- عضویت
- 25/7/18
- ارسال ها
- 49
- امتیاز واکنش
- 249
- امتیاز
- 153
- محل سکونت
- اصفهان
- زمان حضور
- 1 روز 9 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
(مهتا)
نفسهای بلند و عمیق میکشیدم. چرا بچهها متوجه نمیشدند؟ دلم میخواست فریاد بزنم. درد بدی توی سرم پیچید. باصدای جیغ مانندی فریاد زدم:
_اون اونجاست.
نسیما اخماش رو توی هم کرد و گفت:
_حالت خوبه مهتا؟
خندهی هیستریکی کردم و گفتم:
_آشغالا فکر میکنید من دیوونم؟ پس اون کیه پشت پنجره وایساده و زل زده به من؟
موجود وحشتناک، با اون...
نفسهای بلند و عمیق میکشیدم. چرا بچهها متوجه نمیشدند؟ دلم میخواست فریاد بزنم. درد بدی توی سرم پیچید. باصدای جیغ مانندی فریاد زدم:
_اون اونجاست.
نسیما اخماش رو توی هم کرد و گفت:
_حالت خوبه مهتا؟
خندهی هیستریکی کردم و گفتم:
_آشغالا فکر میکنید من دیوونم؟ پس اون کیه پشت پنجره وایساده و زل زده به من؟
موجود وحشتناک، با اون...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: