خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
از آن زخم آن پهلو آتشی که سامیش گرزست و تیرآرشی
که گفتی بسوزد همی لشکرم کنون برفروزد همی کشورم
کدام است مرد از شما چیره دست که بیرون شود پیش این پیل سرخوش
هر آن کو بدان گردکش یازدا مر او را از آن باره بندازدا
چو بخشنده‌ام بیش بسپارمش کلاه از بر چرخ بگذارمش
همیدون نداد ایچ کس پاسخش بشد خیره و زرد گشت آن رخش
سه بار این سخن را بریشان براند چو پاسخ نیامدش خامش بماند
بیامد پس آن بیدرفش سترگ پلید و بد و جادوی و پیر گرگ
به ارجاسپ گفت ای بلند آفتاب به زور و به تن همچو افراسیاب
به پیش تو آوردم این جان خویش سپر کردم این جان شیرینت پیش


دقیقی | اشعار

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
شوم پیش آن پیل آشفته سرخوش گراید ونک یابم بر آن پیل دست
به خاک افگنم تنش ای شهریار مگر بردهد گردش روزگار
ازو شاد شد شاه و کرد آفرین بدادش بدو باره‌ی خویش و زین
بدو داد ژوبین زهر آبدار که از آهنین کوه کردی گذار
چو شد جادوی زشت ناباکدار سوی آن خردمند گرد سوار
چو از دور دیدش برآورد خشم پر از خاک روی و پر از خون دو چشم
به دست اندرون گرز چون سام یل به پیش اندرون کشته چون کوه -
نیارست رفتنش بر پیش روی ز پنهان همی تاخت برگرد اوی
بینداخت ژوبین زهر آبدار ز پنهان بر آن شاهزاده‌ی سوار


دقیقی | اشعار

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
گذاره شد از خسروی جوشنش به خون غرقه شد شهریاری تنش
ز باره در افتاد پس شهریار دریغ آن نکو شاهزاده‌ی سوار
فرود آمد آن بیدرفش پلید سلیحش همه پاک بیرون کشید
سوی شاه چین برد اسپ و کمرش درفش سیه افسر پر گهرش
سپاهش همه نعره برداشتند همی نعره از ابر بگذاشتند
چو گشتاسپ از کوه سر بنگرید مر او را بدان رزمگه برندید
گمانی برم گفت کان گرد ماه که روشن بدی زو همه رزمگاه
نبرده برادرم فرخ زریر که شیر ژیان آوریدی به زیر
فگندست برباره از تاختن بماندند گردان ز انداختن
نیاید همی بانگ شهزادگان مگر کشته شد شاه آزادگان


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیونی بتازید تا رزمگاه به نزدیکی آن درفش سیاه
ببینید کان شاه من چون شدست کم از درد او دل پر از خون شدست
بدین اندرون بود شاه جهان که آمد یکی خود ز دیده چکان
به شاه جهان گفت ماه ترا نگه‌دار تاج و سپاه ترا
جهان پهلوان آن زریر سوار سواران ترکان بکشتند زار
سر جادوان جهان بیدرفش مر او را بیفگند و برد آن درفش
چو آگاهی کشتن او رسید به شاه جهانجوی و مرگش بدید
همه جامه تا پای بدرید پاک بر آن خسروی تاج پاشید خاک
همی گفت گشتاسپ کای شهریار چراغ دلت را بکشتند زار


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
ز پس گفت داننده جاماسپ را چه گویم کنون شاه لهراسپ را
چگونه فرستم فرسته به در چه گویم بدان پیر گشته پدر
چه گویم چه کردم سوار ترا چه بود آن نبرده عیار ترا
دریغ آن گو شاهزاده دریغ چو تابنده ماه اندرون شد به میغ
بیارید گلگون لهراسپی نهید از برش زین گشتاسپی
بیاراست مرجستن کینش را بورزیدن دین و آیینش را
جهاندیده دستور گفتا بپای به کینه شدن مر ترا نیست رای
به فرمان دستور دانای راز فرود آمد از باره بنشست باز
به لشکر بگفتا کدام است شیر که باز آورد کین فرخ زریر
که پیش افگند نیزه بر کین اوی که باز آورد باره و زین اوی
پذیرفتم اندر خدای جهان پذیرفتن راستان و مهان
که هرگز میانه نهد پیش پای مر او را دهم دخترم را همای
نجنبید زیشان کس از جای خویش ز لشکر نیاورد کس پای پیش


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس آگاهی آمد به اسفندیار که کشته شد آن شاه نیزه گزار
پدرت از غم او بکاهد همی کنون کین او خواست خواهد همی
همی گوید آن کس کجا کین اوی بخواهد نهد پیش دشمنش روی
مر او را دهم دخترم را همای و کرد ایزدش را برین بر گوای
کی نامور دست بر دست زد بدین سان کند گفت هنگام بد
همه ساله زین روز ترسیدمی چو او را به رزم اندرون دیدمی
دریغا سوارا گوا مهترا که بختش جدا کرد تاج از سرا
که کشت آن سیه پیل نستوه را که کند از زمین آهنین کوه را
درفش و سرلشکر و جای خویش برادرش را داد و خود رفت پیش
به قلب اندر آمد بجای زریر به صف اندر استاد چون نره شیر
به پیش اندر آمد میان را ببست گرفت آن درفش همایون به دست


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
سر نیزه‌ها را به دام افگنید زمانی بکوشید و مردی کنید
بدین اندرون بود اسفندیار که بانگ پدرش آمد از کوهسار
که ای نامداران و گردان من همه مرمرا چون تن و جان من
مترسید از نیزه و گرز و تیغ که از بخش ما نیست روی گریغ
به دین خدا ای گو اسفندیار به جان زریر آن نبرده سوار
که آید فرود او کنون در بهشت که من سوی لهراسپ نامه نوشت
پذیرفته‌ام اندر آن شاه پیر که گر بخت نیکم بود دستگیر
که چون باز گردم ازین رزمگاه به اسفندیارم دهم تاج و گاه
سپه را همه پیش رفتن دهم ورا خسروی تاج بر سر نهم
چنان چون پدر داد شاهی مرا دهم همچنان پادشاهی ورا


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا