خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Reyhaneh.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
249
امتیاز
153
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
(مهتا)

_نه، نه، ویولت الان وقتش نیست. کوشی؟ کوشی؟
زمین اون قدر می‌لرزید که نمی‌شد فرار کرد.
سارا و نسیما از هوش رفته بودند. چشم‌هام رو بستم و اشک ریختم‌.
_خدایا!
چشم‌هام رو باز کردم و سرم رو بالا گرفتم. از چیزی که دیدم قلبم توی دهنم اومد.
زمین می‌لرزید. ولی، ولی...
جیغ بلندی زدم و شروع به دویدن کردم.
موجودات ترسناکی با سُم‌های حال...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: * رهــــــا *، Nirvana و !Shîma!

Reyhaneh.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
249
امتیاز
153
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
(سینا)

از چیزی که داشتم می‌خوندم هر لحظه چشم‌هام بازتر می‌شد.
نسیما با حرص گفت:
_چی نوشته؟
بی مقدمه و با صدای بلند شروع به خوندن نامه کردم.
_به نام خدای جن و انس، فرزندان انسان، مدت‌ها بود منتظر شما بودم. اما، عجل به من مهلت نداد. سال‌ها پیش در بیابانی به نام برهوت، مردی به نام علی گم شد. بی آبی و گرسنگی به او فشار آورده بود. شبی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: * رهــــــا *، Nirvana و !Shîma!

Reyhaneh.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
249
امتیاز
153
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
(مهتا)

ساکت یه گوشه وایسادم. من که از ماجرا خبر داشتم، خجالت می‌کشیدم از اول بهشون بگم که من از این ماجرا خبر دارم!
هایکا سمتم اومد و گفت:
_ راه بیوفت. باید بریم!
سرم رو تکون دادم و حرکت کردم. هر طرف که می‌چرخیدم ویولت رو می‌دیدم که داشت با لبخند نگاهم می‌کرد. مثل این که به هدفش رسیده بود. براش خوش حال بودم.
سوار ماشین شدیم و به سمت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: * رهــــــا *، Nirvana و !Shîma!

Reyhaneh.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
249
امتیاز
153
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
(نسیما)

با سارا یه گوشه نشستم و مشغول حرف زدن شدم. بهش گفتم:
_سارا ما تو این چند وقتی که باهم بودیم اتفاقات بدی واسمون افتاد که باعث شد از هم دیگه، چیز زیادی ندونیم! می‌شه بگی چی شد اومدی تو اون خونه؟ از بچگی‌هات بگو!
نفس عمیقی کشید و گفت:
_شیش سالم بود که مادر و پدرم تو تصادف فوت شدن. من رو به خاطر نداشتن اقوامی فرستادن یتیم خونه،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: * رهــــــا *، Nirvana و !Shîma!

Reyhaneh.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
249
امتیاز
153
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
(مهتا)

آروم چوب رو روی زمین می‌کشیدم و به حرف‌های سارا گوش می‌کردم. لبخند تلخی زدم. واقعاً سرنوشت بدی داشت!
دستی روی شونم نشست. سرم رو بلند کردم و به قیافه‌ و نگاه جنگلی نسیما چشم دوختم.
_ تو نمی‌خوای از گذشتت بگی؟
سارا هم کنجکاو داشت نگاهم می‌کرد. برای من از بچگی هیچی مهم نبوده و نیست.
لبخند تلخی زدم و به جمعشون پیوستم. جمع سه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: * رهــــــا *، Nirvana و !Shîma!

Reyhaneh.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
249
امتیاز
153
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
(نسیما)

خسته بودم. پشتم رو به مهتا کردم و سعی کردم بخوابم. اما، خوابم نمی‌برد. چند ساعتی همون طوری دراز کشیده بودم. خسته شدم و از جام بلند شدم. سینا کنار آتیش نشسته بود. کنارش نشستم و گفتم:
_تو هم خوابت نمی‌بره؟
_نه! راستی تو نمی‌خوای داستان زندگیت رو بگی؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_چرا می‌گم! پدر من تو جونیش علاقه‌ی خیلی زیادی به اجنه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: * رهــــــا * و Nirvana

Reyhaneh.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
249
امتیاز
153
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
(مهتا)

با لبخند به سینا و نسیما خیره شدم.
- ماهم دقیقا این طوری بودیم!
شوکه نشدم. نترسیدم. فقط به رو به رو خیره شدم!
_ برای همین اومدی انتقام بگیری؟
صداش گوشم رو نوازش داد:
_ اون روح نفرین شده‌ی منه! نسیما خیلی چیزا رو در مورد من و پدرش نمی‌دونه‌!
با تعجب سرم رو برگردوندم و نگاهش کردم. لبخند تلخی زد و گفت:
_ اون هیچی از داستان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: * رهــــــا *، Nirvana و !Shîma!

Reyhaneh.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
249
امتیاز
153
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
(نسیما)

اعصابم حسابی خرد بود. توی ماشین فضای، بدی حکم فرما بود. داشتم به حرف مهتا فکر می‌کردم. ماجرای اصلی چی بود؟ اصلاً چی شد که ویولت دو تا روح پیدا کرد؟ همه‌ی این‌ها روی مخم بود.
با ایستادن ماشین به خودم اومدم. سینا از ماشین پیاده شد. به جاده نگاه کرد و دوباره توی ماشین نشست. هایکا پرسید:
_چی شده؟
سینا آروم گفت:
_باید بقیه راه رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: * رهــــــا *، Nirvana و !Shîma!

Reyhaneh.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
249
امتیاز
153
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
(مهتا)

همین طور که ضجه می‌زدم، هایکا و سارا من رو گرفته بودند و سعی می‌کردند آرومم کنند.
چرا همه چیز یهویی شد؟ اصلاً چی شد؟
_ خدایا دیگه بسه!
سینا مثل دیوونه‌ها راه افتاد. هایکا بلند شد و دنبالش کرد. هر چی صداش زد اون برنگشت. انگار نمی‌شنید!
تمام نیروم رو جمع کردم و از روی زمین بلند شدم. به سمتش دویدم. بازوش رو کشیدم. کامل به طرف من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: * رهــــــا *، Nirvana و !Shîma!

Reyhaneh.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
249
امتیاز
153
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
(سارا)

این پسر چی تو خودش داشت؟ هایکا، تمام زندگی من رو توی اون چشم‌های طوسیش جمع کرده بود!
ای خدا، چرا من این قدر بدبخت بودم؟ چرا؟ چرا باید عاشق فردی می‌شدم که حتی نگاهمم نمی‌کرد؟
بغض تو گلوم خیلی وقت بود که شکسته بود و اشک از چشمم سرازیر بود.
یهو احساس کردم یه نوری بهم نزدیک و نزدیک‌تر می‌شه!
اون نور تو دو قدمی من بود. به سمتش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: * رهــــــا *، Nirvana و !Shîma!
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا