خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
که گشتاسپ خوانندش ایرانیان ببست او یکی کشتییی بر میان

برادرش نیز آن سوار دلیر سپهدار ایران که نامش زریر

همه پیش آن دین پژوه آمدند از آن پیر جادو ستوه آمدند

گرفتند از او سربسر دین او جهان شد پر از راه و آیین او

نشست او به ایران به پیغمبری به کاری چنان یافه و سرسری

یکی نامه باید نوشتن کنون سوی آن زده سر ز فرمان برون

ببایدش دادن بسی خواسته که نیکو بود داده ناخواسته

مر او را بگویی کزین راه زشت بگرد و بترس از خدای بهشت

مر آن پیر ناپاک را دور کن برآیین ما بر یکی سور کن

گر ایدونک نپذیرد از ما سخن کند روی تازه به ما بر کهن


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
سپاه پراکنده باز آوریم یکی خوب لشکر فراز آوریم
به ایران شویم از پس کار اوی نترسیم از آزار و پیکار اوی
برانیمش از پیش و خوارش کنیم ببندیم و زنده به دارش کنیم
برین ایستادند ترکان چین دو تن نیز کردند زیشان گزین
یکی نام او بیدرفش بزرگ گوی پیرو جادو ستنبه سترگ
دگر جادوی نام او نام خواست که هرگز دلش جز تباهی نخواست
یکی نامه بنوشت خوب و هژیر سوی نامور خسرو دین پذیر
نوشتش بنام خدای جهان شناسنده‌ی آشکار و نهان
نوشتم یکی نامه‌ای شهریار چنان چون بد اندر خور روزگار
سوی گرد گشتاسپ شاه زمین سزاوار گاه کیان بافرین
گزین و مهین پورلهراسپ شاه خداوند جیش و نگهدار گاه
ز ارجاسپ سالار ترکان چین سوار جهاندیده گرد زمین
نوشت اندر آن نامه‌ی خسروی نکو آفرینی خط یبغوی
که ای نامور شهریار جهان فروزنده‌ی تاج شاهنشهان


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرت سبز باد و تن و جان درست مبادت کیانی کمرگاه سست
شنیدم که راهی گرفتی تباه مرا روز روشن بکردی سیاه
بیامد یکی پیر مهتر فریب ترا دل پر از بیم کرد و نهیب
سخن گفتش از دوزخ و از بهشت به دلت اندرون هیچ شادی نهشت
تو او را پذیرفتی و دینش را بیاراستی راه و آیینش را
برافگندی آیین شاهان خویش بزرگان گیتی که بودند پیش
رها کردی آن پهلوی کیش را چرا ننگریدی پس و پیش را
تو فرزند آنی که فرخنده شاه بدو داد تاج از میان سپاه
ورا برگزید از گزینان خویش ز جمشیدیان مر ترا داشت پیش
بر آن سان که کیخسرو کینه جوی ترا بیش بود از کیان آبروی
بزرگی و شاهی و فرخندگی توانایی و فر و زیبندگی


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
درفشان و پیلان آراسته بسی لشکر گنج و بس خواسته
همی بودت ای مهتر شهریار همه مهتران مر ترا دوستدار
همی تافتی بر جهان یکسره چو اردیبهشت آفتاب از بره
ز گیتی ترا برگزیده خدای مهانت همه پیش بوده بپای
نکردی خدای جهان را سپاس نبودی بدین ره ورا حق‌شناس
از آن پس که ایزد ترا شاه کرد یکی پیر جادوت بی راه کرد
چو آگاهی تو سوی من رسید به روز سپیدم ستاره بدید
نوشتم یکی نامه‌ی دوست‌وار که هم دوست بودیم و هم نیک یار
چو نامه بخوانی سر و تن بشوی فریبنده را نیز منمای روی
کنون بند را از میان باز کن به شادی می روشن آغاز کن


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
گر ایدونک بپذیری از من تو پند ز ترکان ترا نیز ناید گزند
زمین کشانی و ترکان چین ترا باشد این همچو ایران زمین
به تو بخشم این بیکران گنجها که آورده‌ام گرد با رنجها
نکورنگ اسپان با زر و سیم به استامها در چو در یتیم
غلامان فرستمت با خواسته نگارین با جعد آراسته
ور ایدونک نپذیری این پند من ببینی گران آهنین بند من
بیایم پس نامه تا چندگاه کنم کشورت را سراسر تباه
سپاهی بیارم ز ترکان چین که بنگاهشان برنتابد زمین
بینبارم این رود جیحون به مشک به مشک آب دریا کنم پاک خشک
بسوزم نگاریده کاخ ترا ز بن برکنم بیخ و شاخ ترا
زمین را سراسر بسوزم همه کتفتان به ناوک بدوزم همه
ز ایرانیان هرچه مردست پیر کشان بنده کردن نباشد هژیر
ازیشان نیابی فزونی بها کنمشان همه سر ز گردن جدا


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
زن و کودکانشان بیارم ز پیش کنمشان همه بنده‌ی شهر خویش
زمینشان همه پاک ویران کنم درختانش از بیخ و بن برکنم
بگفتم همه گفتنی سر بسر تو ژرف اندرین پندنامه نگر
بپیچید و نامه بکردش نشان بدادش بدان هر دو جادو نشان
بفرمودشان گفت بخرد بوید به ایوان او با هم اندر شوید
چو او را ببینید بر عرش و گاه کنید آن زمان خویشتن را دو تاه
بر آیین شاهان نثارش برید بر تاج و بر عرشش او مگذرید
چو هر دو نشینید در پیش اوی سوی تاج تابنده‌ش آرید روی
گزارید پیغام فرخش را ازو گوش دارید پاسخش را
چو پاسخ ازو سربسر بشنوید زمین را لمس کردند و بیرون شوید
چو از پیش او کینه‌ور بیدرفش سوی بلخ بامین کشیدش درفش
ابا یار خود خیره سر نام خواست که او بفگند آن نکو راه راست
چو از شهر توران به بلخ آمدند به درگاه او بر پیاده شدند


دقیقی | اشعار

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
پیاده برفتند تا پیش اوی بر آن آستانه نهادند روی
چو رویش بدیدند بر گاه بر چو خورشید و تیر از بر ماه بر
نیایش نمودند چون بندگان به پیش گزین شاه فرخندگان
بدادندش آن نامه‌ی خسروی نوشته درو بر خط یبغوی
چو شاه جهان نامه را باز کرد برآشفت و پیچیدن آغاز کرد
بخواند آن زمان پیر جاماسپ را کجا راهبر بود گشتاسپ را
گزینان ایران و اسپهبدان گوان جهان دیده و موبدان
بخواند آن همه آذران پیش خویش فرستاده آورد و بنهاد پیش
پیمبرش را خواند و موبدش را زریر گزیده سپهبدش را
زریر سپهبد برادرش بود که سالار گردان لشکرش بود
جهان پهلوان بود آن روزگار که کودک بد اسفندیار سوار
پناه جهان بود و پشت سپاه سپهدار لشکر نگه‌دار گاه
جهان از بدی ویژه او داشتی به رزم اندرون نیژه او داشتی
جهانجوی گفتا به فرخ زریر به فرخنده جاماسپ و پور دلیر
که ارجاسپ سالار ترکان چین یکی نامه کردست زی من چنین
بدیشان نمود آن سخنهای زشت که نزدیک اوشاه ترکان نوشت


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
چه بینید گفتا بدین اندرون؟ چه گویید کاین را سرانجام چون؟
که ناخوش بود دوستی با کسی که مایه ندارد ز دانش بسی
من از تخمه‌ی ایرج پاک زاد وی از تخمه‌ی تور جادو نژاد
چگونه بود در میان آشتی ولیکن مرا بود پنداشتی
کسی کو بود نام و باشد بسی سخن گفت بایدش با هر کسی
همان چون بگفت این سخن شهریار زریر سپهدار و اسفندیار
کشیدند شمشیر و گفتند اگر کسی باشد اندر جهان سربسر
که نپسندد او را به دین‌آوری براندر نیارد به فرمان‌بری
نیاید به درگاه فرخنده شاه نبندد میان پیش رخشنده گاه
نگیرد ازو راه و دین بهی مرین دین به را نباشد رهی
به شمشیر جان از تنش برکنیم سرش را به دار برین برکنیم
سپهدار ایران که نامش زریر نبرده دلیری چو درنده شیر
به شاه جهان گفت آزاده وار که دستور باشد مرا شهریار


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
که پاسخ کنم جادو ارجاسپ را؟ پسند آمد این شاه گشتاسپ را
بدو گفت برخیز و پاسخ کنش نکال تگینان خلخ کنش
زریر گرانمایه و اسفندیار چو جاماسپ دستور ناباک دار
ز پیشش برفتند هر سه بهم شده سر پر از کین و دلها دژم
نوشتند نامه به ارجاسپ زشت هم اندر خور آن کجا او نوشت
زریر سپهبد گرفتش به دست چنان هم گشاده ببردش نبست
سوی شاه برد و برو بر بخواند جهانجوی گشتاسپ خیره بماند
ز دانا سپهبد زریر سوار ز جاماسپ وز فرخ اسفندیار
ببست و نوشت اندرو نام خویش فرستادگان را همه خواند پیش
بگیرید گفت این وزی او برید نگر زین سپس راه را نسپرید


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
که گر نیستی اندر استاوزند فرستاده را زینهار از گزند
ازین خواب بیدارتان کردمی همان زنده بر دارتان کردمی
چنین تا بدانستی آن گرگسار که گردن نیازد ابا شهریار
بینداخت نامه بگفتا روید مرین را سوی ترک جادو برید
بگویید هوشت فراز آمدست به خون و به خاکت نیاز آمدست
زده بادگردنت خسته میان به خاک اندرون ریخته استخوان
درین ماه اراید ونک خواهد خدای بپوشم به رزم آهنینه قبای
به توران زمین اندر آرم سپاه کنم کشور گرگساران تباه
سخن چون بسر برد شاه زمین سیه پیل را خواند و کرد آفرین


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا