- عضویت
- 9/10/19
- ارسال ها
- 93
- امتیاز واکنش
- 2,440
- امتیاز
- 153
- زمان حضور
- 1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از صرف صبحانه، شهین و عصمت برای رفتن سر کار، خودشان را آماده کردند و وسایلشان را برداشتند. توی حیاط بودند که عفت از پشت صدایشان زد و با دلخوری گفت:
-بازم که دارین تنهایی میرین و ما رو با خودتون نمیبرین!
عصمت با آن اخمی که در صورت خستهاش بود، با لحنی سرزنشآمیز گفت:
-تفریح که نمیریم! میریم جون بکنیم تا تو بین مردم سربلند...
-بازم که دارین تنهایی میرین و ما رو با خودتون نمیبرین!
عصمت با آن اخمی که در صورت خستهاش بود، با لحنی سرزنشآمیز گفت:
-تفریح که نمیریم! میریم جون بکنیم تا تو بین مردم سربلند...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: