خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از صرف صبحانه، شهین و عصمت برای رفتن سر کار، خودشان را آماده کردند و وسایلشان را برداشتند. توی حیاط بودند که عفت از پشت صدایشان زد و با دلخوری گفت:
-بازم که دارین تنهایی می‌رین و ما رو با خودتون نمی‌برین!
عصمت با آن اخمی که در صورت خسته‌اش بود، با لحنی سرزنش‌آمیز گفت:
-تفریح که نمی‌ریم! می‌ریم جون بکنیم تا تو بین مردم سربلند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
Reactions: دونه انار، Saghár✿، *ELNAZ* و 11 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
شهین، عصبانی شد و با صدای نسبتا بلندی گفت:
-فکر موندن مریم رو از سرت بیرون کن، همین فردا دستش رو می‌گیرم می‌برمش پرورشگاه.
مریم پشت در ایستاده بود و تمام این گفتگوها را می‌شنید. او که ترس و وحشت سراسر وجودش را فرا گرفته بود، درمانده‌تر از روزهای قبل، در افکار پرتلاطمش به دنبال راه چاره‌ای می‌گشت. تحت هیچ شرایطی قصد رفتن به پرورشگاه را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، *ELNAZ* و 10 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
عصمت در پی متقاعد کردن مادرش گفت:
-مامان اجازه بده یه چند وقتی بمونه، اگه خواهرش رو پیدا نکرد برمی‌گرده پرورشگاه.
شهین ابروهایش را در هم گره زد و با چهره‌ای برافروخته گفت:
-تو دیگه بس کن! برو حواست به غذا باشه تا نسوخته.
شهین همین طور که رفتن عصمت پای اجاق را دنبال می‌کرد، ادامه داد:
-موهاتم ببند یه وقت غذامون پر مو نشه.
عصمت کش مویی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، *ELNAZ* و 11 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل دوازدهم

-زود باشین دخترا، عجله کنید، دیرمون می‌شه‌ها...عفت داری چی کار می‌کنی هنوز از اتاق نیومدی بیرون! عصمت برو دست این بچه رو بگیر بیارش؛ الانم تو این ترافیک دو ساعت می‌خواد تو راه باشیم.
شهین کنار در حیاط ایستاده بود و دخترها را صدا می‌زد.
-شماها دارین چی کار می‌کنید؟! چرا اینقدر لفتش میدین؟!
صدای عفت، مسافت اتاق را طی کرد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، *ELNAZ* و 11 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
شهین نگاهی به آینه جلوی ماشین انداخت و بعد آینه بـ*ـغل را نگاه کرد.
-امروز این دو تا بچه آروم و بی‌صدا نشستن پشت! این دیگه از عجایبه، از این‌ها بعیده!
عصمت گفت:
-به خاطر اینکه دیشب تا دیر وقت داشتن مشقاشون رو می‌نوشتن تا بتونن باهامون بیان. امروز هم حتما تو مدرسه خیلی خسته شدن.
شهین سری تکان داد و به رانندگی‌اش ادامه داد. از نگاهش می‌شد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، *ELNAZ* و 10 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
عصمت چرخی زد و پشت سرش را نگاه کرد و کنجکاوانه دور و برش را دید زد.
-کجا رسیدیم؟!
عفت با بی‌تفاوتی گفت:
-همون خونه که قراره بریم تمیزکاری.
-کو؟ کجاست؟
عفت با دست اشاره‌ای به آن سمت خیابان کرد.
-اونجا بود، رد شدیم.
عصمت به سمتی که عفت دستش را نشانه رفته بود، نظری انداخت و بعد از اینکه نگاه تعجب‌آمیزی روانه عفت کرد، سوار ماشین شد و در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، *ELNAZ* و 10 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
زن که تا پیش از این متوجه حضور عفت نشده بود، با همان چهره اخمویش گفت:
-این دیگه کیه؟!
بیچاره شهین از همه جا بی‌خبر ، در حالی که سعی می‌کرد آرامشش را حفظ کند، گفت:
-دخترمه.
عفت با شیطنت خاص خودش گفت:
-این‌ها هم هستن.
او دستش را به سمتی که مریم و عشرت ایستاده بودند و از دید زن پنهان بود، اشاره رفته بود. زن سرش را بیرون داد و به آن سمت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، *ELNAZ* و 10 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
-می‌دونم اشتباه از من بود؛ ولی شهین تو خودت هم کم تقصیر نیستی. یه لشکر با خودت برداشتی بردی اونجا که چی بشه، بابا اون‌ها فقط دونفر لازم داشتن، تازش هم بیشتر برای پذیرای از مهمون‌هاشون می‌خواستن و بعد هم تمیزکاری بعد از مهمونی. دختر بزرگت رو با خودت برمی‌داشتی می‌رفتی با اون بچه...اسمش چی بود راستی؟
-مریم!
-آره با همین مریم می‌رفتین،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، *ELNAZ* و 10 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
شهین بدون اینکه دمپایی‌اش را به پا کند به سوی او آمد و با صدای گرفته‌ای که بابت گلودردش بود، پرسید:
-راست می‌گی صغری خانوم؟!
-آره این بار خود خودشه، هیچ شکی درش نیست.
ده دقیقه بعد مریم دست در دست صغری به سمت خانه‌ی شناسایی شده رهسپار شدند، اما اوایل شب وقتی آن‌ها دست از پا درازتر برگشتند امیدهای شهین رشته شد و روی زمین ریخت.
-چی شد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، *ELNAZ* و 10 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
شهین وانت را کنار یک ردیف درخت سرو که سرتاسر کوچه به صف ایستاده بودند پارک کرد و از ماشین پیاده شد. سپس سرش را از شیشه پایین کشیده ماشین داخل کرد و به عصمت که هنوز روی صندلی نشسته بود، گفت:
-برو به بچه‌ها کمک کن وسایل رو از پشت ماشین بیارن پایین تا من می‌رم زنگ خونه رو می‌زنم.
شهین سمت خانه سه طبقه یک دست آبی رنگی که کمی آن‌سوتر بود،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، *ELNAZ* و 10 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا