•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

amir.h.f · 5/9/20

⊱ به نظر می رسید موضوع امنیت محل کارم برای هیچ کس به جز خودم اهمیت چندانی ندارد. تقاضای اختصاص بودجه برای تهیه سیستم امنیتی مناسب به دفعات رد شده بود. یکی از اعضای مسئول هیئت، موضوع را برحسب ارزش ساختمان و موقعیت آن در نظر می گرفت و معتقد بود حتي اگر برای دزدها فرش قرمز پهن کنیم و در همه ساعات شبانه روز درها را باز بگذاریم باز هم هیچ دزدی وارد سردخانه نمی شود. ظاهرا مردگان بهتر از سگ های محافظ از این ساختمان محافظت می کردند. مردگان هرگز مایۂ آزارم نبودند. من از افراد زنده میترسم.

☆پس_از_خاموشی

#پاتریشیا_کورن_ول

amir.h.f · 5/9/20

⊱ - عشق مثل موسیقی می مونه به آدم آرامش میده.

+ چه سبکی تو رو آروم میکنه؟

- متال!

+ یه مشت دیوونه جمع میشن‌ دور هم جیغ می کشن بعد تو این رو دوست داری!

- آره، دیوونه هایی که فقط جیغ میکشن، آرامش بخش نیست؟

☆نوه_جناب_سرهنگ

#سجاد_صابر

amir.h.f · 5/9/20

⊱ من آرام و بی‌صدا ناپدید می‌شوم.

همان‌طور که خیلی‌ها قبل‌تر از من ناپدید و فراموش شده‌اند.

☆نام_ناپذیر

#ساموئل_بکت

amir.h.f · 5/9/20

⊱ زندگی تنها سایه‌ای است گذرا؛ بازیگری بینواست که ساعتی بر صحنه می‌خرامد و به شور و هیجان می‌آید و سپس دیگر آوایی به گوش نمی‌رسد: افسانه‌ای است خشم‌آلود و پر‌خروش که ابلهی حکایت می‌کند و هیچ معنی ندارد.

☆مکبث

#ویلیام_شکسپیر

amir.h.f · 5/9/20

⊱ و من چنان از بداختری خویش و از نبرد با بخت فرسوده‌ام خسته که حاضرم زندگی‌ام را بر سر ناچیزترین امیدی شرط بندی کنم، تا یا بهترش کنم و یا از رنجش برهم.

☆مکبث

#ویلیام_شکسپیر

amir.h.f · 5/9/20

⊱ گاهی بی هیچ بهانه‌ای کسی را دوست داری ، امّا گاهی با هزار دلیل هم نمی‌توانی یکی را دوست داشته باشی!

☆گریز_دلپذیر
#آنا_گاوالدا

amir.h.f · 5/9/20

⊱ بعد از اینکه یه رابـ*ـطه رو شروع می کنی با خودت فکر میکنی که بدون اون نمیتونی!

ازش جدا میشی و بدون اون ادامه میدی تا یه نفر دیگه وارد زندگیت میشه.

با خودت میگی که بدون اون نمی تونی.

☆نوه_جناب_سرهنگ

#سجاد_صابر

amir.h.f · 5/9/20

⊱ من عاشق املین بودم. باور می کردم که املین مرا هم دوست دارد، فقط او آدلین را بیشتر دوست داشت. دوست داشتن یکی از دوقلوها خیلی دردناک است. وقتی آدلین آنجا بود، قلب املین پر بود. او به من نیازی نداشت. من خارج از خط به حساب می آمدم. زیادی بودم. صرفا نظاره گر دوقلوها و دوقلوگری آنها. فقط وقتی آدلین به تنهایی می رفت گردش، در قلب املین جایی برای دیگری بود. سپس اندوہ او، لـ*ـذت من بود. کم کم با تملق و چاپلوسی او را از تنهایی در می آوردم. به او هدایایی از نخهای نقره ای و زلم زیمبوهای براق میدادم. تا اینکه او تقريبا فراموش می کرد که تنها مانده است و خود را در اختیار دوستی و مصاحبتی قرار می داد که من به او اهدا می کردم.

☆سیزدهمین_قصه

#داین_سترفیلد

amir.h.f · 5/9/20

⊱ بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند.

نمیگذارم، نمیخواهم .

☆بابا_لنگ_دراز

#جین_وبستر

amir.h.f · 5/9/20

⊱ وارفته و بی‌حال، میان زباله‌ها سرک می‌کشیدم،و احتمالا می‌گفتم زندگی همین است.‌..

برای این‌که بدانم عشق چه معنایی دارد، حاضر بودم حتی عاشق یک بُز هم بشوم!

☆مالوی

#ساموئل_بکت

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین