- عضویت
- 25/7/18
- ارسال ها
- 49
- امتیاز واکنش
- 249
- امتیاز
- 153
- محل سکونت
- اصفهان
- زمان حضور
- 1 روز 9 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
(مهتا)
_نه، نه، ویولت الان وقتش نیست. کوشی؟ کوشی؟
زمین اون قدر میلرزید که نمیشد فرار کرد.
سارا و نسیما از هوش رفته بودند. چشمهام رو بستم و اشک ریختم.
_خدایا!
چشمهام رو باز کردم و سرم رو بالا گرفتم. از چیزی که دیدم قلبم توی دهنم اومد.
زمین میلرزید. ولی، ولی...
جیغ بلندی زدم و شروع به دویدن کردم.
موجودات ترسناکی با سُمهای حال...
_نه، نه، ویولت الان وقتش نیست. کوشی؟ کوشی؟
زمین اون قدر میلرزید که نمیشد فرار کرد.
سارا و نسیما از هوش رفته بودند. چشمهام رو بستم و اشک ریختم.
_خدایا!
چشمهام رو باز کردم و سرم رو بالا گرفتم. از چیزی که دیدم قلبم توی دهنم اومد.
زمین میلرزید. ولی، ولی...
جیغ بلندی زدم و شروع به دویدن کردم.
موجودات ترسناکی با سُمهای حال...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: