خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

از خوندن خاطرات خودت و بقیه چه مودی می گیری ؟

  • :))

  • )):

  • :||


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

fatemeh_off

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/12/19
ارسال ها
1,304
امتیاز واکنش
4,506
امتیاز
248
محل سکونت
جهنم
زمان حضور
31 روز 7 ساعت 51 دقیقه
همیشه تلاش کردم به آرزو هام برسم
اما تهش فقط پا پس کشیدم زیر پاهام لهشون کردم به دیگران زخم زدم اما من اونی بودم که بدون زخم بیشترین دردو کشید
بین بد و خوب همیشه تهش بد بودم
خودم انتخابش کردم تاوانشم میدم.
من همیشه توی همه خاطرات زندگیم باعث زجر کشیدن همه اطرافیانم شدم با لبخند رد شدم از کنارشون و همه بهم زل زده بودن نفرینم میکردن ولی وقتی پشتم بهشون بود کسی نبود که اشک هامو ببینه کسی نبود اشک هامو پاک کنه کسی نبود دلداریم بده ...
بد بودن درد داره سخته هرکسی نمیتونه بد باشه
بد بودن تاوان داره
بایدهر روز شاهد تیکه تیکه شدت قلبت باشی
گاهی پشیمون میشم از انتخابم اما پا پس نمیکشم میخوام بد باشم حتی اگه همه چیزمو ببازم
اگه بازم به عقب برگردم همه اون کارارو تکرار میکنم دل میشکونم زخم میزنم
تاوانشم میپردازم میشم کسی که قلبی نداره تا همه ببینن دیگه ضعیف نیستم تا باور کنن میتونم بجنگم میتونم سخت باشم سنگ باشم
پس سخت میشم سنگ میشم
یادمه یه روز رفیقم جلو چشام مُرد
تنها کاری که تونستم براش بکنم این بود که براش سفر خوبی آرزو کنم اما دیگه نمیزارم کسی دوستامو ازم بگیره با جونم ازشون مواظبت میکنم حتی اگه خودم از دست برم با همه دنیا میجنگم ولی نمیزارم کسی به رفیقام تو بگه اگه برای همه گارد میگیرم و اماده حمله ام ولی برای رفیقام بی دفاعم اونا همه چیز منن همه چیزم....
شاید بگین خدا هست ولی من
خیلی جاها خدارو صدا کردم اما گوش نکرد
روشو برگردونت
ولم کرد
تنهام کرد
خدا برام خدایی نکرد منو به این آدمی که الان هستم تبدیل کرد
اون روزو که التماسش کردم یادم نمیره قسم خوردم تا اخر عمرم بنده لایقی باشم اگه امید رو بهم برگردونه رفیق عزیزمو ازم نگیره اما
خیلی ازت دلیگیرم خدا.....


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SheRviN DoKhT و "zhina"

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
امروز یا 17 یا 16 آبان99 !
فقط دارم می نویسم که یادم نره .
بعد یه ماه و خرده ای ، عسکری منو از گروه " اندر احوالات " ریموو کرد . دیشب ساعت پنج صبح که توش پیام دادم فکر نمی کردم بار آخر باشه وگرنه یه فحشی چیزی می نوشتم:shyb:
در وهله اول همه شونو ریموو و آنفالو کردم / و بعد از گروه لفت دادم / و سخت ترین قسمتش که پک استیکرا رو دلیت کردم.
من که نمی دونم چرا ریموو شدم ، و حتی توی خودم یه ذره کنجکاویم نمی بینم که بخوام بدونم " چرا " :l3b:
فقط ازین که دو تا پک استیکرو دلیت کردم اعصابم خرده . خیلی دراماتیک بودن و زحمت کشیده بودم روشون. خودمم ازشون استفاده می کردم |: واقعا عدالت نیست دلیتشون کردم . مسا گفت :w1b:
بهرحال از اول هم من فقط برای تنوع رفته بودم و نه اخلاقم بهشون می خورد نه شخصیتم نه مودم.:boredb:
فقط رو این حساس خواهم بود که بعداً بشم " م خ "
یعنی چی تو کسی که م خ م خ بکنه . یعنی حلال نمی کنم. :l3b:
چون من کار به کار هیچ کس نداشتم واقعا :consolingb: اخلاق خاصیم از خودم بروز ندادم :consolingb:
+ الان من انقدر گند شانسم یهو می بینی این پست می رسه دستشون :tobedb:


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: MēLįKąღ، *ELNAZ*، |Nikǟn| و 4 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
27 آبان.
تولد طاها بود / امروز انقدر متولد داشتم توی پیجم که پرام ریخته بود . / پسر نگین هم امروز به دنیا اومد ( رادوین )
-
+ چرا طاها رو سوپرایز نکردم ؟ -گسستگی ماهیچه .
--
خب حالا که امشب بحثش شد ، مهدی با کی ازدواج می کنه در انتها ؟
--
واقعا عمه م چه طرز فکری راجع به من داره ؟
---
این چه مودیه که نه درس می خونم ، نه با کورل کار می کنم ، نه شیوه مطالعه ها رو کامل می کنم ، نه حوصله دارم با کسی چت بکنم و نه فیلم ببینم ؟ چه مرض لاعلاجیه ؟
--
چرا قسمت نمی شه برم امتحان تو شهری بدم ؟! :/ سه سالم که طول می کشه گواهینامم بیاد /:
--
داستان زندگی هادی چقدر رمانه. بازم تحسینش می کنم.
--
پروفایلم خیلی زیباست.


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • تشکر
Reactions: MēLįKąღ، *ELNAZ*، |Nikǟn| و 5 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
امروز 29 آذر 99
ساعت دو شبه . من واقعا احمقم که نه درس می خونم نه می رم بخوابم. فیزیو خون دستم بود از ساعت 12 ، واقعا چرا نه خوندمش نه گذاشتمش زمین ؟ :)
---
آناتومی شده 6 فایل ... تنها ریکتی که به فایلای اناتومی دارم ، توی دفترم می نویسم فایل اضافه شد .. یکی یکی میره رو نخونده هام فقط .
استاد اناتومی تحتانی امروز اومده می گه سلام می دونم عقبیم ولی فشرده می ذارم تا برسیم به امتحانا .. خب لعنتی ماها که قراره حفظ کنیم آدمیما .
--
امروز رفتم بیرون. یعنی کلا امروز یهویی عمل کردم. یهو حس کردم دلم سمبوسه می خواد و یک ساعت و نیم سر پا بودم تا درست کردم همه بخوریم. بعد بردم برای مامانم و به این نتیجه رسیدم هوا خ اوکیه و حیف بمونم خونه . زدم بیرون . انقلاب ، رازی ، کیو ، اموزشگاه سعدی ، خونه . دور جالبی بود .
--
امروز هم --- به فاطمه و هم --- به هدیه ! ریک داد ردش کردیم... عای چه صحنه ای بود:l3b: . منم فریدو دیدم. البته یه نظر. چقدر عوض شده بود . دو سه بار خواستم برم داخل هم یه سلامی بگم مثلا به دایی و هم .. واقعا نمیدونم چرا دوست داشتم برم داخل ولی هیچ بهونه ایم پیدا نمی کردم و از طرفی دلیلی نمی دیدم برم تو . به هدیه هم که زنگ زدم زهرمارم کرد .
--
واقعا دست خط فرخی بده ؟ عجب غلطی کردم بهش گفتم خوبه ها .
--
تو دوره ی مطالبه گری انجمن اسلامی دانشگاه اول شدیم. من با فاطمه کمانگر . خ دختر خوبی ِ . و خ خوشحالم گروه پسرا هی می نوشتن مال ما اوله با اختلاف (((» و یهو نوشتن برنده گروه3 ! :)
--
شاید میلاد واقعا پسر خوبیه . از مهسا ممنونم که گفت دور بمون. من واقعا ازینکه مثل قضیه ی قبلی، درگیر نیستم خیلی حس بهتری دارم. حقیقتا وقتی رفیق ادم .ر.ل می زنه ادم نمی دونه چی کار کنه ؟! بهترین راه حل اینه هیچ وقت توی مسائلشون اظهار نظر نکنی. ینی بگی بخندی ولی نظر ندی . کسی نیست به خود احمقم بگه پس چرا داشتم در مورد مهرگان و کیارش نظر می دادم ؟ حالا خوبه بحثش نیومد تو گپ وگرنه لابد من میرفتم یه دست بالا منبر /:
---
اینم بنویسم یادگاری. فاز طرفو ...
سلام. به شخصه مشکلی نمی بینم...:l3b:
متهم الف. کاف . روانی . حکایت اهنگ طلیسچیه . تو فک می کنی کی ای ؟ :l3b:
--
آقا من یه نظر از دم املاک خسروانی رد شدم کسی توش نبود که . فکر کنم مهسا اشتباه ادرس داده بود .:shyb:
--
علی رضا پسر خوبیه. به نظرم هر آدمی به یه رفیق از جنس مخالفش نیاز داره. ولی فقط رفیق . نه بیشتر .
--
فردا دهنم سرویسه :)
پایان:rose:


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • تشکر
  • خنده
Reactions: MēLįKąღ، *ELNAZ*، |Nikǟn| و یک کاربر دیگر

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
5 دی 1399
22:22

فردا شروع یک هفته جدیده
تصمیمم رو عملی میکنم
بخاطر خودم و خانوادم

چقدر دور بودن ازش آرامش بخشه:yawn:
از اون چیزی که ته فکرمِ(شایدم قلبم:/) متنفرم!!

خونه مامانی خیلی خوب بود:yawn:
غذاهاشونو ک نگم دیگ:tongueym:

چقدر به خودم افتخار میکردم که تونستم مافیا ها رو درست حدس بزنم:/:laughting:

رمانی هم که میخوندم قشنگ بود:yawn:

فردا کمی دور بشم از این یکنواختی:day_dreaming:
به امیدِ فردایی بهتر!


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: MēLįKąღ، Rxana، . faRiBa . و 3 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
24 دی ماه 99 / ساعت ده دقیقه به سه شب !
اینم از اولین چت خاص من .
بله بهرحال برای هر کسی توی یه سنی رخ می ده و من انتخاب کردم 18 باشه ولی امیدوارم انقدر عاقل باشم که بیش از این نباشه !
الان به موقعیتی رسیدم که از اصرار کردن به خدا بابت یه دعا خیلی می ترسم ؛ به نظرم هر طور صلاح باشه بهتره .
بچه ست ، 19 ساله ی 17 ساله ، یه آدم نچسب پخته نیست ، بهرحال همه قرار نیست مثل هم باشن !
ولی وایب و مود مثبتی می ده ...
آهنگ پیدا شه از پوریا پوتک پلی هست الان ...
نمی خوام اونی باشم که بخاطر احساساتم عقلم رو از دست بدم ، انقدر ته این قصه ها شدم با رمان خوندن ها و گشتن تو مجازی ( انجمن ها رو می گم ! ) که می دونم این دقیقا همون رونده . هر شب انلاین بودن ، از پی وی بیرون نکشیدنه ، در کمال مهر و محبت و خلاصه خوب بودن صحبت کردن ، اما تا تهش این مسائل باقی نمی مونه.
خلاصه که حتی اگر راه به جایی نبره ، امیدوارم اونی باشه که حس می کنم! یعنی یه آدم ناشی ، نه ل..ی ... !
----
مثبت ترین اتفاق این هفته :
جوابمو داد . / قبول شدن تو ازمون تو شهری / تعویق امتحان بافت :)


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • تشکر
Reactions: MēLįKąღ، *ELNAZ*، ~HadeS~ و یک کاربر دیگر

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
27 دیِ99
به وقت دلتنگی...

امروز خیلی دیر گذشت خیلی
برعکس سالای قبل سنگدلانه رفتار کردم
عوض شدم...
من ک نخواستم، خواستم؟!:)
رفیق قدیمیم تولدت مبارک..
امیدوارم زندگیت سراسر ارامش بشه

میدونم ک
این نوشته ها هیچ وقت بدستت نمیرسه
اما مینویسم تا خودم اروم بگیرم
تا به خودم ثابت کنم
من مثل تو نیمه راه نیستم
دلم برات تنگ شده
فراموش نشدنی ترین رفیق دنیا
:)



■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • تشکر
  • ناراحت
  • عالی
Reactions: MēLįKąღ، Rxana، . faRiBa . و 2 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
فکر کنم 27 دی 99 !
خب من دیشب فقط 1 ساعت خوابیدم ، چرا ؟ چون امتحان هیستولوژی داشتم ، با اختلاف مزخرف ترین واحدی که توی علوم پایه می دن !
و بعد استاد بازیش گرفته بود هی ده دقیقه یه بار امتحانو می نداخت اونورتر ، تا حدی که شد ، از 10 ، 11 ! و من در حالی که از خستگی گریم گرفته بود و چشمام می سوخت و سرم یه جور درد می کرد که انگار می خواد بپاشه بیرون ، چای شیرین که خورده بودم زهر شده بود تو گلوم ، از بدترین تجربه هایی که من هر بار تو زندگیم دارم، شب بیداری های مختص به امتحاناته .
خب از گندی که زدم نگم که از 60 سوال ، مگر با معجزه نمره ام بالای 50 بشه !
بعدش با معصوم رفتم بیرون . پاهام هنوز درد می کنند انقدر این ور اون ور گشتیم و هزار بار قصه اون و محمدو شنیدم. عجب هم قصه تلخ و زهرماری ای بود ، واقعا روزانه چند نفر قربانی خودخواهی و کوته فکری والدینشون می شن ؟ خ به این فکر کردم اگر شرایط مشابه بود من می تونستم مث معصوم بازم با پدر و مادرم اوکی شم ؟ می تونستم عادی بشم ؟ و جوابش یه نمی دونم بزرگ بود ! پس محمد واقعا دوستش داشته که 6 سال منتظرش بوده و حالام که جدا شدن باز هم دنبالشه ....
هنوز باورم نمی شه اینا 6 سال دست هم رو هم نگرفتن، علی رغم اینکه این اواخرش دیگه محرم بودن !
خدایا اگر به صلاحه و می تونه تو این مسیر کمکم بده ، و هر کسی که می تونه تو این راه کمکم بده رو سر راهم بذار ! :)
مرسی خدا .
+ چقدر دلم خواست غذای نذری دور کیو رو بخورم :( چرا بم نرسید ؟


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • خنده
  • قهقهه
Reactions: MēLįKąღ، *ELNAZ*، santaclaus و 2 نفر دیگر

*~sarina~*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/11/20
ارسال ها
1,115
امتیاز واکنش
21,507
امتیاز
418
سن
20
محل سکونت
~شهر فراموشی~
زمان حضور
55 روز 20 ساعت 30 دقیقه
یکشنبه ۲۸ دی
امروز بهترین روز زندگیمه بعد از ۶ ماه تونستم دختر خاله هامو ببینم:l2b:و خدا بخیر کنه ما سه تا با هم بیوفتیم همه از دستمون کفری میشن:g5b::l2b:وقتی پیش هم میایم کودک درونمون بدجور فعال میشع:aiwan_light_dash2:دیشبم تا ساعت۴ کنار هم بیدار بودیم الان مثل خرس خوابیدن من بدبخت:g7b:زود بیدار میشم


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • تشکر
Reactions: MēLįKąღ، *ELNAZ* و SheRviN DoKhT

Number one

کاربر انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
60
امتیاز واکنش
1,465
امتیاز
203
سن
25
زمان حضور
15 روز 4 ساعت 23 دقیقه
:sweatsmile:
یکی از رو اعصاب‌ترین روز‌های عمرم!
اکثر نمره‌ها ثبت شدن و من نمیدونم چرا باید درس مزخرف مباحث رو ۱۲ بشم!
و توضیح ویدیویی درس:/ این چی بود آخه لحظه آخر! ترم جدید داره شروع میشه و هنوز ثبت نمره‌ی پروژه‌های یه درس یه واحدی مونده:sighb:
اون انقلاب ۱۵ هم ک هیچی!
و سیگنالی که کامل و جامع جواب دادم و ۱۵ شدم.
فقط کرونا زودتر تموم شه شر اینا از سرمون کم شه!
پ.ن
معدل این ترمم ۱۵ میشه:sighb:
وصف حالم فقط اینه: :)


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • تشکر
  • خنده
  • قهقهه
Reactions: MēLįKąღ، *ELNAZ*، Asal_Zinati و 4 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا