•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

amir.h.f · 5/9/20

⊱ اون خندید و گفت شما هنرمندا فکر میکنین تنها کسایی هستین که می تونین از این چیزا سر در بیارین. بیشتر ما آدما احساساتمون یکیه، همون خط و همون تنهایی رو حس می کنیم، اما ابزارش رو نداریم که این احساسات رو با کلمات بیان کنیم، پس همین طور ادامه میدیم، تقلا می کنیم. حس همون حسه. فکر می کنم احساس آدما در همه جای دنیا خیلی به هم شبيهه...

☆پس_از_خاموشی

#پاتریشیا_کورن_ول

amir.h.f · 5/9/20

⊱ من بزرگ‌ترین مرد دنیا هستم؛

زیرا بزرگ‌ترین عشق دنیا در قلب من است.

عشق؛ بزرگ‌ترین خصلت انسان است؛

پس من که عشقی چنین بزرگ در دل دارم

چرا بزرگ‌ترین مرد دنیا نباشم؟

☆مثل_خون_در_رگ_های_من

#احمد_شاملو

amir.h.f · 5/9/20

⊱ آدم نباید از هیچکس جدا شود، تا ترکشان می‌کنی همه می‌میرند.

تا رویت را بر می‌گردانی می‌بینی رفته‌اند.تا دوباره برمی‌گردی می‌بینی نیستند...

آدمی اگر بخواهد روشن ببیند، باید تمام زندگی‌اش را در رویا بگذراند.

☆مردی_با_چمدان_هایش

#اوژن_یونسکو

amir.h.f · 5/9/20

⊱ شیرینی زندگانی، بیش از یک بار به کام آدم نمی نشیند. اما تلخی هایش

هر بار تازه اند، هر بار تازه تر...

☆کلیدر

#محمود_دولت_آبادی

amir.h.f · 5/9/20

⊱ فکر نمی کنم چیزی به اندازه خنده واگیر داشته باشد. غم و اندوه هم می تواند واگیر داشته باشد. اما ترس چیز دیگری است. ترس نمی تواند به راحتی شادی و غم سرایت کند و این بسیار خوب است. ما با ترسهایمان کمابیش تنهاییم.

☆دختر_پرتقالی

#یوستاین_گاردر

amir.h.f · 5/9/20

⊱ من وقتی مردم دروغ می‌گویند دوست دارم! دروغ تنها مزیت انسان است بر سایر موجودات! با دروغ به‌راستی می‌رسی! من از آن جهت انسانم که دروغ می‌گویم. هرگز به حقیقتی نرسیدند بی‌آنکه چهارده بار یا شاید صد و چهارده بار دروغ بگویند و این در نوع خود قابل احترام است.

☆جنایت_و_مکافات

#داستایوفسکی

amir.h.f · 5/9/20

⊱ من هرگز آرزو نداشتم، هرگز جستجو نکردم،

هرگز تحمل نکردم و هرگز در هیچ‌کاری شرکت نکردم.

هرگز اجازه ندادم دست دشمنانِ ذهن به حواس من برسد.

☆نام_ناپذیر

#ساموئل_بکت

amir.h.f · 5/9/20

⊱ الى می توانست این را احساس کند که همه چیز از پس تونل تاریک امتحاناتش او را صدا می زند، می توانست شبهای گرم و روزهای طولانی را احساس کند، سبکی اینکه مجبور نبود کاری بکند و هیچ جای خاصی باشد. همه فکرش این بود که این بخش از زندگی اش را پشت سر بگذارد، بعد می توانست کتاب بخواند، به پیکنیک برود و غذا بخورد و لـ*ـذت ببرد و خرید و تعطیلات و مهمانی. برای لحظه ای از این همه فکرهای خوب نفسش بند آمد، این فکرها او را در برگرفتند و باعث شدند که احساس خوبی داشته باشد و قلبش مملو از شادی شود.

☆وقتی_که_او_رفت

#لیزا_جوئل

amir.h.f · 5/9/20

⊱ به من بنویس تا هردم و هرلحظه بتوانم آنرا بشنوم.به من بنویس تا یقین داشته باشم که تو هم مثل من در انتظار آن شبهای سفیدی. به من بنویس که می دانی این سکوت و ابتذال زاییده زندگی دراین زندانی است که مال مانیست، که خانه ی ما نیست، که شایسته مانیست.

به من بنویس که تو هم درانتظار سحری هستی که پرنده ی عشق ما در آن آواز خواهد خواند.

☆مثل_خون_در_رگ_های_من

#احمد_شاملو

amir.h.f · 5/9/20

⊱ - من کسی رو میخوام که دروغگوی کم‌تری باشه‌.

+ دروغگوی کمتر؟

- صداقت کامل یه رابـ*ـطه رو خراب میکنه.

☆نوه_جناب_سرهنگ

#سجاد_صابر

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین