خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
8/8/19
ارسال ها
1,681
امتیاز واکنش
15,266
امتیاز
323
محل سکونت
همدان
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام داستان: جنایت‌های نیویورکی (پرونده‌ی اول: قتل تقریبا تصادفی)
نام نویسنده: نگار 1373
ژانر: جنایی، پلیسی

خلاصه:
کاراگاه جرمی هادسون، بازرس کارکشته اداره‌ی مرکزی پلیس نیویورک، در این داستان ماموریت می‌یابد تا به همراه معاونش، الکس استیونسون، پرونده‌ی مرگ زن خانه‌داری را حل کند که مرگ مشکوکی در خانه‌اش داشته و...



داستان کوتاه جنایت های نیویورکی (قتل تقریبا تصادفی) | نگار 1373 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، . faRiBa .، Saghár✿ و 5 نفر دیگر

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
8/8/19
ارسال ها
1,681
امتیاز واکنش
15,266
امتیاز
323
محل سکونت
همدان
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
پرونده‌ی اول: قتل تقریباً تصادفی

•هجدهم ژوئن، ساعت یازده و چهل و هفت دقیقه‌ی بعدازظهر

بی‌صبرانه انتظار آمدنش را می‌کشید. قلبش از هیجان می‌تپید و در دلش، احساس خاصی داشت. وقتی در خانه باز شد، با خوشحالی جلو رفت و با صدای شادی گفت:
-سلام بن!
بن كه آثار خستگی از سر و رویش می‌باريد، با چشمان سرخش چند لحظه‌ای آنا را تماشا کرد؛ بدون ذوق سری برایش تكان داد و گفت:
-سلام...
آنا از دیدن قیافه‌ی بی‌حال بن، دلسرد شد. فکر نمی‌کرد با دیدن استقبالش، همسرش باز هم آن قدر سرد و بی‌تفاوت برخورد کند. ولی باز هم تحمل کرد و بی‌توجه به آن برخورد، به او گفت:
-سالگرد ازدواجمون مبارک عزیزم!
بن دوباره سرش را تكان داد و بدون نگاه کردن به آنا، وارد خانه شد. حس بغض عظیمی در گلوی ظریف آنا، داشت خفه‌اش می‌کرد. جلوی شکستن بغضش را به زحمت گرفت و به سمت آشپزخانه‌ی کوچک خانه رفت تا حداقل شام شب را از خطر سوختگی نجات بدهد. لـ*ـبش را گاز گرفت و خودخوری کرد تا هیچ قطره‌ی اشکی از چشمانش پایین نیفتد. در همان لحظه، صدای عصبانی و بلند بن را شنید که داشت صدایش می‌زد و می‌پرسید:
-آنا! پس این بسته‌ی سیگار لعنتی من كجاست؟
از یادآوری چیزی که به خاطرش آمد، از ترس آب دهانش رو فرو برد و دم نزد. وقتی بن هنوز به خانه برنگشته بود، آنا همه‌ی سیگارهایش را مخفی كرده بود تا شاید، به خودش بیاید و كمی بیشتر به سلامتی‌اش اهمیت بدهد. ولی بن هیچ‌وقت به اين چیزها اهمیتی نمی‌داد! آنا در همان افکار بود که بن، از اتاق خواب بیرون آمد و با چشم‌های خون گرفته‌اش، براندازش كرد.
-مگه نمی‌شنوی؟! پرسیدم بسته‌ی سیگارم كجاست؟
-من از کجا بدونم؟ آخرین بار داخل اتاق خواب، پیش تـ*ـخت روی میز بود.
بن باخشم سرش داد كشيد:
-نبود! اونجا نبودن! بازم تو اونا رو برداشتی؟!
همسرش در جواب، سعی کرد خود را خونسرد نشان بدهد. سرش را به سمت ديگری گرفت و گفت:
-من به اون سیگارای بو گندو دست نزدم. خودت گمشون می‌کنی، بعد گردن من می‌اندازی؟
و سعی کرد جلوی لرزش انگشتانش را بگیرد. از همان فاصله هم می‌توانست، بوی الكل را از بدن بن استشمام کند. بن باز هم م*س*ت كرده بود. دستش را به طرف كمربند چرمی‌اش برد و با صدای ترسناكی زمزمه كرد:
-حالا به تو زن احمق نشون میدم كه کی، بسته‌ی سیگارا رو گم کرده...
***


داستان کوتاه جنایت های نیویورکی (قتل تقریبا تصادفی) | نگار 1373 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، . faRiBa .، Saghár✿ و 4 نفر دیگر

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
8/8/19
ارسال ها
1,681
امتیاز واکنش
15,266
امتیاز
323
محل سکونت
همدان
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
•نوزدهم ژوئن، ساعت ده و بیست و هفت دقیقه ی صبح

چشمانم را كه از فرط بی‌خوابی به قرمزی می‌زد، با خستگی بستم و خمیازه‌ی سختی كشيدم. وقتی پلک‌هایم بالا پرید، ساعت دیواری دفترم دقیقا مقابل دیدم بود. با دیدن ساعت، اخم کردم و دندان‌هایم را به هم فشردم. باز هم مثل همیشه، الکس، معاون سر به هوایم خیلی دير كرده بود! سرم را کمی پایینتر آوردم تا یک پرونده را از روی میزم بردارم و نگاهی به آن بیندازم که در همان لحظه، در دفترم به صورت کاملا ناگهانی باز شد و شخصی که آن را باز کرده بود، از همانجا با بلندترین صدایی که می‌توانست، فریاد زد:
-سلام بازرس!
لازم نبود قد پنج و نیم فوتی‌اش را ببینم تا بفهمم خودش است یا نه، همان صدای زیادی بلند برای شناسایی‌اش کافی بود. از دست کارهایش به ستوه آمده بودم، مشتم را روی میز كارم فرود آوردم که زیر ضربه‌اش به شدت لرزید و باخشم غریدم:
-بازم كه دير كردی؟ تو چرا نمی‌خوای متوجه بشی كه من از تاخیر نفرت دارم؟ هان؟
الکس استیونسون، معاون سرخوش و بی‌خیال من، با آن که داشتم بابت تاخیر توبیخش می‌کردم، ولی انگار که اتفاقی نیفتاده باشد، لبخندی کل صورتش را پوشش داد و قدم به داخل دفتر گذاشت. در حالی که نزدیکتر می‌آمد و کراوات شطرنجی قرمزش را که اصلا، با لباس آبی‌اش همخوانی نداشت را مرتب می‌کرد، گفت:
-قربان، مطمئنم که شما هم با من موافقید که یه پرونده‌ی حسابی، مثل قهوه‌ی بعد از کار خستگی رو از تن آدم دور می‌کنه. مگه نه؟
دستم را به چانه زده بودم و بدون این که زحمت حرکت کردن به خودم بدهم، به همان حالت جوابش را دادم:
-نه. یه پرونده‌ی جدید فقط حالم رو به هم می‌زنه!
از جواب صریحم، به وضوح شوکه شد ولی ماهرانه، طوری حالت چهره‌اش را تغییر داد که انگار چیزی نشنیده و نزدیکتر آمد. خودش را روی یکی از صندلی‌های چرمی نزدیک به میزم پرتاب كرد و همانطور که داشت درون حجمی از ابر و چرم غرق می‌شد، باخوشحالی مخصوص به خودش توضيح داد:
-الان داشتم از پیش سر بازرس می‌اومدم.
نمی‌دانم انتظار داشت که از این خبر خوشحال بشوم یا نه؟ به هر حال خرناسی كشيدم و باطعنه حرفش را تصحیح کردم و گفتم:
-از پیش فسیل زنده!
با شنیدن حرف من، بلند قهقهه زد و همان لحظه هم، صدای خنده‌اش با چشم‌غره‌ی من خاموش شد.
-خب؟ چی می‌گفت؟
-گفت تا به شما بگم یه پرونده‌ی جدید برای بررسی داریم. ديشب يه زن تو خونه‌اش به قتل رسیده.
با شنیدن حرفش، چشمانم را بی‌حوصله در حدقه چرخاندم و از خودم حدس زدم:
-حتما شوهرش م*س*ت بوده.


داستان کوتاه جنایت های نیویورکی (قتل تقریبا تصادفی) | نگار 1373 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، . faRiBa .، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
8/8/19
ارسال ها
1,681
امتیاز واکنش
15,266
امتیاز
323
محل سکونت
همدان
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
همین یک جمله‌ی کوتاه از من، باعث شد که الکس سر جايش به سمتم نيمخيز شود و داد بزند:
-یا عیسی مسیح! قربان شما از كجا فهمیدید؟!
عضلات صورتم در واکنش به صدای بلندش که گوشم را می‌آزرد، در هم جمع شد. اخمی کردم و با جدیت، به او گوشزد کردم:
-الکس، به خاطر خدا وقتایی که هیجان‌زده میشی، انقدر فریاد نزن! باور كن دیگه پرده‌ی گوشم از دست صدای بلند تو، داره پاره میشه! و من فقط یه حدس زدم، همین.
خجالت‌زده لبخندی زد و ادامه داد:
-ببخشيد بازرس. ماجرای پرونده هم از این قراره که امروز صبح، یکی از همسایه‌های زنی که به قتل رسیده، متوجه شده که اون زن امروز از خونه بیرون نرفته. در واقع همسایه دوست مقتول بوده.
-از این همسایه‌های فضول متنفرم... خب؟
-اون زن هر چقدر در خونه‌ی مقتول رو می‌زنه، جوابی نمی‌شنوه. ناچار از بقیه‌ی همسایه‌ها کمک می‌خواد و وقتی همسایه‌ها در رو می‌شکنن و داخل خونه میرن، با جنازه‌ی مقتول مواجه میشن كه با زخما و كبودی‌های زیادی روی بدنش به قتل رسیده.
حرف‌های الکس که تمام شد، نفس عمیقی كشیدم و سیگار برگی از داخل جعبه برداشتم تا روشنش کنم. به چهره‌ی زیادی خندانش نگاهی انداختم و باغرولند گفتم:
-پس الان بايد به اون صحنه‌ی جرم احمقانه سر بزنیم؟ هوم... بلند شو برو اون ماشين مسخره‌ی اداره رو راه بنداز. من امروز با ماشين خودم نیومدم.
از شنیدن حرفم، حالت موذیانه‌ای به خودش گرفت و باکنجکاوی پرسید:
-چه اتفاقی برای ماشینتون افتاده؟
با به یاد آوردن بلایی که به سر ماشینم آمده بود، پوف بلندی کشیدم و با کج‌خلقی برایش توضیح دادم:
-امان از دست رانندگی وحشتناک زن‌ها. آلیس اون بیچاره رو با سطح دیوار، هم تراز كرده. باید ببرمش تعمیرگاه و تا خرخره‌اش پول بریزم که دوباره مثل روز اولش بشه.
با شنیدن توضیحاتم درباره‌ی ماشینم، در حالی که بلندبلند می‌خندید از دفترم بیرون رفت و در را هم پشت سرش نبست. این طور مواقع، دلم می‌خواهد اسلحه‌ی کمری‌ام را از غلافش بیرون بكشم و با شلیک یک تير در دهان خندانش، دنیا را از دست يک الکس شوخ و بیخيال راحت كنم!
***


داستان کوتاه جنایت های نیویورکی (قتل تقریبا تصادفی) | نگار 1373 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، . faRiBa .، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
8/8/19
ارسال ها
1,681
امتیاز واکنش
15,266
امتیاز
323
محل سکونت
همدان
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
دکتر كیتی باندراس، دستكش‌های چسبانش را از دستانش کند و با نگاه خیره و سردش به من، برایم توضیح داد:
-طبق حدسیاتی که می‌زنیم، مقتول اوایل صبح به قتل رسیده، در واقع یعنی حوالی ساعت یک صبح.
ابرویی برای پزشک قانونی شيک‌پوش و جدی‌مان بالا انداختم و پرسیدم:
-با چه وسیله‌ای كشته شده؟
نگاهی به جسد مچاله شده‌ی آن زن انداخت، سرش را تكان داد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه جنایت های نیویورکی (قتل تقریبا تصادفی) | نگار 1373 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، . faRiBa .، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
8/8/19
ارسال ها
1,681
امتیاز واکنش
15,266
امتیاز
323
محل سکونت
همدان
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
اتومبیل فورد مشکی و قدیمی متعلق به اداره، دوباره دچار مشکل شده بود و الکس با جا نرفتن دنده‌اش مشکل داشت. همانطور که داشت سعی می‌کرد غول درون دنده‌ی قدیمی ماشین را وادار به تسلیم شدن در برابر خواسته‌اش کند، از او پرسیدم:
-خب الکس، نظرت راجع به اين ماجرا چیه؟
مشکلش را به سختی با دنده حل کرد. نگاه بی‌تفاوتی به ترافیک مقابلمان انداخت و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه جنایت های نیویورکی (قتل تقریبا تصادفی) | نگار 1373 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، . faRiBa .، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
8/8/19
ارسال ها
1,681
امتیاز واکنش
15,266
امتیاز
323
محل سکونت
همدان
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
انگار به خودش آمده باشد، نگاهی به اطراف انداخت و با سردرگمی، سرش را خاراند. مکثی کرد و گفت:
-ببخشيد، يادم رفت!
لـ*ـب‌هایم را آنقدر محكم به هم می‌فشردم که شک نداشتم، شبیه یک خط صاف به نظر می‌رسیدند و چيزی نمی‌گفتم. این حرف‌های نصفه و نیمه، كار همیشگی الکس بود. نه این كه فراموشی داشته باشد، بلکه آنقدر ذهن آشفته و شلوغی داشت كه همه چیز، در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه جنایت های نیویورکی (قتل تقریبا تصادفی) | نگار 1373 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، . faRiBa .، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
8/8/19
ارسال ها
1,681
امتیاز واکنش
15,266
امتیاز
323
محل سکونت
همدان
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
شوكه شدم و سرم را با شدت زیادی به عقب كشیدم. آیا او دیوانه بود؟ سوالم را با حیرت بیشتری تكرار كردم:
-حواست هست که چی پرسیدم؟ گفتم تو قاتل زنت هستی؟!
بااطمینان زیادی گفت:
-بله، من زنم رو کشتم.
بیشتر از قبل گیج شدم و در بهت فرو رفتم. یک انسان، هر چقدر هم كه نادان و احمق بود، باز هم به این راحتی و صراحت به قتلش اعتراف نمی‌کرد! ترس از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه جنایت های نیویورکی (قتل تقریبا تصادفی) | نگار 1373 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، . faRiBa .، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
8/8/19
ارسال ها
1,681
امتیاز واکنش
15,266
امتیاز
323
محل سکونت
همدان
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
معلوم بود که حرف‌هایم اثرش را بخشیده، چون چشم‌هایش حالت عجیبی به خود گرفتند؛ انگار که جا خورده باشد. فهمیدم و مطمئن شدم که دارد دروغ می‌گوید، تا سر من را كلاه بگذارد اما برای چه، نمی‌دانستم. انگشتم را چند بار به میز زدم تا بیشتر تاکید کرده باشم و گفتم:
-آقای تیلور، بهتره با من صادق باشی، چون من به هیچ عنوان از آدمای دروغگو خوشم نمیاد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه جنایت های نیویورکی (قتل تقریبا تصادفی) | نگار 1373 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، . faRiBa .، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
8/8/19
ارسال ها
1,681
امتیاز واکنش
15,266
امتیاز
323
محل سکونت
همدان
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
کمی موقع حرف زدن تپق می‌زد ولی به نظر نمی‌آمد که مشکلی وجود داشته باشد. چشمانش را به چشمانم دوخت و گفت:
-آم... دیشب سر و صدای زیادی از راه پله می‌شنیدم...
بدون لحظه‌ای معطلی، حرفش را قطع كردم و به تندی گفتم:
-ولی شما همین الان به من گفتید که هیچ چیز مشکوکی ندیده بودید!
لبخندی زد و باخجالت گفت:
-این رو فراموش كرده بودم. الان به خاطر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه جنایت های نیویورکی (قتل تقریبا تصادفی) | نگار 1373 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، . faRiBa .، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا