خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Awen

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/2/21
ارسال ها
6
امتیاز واکنش
276
امتیاز
118
سن
20
محل سکونت
قلمرو موجودات افسانه ای
زمان حضور
1 روز 18 ساعت 54 دقیقه
از کلاس چهارم تا شیشم ما یک بازی اختراع کرده بودیم تا زنگ تفریح می خورد مثل اسب می دویدیم سمت دستشویی هر کی دیر می رسید گرگ می شد بقیه دور دستشویی می دویدن:blissb: اون باید همه رو می گرفت این بازی بعد ها توست دبیران و معلمان به دور زیارت معروف شد و بد ها که ما ادم تر شدیم انقراض پیدا کرد:l2b::l3b::fight1b:


خاطرات مدرسه

 

I.YaSi

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/12/20
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
787
امتیاز
153
زمان حضور
5 روز 23 ساعت 50 دقیقه
یه سال توی مدرسه ای درس خوندم که دیوار ب دیوار یه اداره بود
طبقه دوم بودیم و پنجره کلاس رو به حیاط پشتی ادارهه باز میشد
یکی همیشه می اومد توو حیاط پشتیه مرد چهل پنجاه سالی هم بود
یسری تصمیم گرفتیم بترسونیمش
سرمونو کردیم بیرون و صدا جن و پری از خودمون در اوردیم
خیلی سمی زرنگ بود هیچ واکنشی نشون نداد
رفیقم نمیدونم با خودش چی فکرکرد ک لنگه کفششو در اورد از پنجره بیرون برد و تکونش داد
کفشش از بالا پرت شد پیش مرده.
رفیقم هرچی التماس کرد مرده کفششو ننداخت بالا
:/


خاطرات مدرسه

 
  • قهقهه
Reactions: Mahii

Z.Ahdary

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/21
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
11,041
امتیاز
303
سن
19
محل سکونت
قبرستون÷€
زمان حضور
35 روز 18 ساعت 34 دقیقه
اشتباهی برگه تقلب و تو گروه درسی که امتحانش بود اون لحظه فرستادم:aiwan_light_gamer4:

آب بازی های توی مدرسه که میکردیم بعدش مانتومون هرکدومشون یه جا تو کلاس پیدا میرکدیم یکی رو پنکه سقفی کلاس یکی رو میز معلم یکی رو پنجره یکی هم به در آویزون بود و خودمونم هرکدومتون یه از کلاس با زیر پرنی افتاده بودیم :aiwan_light_gamer4:


خاطرات مدرسه

 
  • قهقهه
Reactions: Mahii

Mahii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
333
امتیاز واکنش
5,870
امتیاز
263
سن
20
محل سکونت
شهر بی یار
زمان حضور
15 روز 21 ساعت 1 دقیقه
کلاس هشتمی معلم ریاضی مونو به حرف میگرفتیم درس نده والا:angryb:


خاطرات مدرسه

 
  • قهقهه
Reactions: Z.Ahdary

(SINA)

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/2/23
ارسال ها
457
امتیاز واکنش
4,390
امتیاز
153
سن
19
محل سکونت
یه جای دور...
زمان حضور
53 روز 17 ساعت 22 دقیقه
خب بیاین چندتا خاطره بگم بخندید :)​

تو امتحانات خرداد یازدهم یکی از همکلاسی های عقبی از همکلاسی کناریم تقلب می خواست و جواب یه سوال در مورد تقسیم هسته سلولی تو زیست شناسی بود که جوابش آنافاز میشد و جوابو آروم گفت. اونم نوشت و بیرون اومد و همکلاسی کناریم ازش پرسید چی شد نوشتی؟ اونم گفت آره نوشتم آناناس :l3b:
یبار ناظم با دستگاه فلزیاب اومد کلاس و گفت هرکی گوشی داره بیاره تحویل بده و موقع رفتن تحویل بگیره وگرنه اگه من بگیرم می فرستم حراست و استخدام نمیشین واینا :tearsofjoy: بعد آقا ۲۵ نفری بلند شدن از کلاس ۳۰ نفری گوشی بردن تحویل دادن :l3b: من تبلت دارم و تو جیبم جا نشد ببرم :l3b::l3b: روز بعد اینا بازم آوردن رو ندارن که، بعد قایم می کردن. یکی زیر بخاری، یکی پشت پرده، یکی پشت فلز کمربندش، یکی به زیز صندلیش با نوار چسب چسبوند. بازم اومدن بگردن و همگی به اونی که گوشیشو چسبونده بود زیز صندلیش زل زدیم و اینا مشکوک شدن و رفتن بگردن که از زیر صندلیش پیدا کردن گوشیو و بدبخت شد و هرچی بود بهمون گفت که ما مقصریم :tearsofjoy::tearsofjoy::tearsofjoy::tearsofjoy:
یبار تو دوره کرونا امتحان ریاضی داشتیم و وقتی معلم اومد نقشه کشیدیم سرفه کنیم و کردیم :l3b: ولی جواب نداد و امتحان گرفت :tearsofjoy:
مدرسمون تاریخیه و تو دوره رضاشاه ساختنش، آلمانی ها ساختن. یه در مخفی داره و همش از مدیر می پرسیدیم چی اونجاست و نمی گفت بهمون و تو یکی از پنجشنبه های بهار که تقویتی بودیم بازش کرد و رفتیم توش. یه معدن بود انگار :tearsofjoy: هرچی بگین بودا، یه تردمیل، یه توپ، کلی چوب و صندلی و چیز میز :l3b: راه که می رفتیم گرد و خاکی بلند میشد و تا نصف قدمون ارتفاع داشت :l3b: گفتیم هفته بعد که اومدیم بیل و کلنگ بیاریم و الماس پیدا کنیم :tearsofjoy:
یبار اوایل پاییز سال قبل بود که هرگز یادم نمیره. ناظم تو صف صبح گفت خبر دار. ما هم آروم می گفتیم الله آخه خسته بودیم سر صبح و تازه از خواب پاشده بودیم، بعد ناظم گفت بشین پاشو بریم زود. یکی بلند گفت آخه اونطوری شلوارمون پاره میشه آقای ناظم :l3b::l3b::l3b:
سرانجام ۱۲ سال حبس تعزیری مون تموم شد و آزاد شدیم خوشحالیم :talkb: ایشالله آزادی قسمت همه :tearsofjoy:


خاطرات مدرسه

 
  • قهقهه
Reactions: قســم بـه چشم هـای S

قســم بـه چشم هـای S

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
24/8/23
ارسال ها
0
امتیاز واکنش
183
امتیاز
36
محل سکونت
رویای زیبایی اقیانوس:)
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 54 دقیقه
وای یکبار تو مدرسه دخترا پا گرفتن جلو پام افتادم تو حوض بزرگ مدرسه کل پسرا بهم خندیدن:w1b: هیچ یادم نمیره دوست دارم گیس های اون دخترا رو بکنم:angryb:
اما بعدش یک پسری امد چه پسری امد کمکم کرد از حوض بیام بیرون:morningb::tearsofjoy:
چیه خب چیکار کنم کراش بود:at_wits_end:


خلاصه دیگه همین:tearsofjoy:


خاطرات مدرسه

 
  • قهقهه
Reactions: (SINA)
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا