•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

amir.h.f · 5/9/20

⊱ جان از جوابی واضح از طرف خانم مأيوس بود، اما حرف زدن با او برایش حكم عادت را پیدا کرده بود که از دست دادن آن بعد از این همه سال کار مشکلی بود. بنابراین، در آشپزخانه پشت میز می نشست و افکار، رؤیاها و دغدغه های خود را با او در میان می گذاشت و وقتی خانم جواب می داد، آن هم با کلماتی بی معنی و الله بختکی، جان از اظهارات او گيج میشد و سعی می کرد ارتباطی بین سؤالات خودش و جواب او پیدا کند. اما هزارتوی افکار خانم به قدری پیچیده بود که جان قادر نبود به کنه آن پی ببرد و حرف های او برایش حکم کلاف سردرگم را داشت.

☆سیزدهمین_قصه

#داین_سترفیلد

amir.h.f · 5/9/20

⊱ عبارت "روزگار خوش گذشته" به آن معنی نیست

که اتفاقات بد در گذشته کمتر رخ می‌دادند.

فقط معنی‌اش این است که خوشبختانه مردم به آسانی آن اتفاقات را از یاد برده‌اند.

☆تونل

#ارنستو_ساباتو

amir.h.f · 5/9/20

⊱ عشق از دست رفته هنوز عشق است، فقط شکلش عوض می‌شود. نمیتوانی لبخند او را ببینی یا برایش غذا بیاوری یا مویش را نوازش کنی یا او را دور زمین رقص بگردانی. ولی وقتی آن حس ها ضعیف می‌شود، حس دیگری قوی می‌شود. خاطره. خاطره شریک تو می‌شود. آن را می پرورانی. آن را میگیری و با آن می رقصی. زندگی باید تمام شود، عشق نه...

☆مردی_بنام_اوه

#فردریک_بکمن

amir.h.f · 5/9/20

⊱ همیشه، صبر کردن، بخشیدن، ماندن و تحمّل کردن، به این معنا نیست که همه چیز درست می شود.

لازم است گاهی وقتها دست از این تظاهر کردن برداری، دست بکشی از بخشیدنِ کسی که هیچ وقت، بخشیدنت را نفهمیده، ﺗﺎ یک ﺑﺎﺭ هم او، ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶِ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ.

وقتی می مانی و می بخشی، فکر می کنند رفتن را بلد نیستی.

ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ، ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐّﺮ ﺷﺪ.

ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ. ﯾﮑﺠﺎ، ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ...

☆گریز_دلپذیر

#آنا_گاوالدا

amir.h.f · 5/9/20

⊱ شازده کوچولو : دیگه مهم نیست !

روباه : مهمترين خاطره ها همونايى هستن كه ميگيم ديگه مهم نيست.

☆شازده_کوچولو

#آنتوان_دوسنت_اگزوپری

amir.h.f · 5/9/20

⊱ پدرم زمانی که تنها سه سال داشتم من و مادرم را رها کرد و از خانه رفت. در کودکی‌ام هرگز یک ازدواج سالم که هر دو طرف خوش‌حال باشند را ندیدم. قبل از رفتن پدرم، پدر و مادرم دائم در حال دعوا کردن با یکدیگر بودند. آن‌ها در نهایت تصمیم به طلاق گرفتند، طلاقی که زندگی مرا خرد کرد و مرا در همان بچگی دچار تنفر از خودم کرد. بین پدر و مادرم خرد می‌شدم بی‌آن‌که بدانم...

☆هنر_زن_بودن

#مارابل_مورگان

amir.h.f · 5/9/20

⊱این را بدان که انسان تنها در یک زمان می تواند خود را آنگونه که واقعا هست به مردم نشان دهد، و آن هم زمانی است قوی وزِبَردست شده و تا روزی که قوی و زبر دست نشده ای سرافتاده و تودار و مطیع محض باش .

☆سینوهه_پزشک_مخصوص_فرعون

#سینوهه

amir.h.f · 5/9/20

⊱سینوهه، جملاتی که می گویم را خوب به خاطر بسپار اما گوینده ی آن را فراموش کن ، برای ترقی باید همچون روباه مکار و همچون مار بی صدا باشی اما در ظاهر خودت را به اندازه ی یک کبوتر مظلوم و به اندازه ی یک گوسفند بی اطلاع نشان بده .

☆سینوهه_پزشک_مخصوص_فرعون

#سینوهه

amir.h.f · 5/9/20

⊱ من اینجا «من» را دیده ام که اسیر زندان بزرگ نوشتن بوده است،همیشه ی خدا، که زندان را پذیرفته، باور کرده، اصل بودن پنداشته، به آن معتاد شده، و به تنها پنجره اش که بسیار بالاست دل خوش کرده...

و آن پنجره تویی ای عزیز!

آن پنجره ، آن در، آن میله ها، و جمیع صداهایی که از دور دستها می آیند تا لحظه ای، پروانه اش، بر بوته ی ذهن من بنشینند، تویی...

☆چهل_نامه_کوتاه_به_همسرم

#نادر_ابراهیمی

amir.h.f · 5/9/20

⊱ دوشیزه لی، توجه و علاقه به شخصیت های ثانوی فایده ای نداره. قصه اونا که نیست. اونا میان و میرن، وقتی هم میرن، برای همیشه میرن. همیشه همین طوره.

☆سیزدهمین_قصه

#داین_سترفیلد

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین