خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
سپردش بدو گفت بردارشان از ایران به آن مرز بگذارشان
فرستادگان سپهدار چین ز پیش جهانجوی شاه زمین
برفتند هر دو شده خاکسار جهاندارشان رانده و کرده خوار
از ایران فرخ به خلخ شدند ولیکن به خلخ نه فرخ شدند
چو از دور دیدند ایوان شاه زده بر سر او درفش سیاه
فرود آمدند از چمیده ستور شکسته دل و چشمها گشته کور
پیاده برفتند تا پیش اوی سیه‌شان شده جامه و زرد روی
بدادندش آن نامه‌ی شهریار سرآهنگ مردان نیزه گزار
دبیرش مر آن نامه را برگشاد بخواندش بر آن شاه ج ادونژاد


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
چو اندر گذشت آن شب و بود روز بتابید خورشید گیهان فروز
به زین برنشستند هر دو سپاه همی دید زان کوه گشتاسپ شاه
چو از کوه دید آن شه بافرین کجا برنشستند گردان به زین
سیه رنگ بهزاد را پیش خواست تو گفتی که بیستون است راست
برو برفگندند بر گستوان برو برنشست آن شه خسروان
چو هر دو برابر فرود آمدند ابر پیل بر نای رویین زدند
یکی رزمگاهی بیاراستند یلان همنبردان همی خواستند
بکردند یک تیرباران نخست بسان تگرگ بهاران درست
بشد آفتاب از جهان ناپدید چه داند کسی کان شگفتی ندید
بپوشیده شد چشمه‌ی آفتاب ز پیکانهاشان درفشان چو آب
تو گفتی جهان ابر دارد همی وزان ابر الماس بارد همی
وزان گرزداران و نیزه‌وران همی تاختند آن برین این بر آن


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
هوا زی جهان بود شبگون شده زمین سربسر پاک گلگون شده
بیامد نخست آن سوار هژیر پس شهریار جهان اردشیر
به آوردگه رفت نیزه بدست تو گفتی مگر طوس اسپهبدست
برین سان همی گشت پیش سپاه نبود آگه از بخش خورشید و ماه
بیامد یکی ناوکش بر میان گذارنده شد بر سلیح کیان
زبور اندر افتاد خسرو نگون تن پاکش آلوده شد پر ز خون
دریغ آن نکو روی همرنگ ماه که بازش ندید آن خردمند شاه
بیامد بر شاه شیر اورمزد کجا زو گرفتی شهنشاه پزد
ز پیش اندرآمد به دشت اندرا به زهرآب داده یکی خنجرا
خروشی برآورد برسان شیر که آورد خواهد ژیان گور زیر
ابرکین آن شاهزاده سوار بکشت از سوران دشمن هزار


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
به هنگامه‌ی بازگشتش ز جنگ که روی زمین گشته بد لاله رنگ
بیامد یکی تیرش اندر قفا شد آن خسرو شاهزاده روا
بیامد پسش باز شیدسپ شاه که ماننده‌ی شاه بد همچو ماه
یکی دیزه‌یی برنشسته چو نیل به تگ همچو آهو به تن همچو پیل
به آوردگه گشت و نیزه بگاشت چو لوت بگردید نیزه بداشت
کدامست گفتا کهرم سترگ کجا پیکرش پیکر پیر گرگ
بیامد یکی دیو گفتا منم که با گرسنه شیر دندان زنم
به نیزه بگشتند هر دو چو باد بزد ترک را نیزه‌ای شاهزاد
ز باره درآورد و ببرید سر به خاک اندر افگند زرین کمر
همی گشت بر پیش گردان چین به‌سان یکی کوه بر پشت زین
همانا چنو نیز دیده ندید ز خوبی کجا بود چشمش رسید
یکی ترک تیری برو برگشاد روا گشت زان تیر او شاهزاد
دریغ آن شه پروریده به ناز بشد روی او باب نادیده باز


دقیقی | اشعار

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
بیامد سر سروران سپاه پس تهم جاماسپ دستور شاه
نبرده سواری گرامیش نام بماننده‌ی پور دستان سام
یکی چرمه‌یی برنشسته سمند یکی گامزن باره‌ی بی‌گزند
چماننده چرمه‌ی نونده‌ی جوان یکی کوه پارست گویی روان
به پیش صف چینیان ایستاد خداوند بهزاد را کرد یاد
کدام است گفت از شما شیر دل که آید سوی نیزه‌ی جان گسل
کجا باشد آن جادوی خویشکام کجا خواست نام و هزارانش نام
برفت آن زمان پیش او نامخواست تو گفتی که همچون ستونست راست
بگشتند هر دو سوار هژیر به گرز و به نیزه به شمشیر و تیر


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
گرامی گوی بود با زور شیر نتابید با او سوار دلیر
گرفت از گرامی نبرده گریغ گرامی کفش بود برنده تیغ
گرامی خرامید با خشم تیز دلی از کینه‌ی کشتگان پرستیز
میان صف دشمن اندر فتاد پس از دامن کوه برخاست باد
سپاه از دو رو بر هم آویختند و گرد از دو لشکر برانگیختند
بدان شورش اندر میان سپاه از آن زخم گردان و گرد سپاه
بیفتاد از دست ایرانیان درفش فروزنده‌ی کاویان
گرامی بدید آن درفش بنفش که افگنده بودند گردان درفش
فرود آمد و برگرفت آن ز خاک بیفشاند از او خاک و بسـ*ـترد پاک
چو او را بدیدند گردان چین که آن نیزه‌ی نامدار گزین
از آن خاک برداشت و بسـ*ـترد و برد به گردش گرفتند مردان گرد


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
ز هر سو به گردش همی تاختند به شمشیر دستش بینداختند
درفش فریدون به دندان گرفت همی زد به یک دست گرز ای شگفت
سرانجام کارش بکشتند زار بر آن گرم خاکش فگندند خوار
دریغ آن نبرده سوار هژیر که بازش ندید آن خردمند پیر
بیامد هم آنگاه بستور شیر نبرده کیانزاده پور زریر
بکشت او از آن دشمنان بیشمار که آویخت اندر بد روزگار
سرانجام برگشت پیروز و شاد به پیش پدر باز شد و ایستاد
بیامد پس آن برگزیده سوار پس شهریار جهان نیوزار
به زیر اندرون تیزرو شولکی که نبود چنان از هزاران یکی
بیامد بر آن تیره آوردگاه به آواز گفت از گزیده سپاه
کدام است مرد از شما نامدار جهاندیده و گرد و نیزه‌گزار
که پیش من آیند نیزه بدست که امروز در پیش مرد آمدست
سواران چین پیش او تاختند برافگندنش را همی ساختند
سوار جهانجوی مرد دلیر چو پیل دژآگاه و چون نره شیر


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
همی گشت بر گرد مردان چین تو گفتی همی بر نوردد زمین
بکشت از گوان جهان شست مرد در آن تاختنها به گرز نبرد
سرانجامش آمد یکی تیرچرخ چنان آمده بودش از چرخ برخ
بیفتاد زان شولک خوبرنگ بمرد و نرست اینت فرجام جنگ
دریغ آن سوار گرانمایه نیز که افگنده شد رایگان بر نه چیز
که همچون پدر بود و همتای اوی دریغ آن نکو روی و بالای اوی
چو کشته شد آن نامبرده سوار ز گردان به گردش هزاران هزار
به هر گوشه‌ای بر هم آویختند ز روی زمین گرد انگیختند
برآمد برین رزم کردن دو هفت کزیشان سواری زمانی نخفت
زمینها پر از کشته و خسته شد سراپرده‌ها نیز بربسته شد
در و دشتها شد همه لاله‌گون به دشت و بیابان همی رفت خون
چنان بد ز بس کشته آن رزمگاه که بد می‌توانست رفتن به راه


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
دو هفته برآمد برین کارزار که هزمان همی تیره‌تر گشت کار
به پیش اندر آمد نبرده زریر سمندی بزرگ اندر آورده زیر
به لشکرگه دشمن اندر فتاد چو اندر گیا آتش و تیز باد
همی کشت زیشان همی خوابنید مر او را نه استاد هر کس بدید
چو ارجاسپ دانست کان پورشاه سپه را همی کرد خواهد تباه
بدان لشکر خویش آواز داد که چونین همی داد خواهید داد؟
دو هفته برآمد برین بردرنگ نبینم همی روی فرجام جنگ
بکردند گردان گشتاسپ شاه بسی نامداران لشکر تباه
کنون اندر آمد میانه زریر چو گرگ دژ آگاه و شیر دلیر
بکشت او همه پاک مردان من سرافراز گردان و ترکان من
یکی چاره باید سگالیدنا وگرنه ره ترک مالیدنا
برین گر بماند زمانی چنین نه ایتاش ماند نه خلخ نه چین


دقیقی | اشعار

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
کدام است مرد از شما نامخواه که آید پدید از میان سپاه
یکی ترگداری خرامد به پیش خنیده کند در جهان نام خویش
هر آن کز میان باره انگیزند بگرداندش پشت و بگریزند
من او را دهم دختر خویش را سپارم بدو لشکر خویش را
سپاهش ندادند پاسوخ باز بترسیده بد لشکر سرفراز
چو شیر اندر افتاد و چون پیل سرخوش همی کشت زیشان همی کرد پست
همی کوفتشان هر سوی زیر پای سپهدار ایران فرخنده رای
چو ارجاسپ دید آنچنان خیره شد که روز سپیدش شب تیره شد
دگر باره گفت ای بزرگان من تگینان لشکر گزینان من
ببینید خویشان و پیوستگان ببینید نالیدن خستگان


دقیقی | اشعار

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Setareh7
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا