جنوب
زمان حضور
32 روز 7 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
از خاطرات مدرست بگو برامون
_اسپم ندهید_


رمان ۹۸ | دانلود رمان جدید

رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی


خاطرات مدرسه

 
  • تشکر
Reactions: Jãs.I، Z.A.H.Ř.Ą༻، |Nikǟn| و 5 نفر دیگر

fatemeh_off

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/12/19
ارسال ها
1,304
امتیاز واکنش
4,506
امتیاز
248
محل سکونت
جهنم
زمان حضور
31 روز 7 ساعت 51 دقیقه
یادش بخیر
یه بار شیشه ماشیم معلم فیزیک عزیز را ترکاندیم


خاطرات مدرسه

 
  • تشکر
Reactions: Jãs.I، Z.A.H.Ř.Ą༻ و BlueMσOη

niloofar.H

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,076
امتیاز واکنش
13,976
امتیاز
323
زمان حضور
37 روز 20 ساعت 45 دقیقه
وقتی کلاس نهم بودم امتحان ترم دوم ادبیات دبیرمون سوالاتی اورده بود که اصلا نخونده بودیم خیلی هم بد اخلاق بود جوری که بهش می گفتی سلام در جا جیغ و داد راه مینداخت که چرا گفتی سلام برا همین جرعت نمی کردیم سر امتحان بگیم نخوندیم هممون هین جوری الکی نشسته بودیم که ورقه 40 سواله رو توی 30 دقیقه از مون گرفت بچه ها هم که حسابی حرصشون گرفته بود رفتن با کلید و سنگ روی ماشینش تا می تونستن خط انداختن البته فکر کنم نفهمید چون اصلا چیزی نگفت


خاطرات مدرسه

 
  • تشکر
Reactions: bi nhayat، Z.A.H.Ř.Ą༻، Mehrnaz007 و 2 نفر دیگر

yeganeh yami

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,025
امتیاز واکنش
17,409
امتیاز
323
سن
21
محل سکونت
زیر گنبد کبود
زمان حضور
92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
تو شیر معلم کلاس چهارم گچ ریختم!
خیلی اذیت کردم بنده خدا رو!
گفتم مریضم از کلاس اومدم بیرون مامانم اومد داشتم شیطنت میکردم معلمه بنده خدا گفت خانوم این حالش از من بهتره دوباره اخ و اوخ راه انداختم!
از همین تریبون ازشون معذرت خواهی میکنم!


خاطرات مدرسه

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • خنده
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Hamed.NM، Mehrnaz007 و 3 نفر دیگر

Awen

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/2/21
ارسال ها
6
امتیاز واکنش
276
امتیاز
118
سن
20
محل سکونت
قلمرو موجودات افسانه ای
زمان حضور
1 روز 18 ساعت 54 دقیقه
ماجرا مال دیروز بود که دبیر ریاضی عزیزمون می خواست امتحان بگیره و ما نمی خواستیم بخاطر همین تا این پبام رو دیدیم

دبیر ریاضی :سلام بچه ها حاضری بزنید تا به امید خدا امتحان شروع کنیم. ساعت 10:01

یکی از بچه ها:دخترا با دبیر ریاضی چیکار کنیم

ماری :بکشیمش

من : زنده زنده کبابش کنیم

همه با هم :اره

در همین لحظات

دبیر ریاضی :کجایید بچه ها؟؟؟10:15

یلدا باهوش کلاسمون : سکوت بهترین روشه .

من : درسته

ماری: پس همه سکوت می کنیم

دبیر ریاضی : کجاید؟؟؟؟؟؟10:20

دبیر ریاضی:بچه ها روز دوشنبه اول امتحان میگیرم بعد درس میدم خوب بخونید 10:45

من : پیرررروووزززییییییی

ماری:حلا شب بخیر
اینم خوبی های کلاس انلاین


خاطرات مدرسه

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • خنده
Reactions: Mahii، bi nhayat، Z.A.H.Ř.Ą༻ و یک کاربر دیگر

Hamed.NM

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
993
امتیاز واکنش
21,476
امتیاز
318
زمان حضور
24 روز 6 ساعت 1 دقیقه
سال یازدهم. زنگ سوم و چهارم دوتا درس چرت داشتیم و منم میخواستم ب‌ هر نحوی شده مدرسه رو بپیچونم. با دوستم هماهنگ کردم که بره بگه من سرما خوردم و حالم خوب نیست.
باهم رفتیم دم دفتر ک ب معاونمون بگه و از اونجایی ک خودم خندم می‌گرفت و اگه قیافمو میدید خیلی تابلو میشد ک دارم دروغ میگم نرفتم تو و رفیقمو فرستادم داخل. یهو دیدم معاونمون با ترس اومد بیرون و منو گرفت هی میزد پشت کمرم میگفت چیشده نمیتونی نفس بکشی؟ اونجا بود ک فهمیدم اون پلشت ب جای اینکه چیزی ک بهش گفتمو بهشون بگه، رفته گفته من نفسم بالا نمیاد:)) تو اون لحظه ب زور جلو خودمو گرفتم ک از خنده پخش زمین نشم و بتونم ادای آدمای مریضو درارم :))
حتی نمیدونستم چجوری باید ادای همچین آدمی رو دربیارم. رفیقم اومد منو گرفت باهم رفتیم داخل:)) فیلم هندی ای بود خودش
و معاونم زنگ زد ب بابام ک اره بچتون حالش خوب نیست و نفس تنگی داره بیاین ببرینش دکتر:)) و اون و خانوادمم حسابی نگران کردن. دیگ بقیه رو نمیگم بی‌مزه میشه ولی خلاصه اون روز با هر کلکی بود مدرسه رو پیچوندم:big_grin:


خاطرات مدرسه

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • خنده
Reactions: bi nhayat، Leila_r و |Nikǟn|

|Nikǟn|

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/1/21
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
1,895
امتیاز
198
زمان حضور
18 روز 20 ساعت 11 دقیقه
خاطره زیاده ولی کلاس شیشم بودیم معلم نداشتیم اون روز
۷-۸ نفری تایمی ک همه‌ی معلما سرکلاس بودن زدیم بیرون پودر بچه و شیرخشکِ بچه‌ی سرایدار رو که ازش خوشمون نمیومد کش رفتیم(چرا امنیت نداشت اون اتاق لامصب خب؟:/) تو راهرو از دست یکی افتاد پخش شد رو زمین؛ اومدیم تمیزش کنیم با آب بطریامون، منم تی برداشتم بسابم مثلا:tearsofjoy: آب کم اومد کثیف تو کثیف شد
گفتیم چیکار کنیم؟ با پاهامون اومدیم پخشش کنیم و تبدیل شد ب سرسره بازی و انجام حرکات موزون با تی رو موزائیک:morningb:
تهش یکی لیز خورد نمیدونم چی زدن تو چشمش ک کلا ی هفته مدرسه نمیومد
ماهم راهی دفتر شدیم:)​


خاطرات مدرسه

 
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: Mahii و bi nhayat

Leila_r

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
19
امتیاز واکنش
3,251
امتیاز
203
سن
18
زمان حضور
25 روز 23 ساعت 38 دقیقه
یادش بخیر
کلاس هشتم بودیم
زنگ ورزش بود
مدرسمون یه سکو داشت. یه میز و چندتا صندلی گذاشته بودن. و چندتا درخت فضای جالبی داشت
اقا ما رفتیم اون بالا رو میز نشستیم. این میز شد یعنی موتور ما
چندتا از بچهای پایه هم اومدن
سوار موتور ما شدن
من میگفتم قامممممم قامممممم
من خم میشدم از پشت و بقیه هم همین طور یعنی میخواستیم
تک چرخ بزنیم :shyb:


خاطرات مدرسه

 
  • قهقهه
Reactions: Mahii

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
560
امتیاز واکنش
16,971
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
بیشتر خاطرات دبستانه..
کلاس چهارم که بودم، کلاس پنجمیا موش اومده بود!
یادمه حتی خودمم خواب بودم تو مدرسه!:straight_face:
سر صبح بود و معلما هنوز نیومده بودن..
تا موش دیدن، جوری جیغ کشیدن که سرایدار شنید:straight_face:
اومدن روی نیکمت های جدیدی که برای مدرسه خریده بودن کلشو لگدمالی کردن:l3b:
ماهم فقط هر میزدیم!:l3b:
همچین کاری برای اونا که واسه ما کلاس میذاشتن یه سوتی بزرگ شد:l3b:
اخرش سرایدار رو با بدبختی فرستادن با جارو دستی گرفتنش:l3b:
جالبم اینه خودمون رفتیم تو کلاس سوسک دیدیم:straight_face:
اه‌شون مارو گرفته بود فکر کنم:l3b:
روز پر حیوونی بود..


خاطرات مدرسه

 
  • قهقهه
Reactions: Mahii

Leila_r

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
19
امتیاز واکنش
3,251
امتیاز
203
سن
18
زمان حضور
25 روز 23 ساعت 38 دقیقه
یه خاطر دیگه. هم دارم
کلاس هشتم بودیم
من و بچه هایی که سرویس داشتیم
حدود یه نیم ساعتی رو تو مدرسه بودیم منتظر سرویسمون
چندتا درخت پرتقال و لیمو ترش و لیمو شیرین بود
ما و بچهای دیگه این میوه ها رو میچیدیم و میخوردیم
گذشت و گذشت تا این آبدارچی خبرچین گذاشت کف دست مدیرمون
مدیرمون کلی دعوامون کرد
و جریمه هم شدیم
یه بسته برگه آچار و یه بسته ماژیک
من جریمه به یک بسته برگه آچار شدم ولی نخریدم پولشو دادم
بخدا میخواست فقط یه پولی از بچها بگیره مدیر ......
:shyb:


خاطرات مدرسه

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا