خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
برای ثانیه‌هایی همه چیز را از یاد برد اما اندکی بعد خنده‌اش را خورد و گفت:
-هنوز خیلی مونده تا گلنار رو بیارن. کی یه هفته تموم می‌شه؟
کوکب دست مشت شده‌اش را جلوی صورتش گرفت و گفت:
-بذار ببینم چند روز می‌شه.
انگشتانش را یکی‌یکی از هم باز کرد.
-سه‌شنبه، چهارشنبه، پنج‌شنبه، جمعه. همه‌اش چهار روز مونده. خیلی نیست که، اندازه یه آب خوردنه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: دونه انار، Saghár✿، *ELNAZ* و 37 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
عصر روز جمعه بود.‌ بچه‌ها در فضای چمن‌کاری شده حیاط پرورشگاه بازی می‌کردند.
محل بازی بچه‌ها که به وسیله نرده‌های آهنی قرمز محصور شده بود، در گوشه‌ی سمت چپ ساختمان قرار داشت و فضایی نسبتا کوچک بود که آن‌ها موقع بازی توی هم می‌لولیدند و آنقدر آزادی عمل نداشتند تا بتوانند ورجه‌‌ وورجه کنند.
توی این فضای چمن‌کاری شده که در این موقع از سال...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، Saghár✿، *ELNAZ* و 36 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل سوم

-چرا گلنار رو نیاوردن...بگو بیارنش!
-باشه گریه نکن میارنش.
-نه نمیارنش، دروغ می‌گی...خواهرم رو نمیارن.
-اگه دختر خوبی باشی و گریه نکنی میارنش.
-نمی‌خوام...بگو بیارنش.
این‌ها صداهایی بود که از طبقه‌ی بالا می‌ریخت پایین و به گوش کوکب می‌رسید.
او توی آشپزخانه بود و کف زمین را که چسبناک و لغزنده شده بود، تی می‌کشید. پیشبندی یک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • گریه‌
  • تشویق
Reactions: دونه انار، Saghár✿، *ELNAZ* و 35 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
خانم صادقی تا چشمش به کوکب خورد، سر درد و دل را باز کرد و گفت:
-نمی‌دونم چطور آرومش کنم. از صبح تا حالا مدام بهونه می‌گیره، به زور فرستادمش تو حیاط با بچه‌ها بازی کنه ولی نرفته برگشت. دیگه کاری از دستم بر‌نمیاد. باید زنگ بزنم خانم پیام خودش بیاد یه فکری به حالش بکنه.
کوکب همین طور که ایستاده بود و چشمش را بین خانم صادقی و مریم رد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: دونه انار، Saghár✿، *ELNAZ* و 34 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
کوکب هیکل پهنش را جلو کشید تا به مریم نزدیک‌تر شود. دستان کوچک او را در دست گرفت و گفت:
-خب، تا کجا بهت گفتم؟
-اونجا که خورشید رو با خودشون بردن.
کوکب پوفی از دهان بیرون داد و گفت:
-جونم برات بگه، تو یه روز زمستونی که بارون شُرشُر از آسمون می‌اومد پایین و تموم خونه زندگیمون خیس آب شده بود، یه زن و شوهری اومدن خونمون. از سر و وضعشون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، Saghár✿، *ELNAZ* و 34 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
مریم با لحنی که اضطراب و نگرانی از آن می‌بارید، گفت:
-خورشید رو نیاوردن پیشتون؟
کوکب سری تکان داد و با افسوس گفت:
-نه. برای همیشه با خودشون بردنش.
مکثی کرد. یادآوری گذشته عذابش می‌داد. او در حالی که سعی می‌کرد بغضش را فرو دهد، ادامه داد:
-اون روزها مرتب از ننه‌ام سوال می‌کردم خورشید رو کجا بردن و اون هر بار می‌گفت جاش خوبه، تو نگرونش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: دونه انار، Saghár✿، *ELNAZ* و 34 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
سکوت صبح با صدای آواز گنجشک‌ها و غرش ماشین‌ها در هم می‌شکست و آرامش حاکم بر پرورشگاه را در خود می‌بلعید.
گنجشک‌ها روی نخل‌های تزیینی توی حیاط می‌نشستند و با نغمه‌ای هماهنگ آواز می‌خواندند و گوش بچه‌ها را نوازش می‌کردند.
خانم پیام درِ ورودی آبی رنگ را باز کرد و داخل حیاط شد.
عینک آفتابی‌اش را به چشم زده بود و کیف لپ‌تاپ بنفش رنگش را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: دونه انار، Saghár✿، *ELNAZ* و 34 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از ظهر آن روز گلنار را آوردند.
مریم از جایش جُنب نخورده بود، با لجاجت همان جا، یعنی کنار در ورودی ساختمان، توی راهرو نشسته بود و حتی اصرارهای مکرر خانم پیام هم باعث نشده بود این محل را ترک کند و به خوابگاهش برود.
بی‌صبرانه انتظار خواهر کوچکش را می‌کشید و برای آمدنش ثانیه شماری می‌کرد. نهارش را همان‌جا خورده بود و چُرت بعد از ظهرش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، Saghár✿، *ELNAZ* و 32 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
خانم مهرانی نگاه غضبناکی به کوکب انداخت و ضمن اینکه کف دستش را رو به زمین گرفته بود و آن را تکان می‌داد با فریادی در گلو خفته و دهانی که با فشار روی هم قرار می‌گرفت و بالا و پایین می‌رفت،گفت:
-آروم باش کوکب خانم، چرا داد می‌زنی، می‌خوای کل ساختمون با خبر شن.
سپس به سرش چرخی داد و آن را به پشت برگرداند و چشمان تیزبینش را از میان فضای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: دونه انار، Saghár✿، *ELNAZ* و 33 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل چهارم


خانم پیام با لبخند ملیحی پشت میزش نشسته بود، دستانش را به هم قلاب زده بود و با حالتی شکرگزارانه زیر چانه‌اش هل داده بود. برق نگاهش خیره مانده بود روی گلنار که در بالین نامادری‌اش ساکت و آرام جای گرفته بود و صدایی از او برنمی‌خاست.
-خب تعریف کنید، چطور بود. امیدوارم گلنار زیاد بهونه‌گیری نکرده باشه.
زن با تبسمی که از همان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، *ELNAZ* و 31 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا