خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

از رمان خوشتون اومده؟

  • خوبه خوشم میاد.

    رای: 14 66.7%
  • بد نیست اشکالایی داره.

    رای: 5 23.8%
  • ادامه ندی بهتره.

    رای: 3 14.3%

  • مجموع رای دهندگان
    21
  • نظرسنجی بسته .

Mahdohkt_83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/9/19
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
1,687
امتیاز
153
محل سکونت
سرزمین آب هاا
زمان حضور
2 روز 15 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
بچه ها از این به بعد هر روز یه پست داریم :innocent: dance3b

لولا: من می‌خوام برگردم.
من: باشه لولا ماهم میخوایم از اینجا بریم داریم دنبال راه میگردیم، مهدخت این دختره ترسیده به احتمال زیاد گشنشم هست یه چیزی بگو بیارن بخوره.
مهدخت: باشه من میرم به بانو سوگند هم درباره ناتاشا و لولا خبر میدم فک کنم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چهار ناجی | مهدیه زمانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، 1380.fatemeh و 27 نفر دیگر

Mahdohkt_83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/9/19
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
1,687
امتیاز
153
محل سکونت
سرزمین آب هاا
زمان حضور
2 روز 15 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
صبح روز بعد از اهالی قصر خداحافظی کردیم و به سمت مرز های مخفی راه افتادیم نزدیک های دو ساعتی با اسب پیش رفتیم تا به آخر جنگل رسیدیم بعد از اون به سمت شمال به راه افتادیم،لولا اسب سواری رو خوب بلد بودو سر راه هر سوالی داشت از مهدخت میپرسید و مهدختم با اینکه اطلاعات زیادی نداشت ولی سعی میکرد به اکثر سوالاتش با حوصله جواب بده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چهار ناجی | مهدیه زمانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • ناراحت
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، ASaLi_Nh8ay و 26 نفر دیگر

Mahdohkt_83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/9/19
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
1,687
امتیاز
153
محل سکونت
سرزمین آب هاا
زمان حضور
2 روز 15 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
با صدای پچپچی هوشیار شدم چشمامو باز کردم سرم به شدت درد میکرد و احساس خستگی عجیبی داشتم.
ناتاشا: عزیزم به هوش اومدی؟
به سختی آب دهنمو قورت دادم و گفتم:چیشده؟چه اتفاقی برام افتاد؟
ماهان: بعد از اون ورد از حال رفتی از اسب پرت شدی پایین؛حالت خوبه؟درد داری؟
من:یکم کتف و سرم درد می‌کنه.
ماهان: مهدخت میتونی بری کنار تا نور خورشید رو جذب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چهار ناجی | مهدیه زمانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، 1380.fatemeh و 21 نفر دیگر

Mahdohkt_83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/9/19
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
1,687
امتیاز
153
محل سکونت
سرزمین آب هاا
زمان حضور
2 روز 15 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
وارد جنگل الماس شدیم یه جنگل پر از الماس های بزرگ و کوچیک که فضای جنگل رو روشن کرده بود، توی جنگل واسه استراحت توقف کردیم بعد از خوردن خرگوش هایی که ناتاشا برامون گرفته بود همه به خواب رفتیم( به غیر از ناتاشا که کلا نمیخوابه )تا صبح راه بی افتیم،اما من خوابم نمی‌برد لولا هم مثل من به آتیش خیره شده بود،بیخوابی زده بود به سرم به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چهار ناجی | مهدیه زمانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، 1380.fatemeh و 18 نفر دیگر

Mahdohkt_83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/9/19
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
1,687
امتیاز
153
محل سکونت
سرزمین آب هاا
زمان حضور
2 روز 15 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهش که به من افتاد با قدم های لرزون نزدیکم شد یکم مونده بود بخوره زمین که گرفتمش بال های کوچولویی به پشت کمرش چسبیده بود کلا موجودیتش شبیه مار بود که دست پا داره،مهمترین و خوشگلترین عضوش چشمای مشکی بزرگش بود.
مهدخت:ویییی شاهدخت این چه خوشگل و نازه.
من: هووووم قشنگه.
بچه ها هم دیگه از اسب پیاده شده بودن و داشتن نزدیکمون میشدن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چهار ناجی | مهدیه زمانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، 1380.fatemeh و 17 نفر دیگر

Mahdohkt_83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/9/19
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
1,687
امتیاز
153
محل سکونت
سرزمین آب هاا
زمان حضور
2 روز 15 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از چند ساعت اسب سواری خسته کننده بلاخره از جنگل الماس خارج شدیم خورشید غروب کرده بود ما به زمینی پوشیده از برف رسیدیم توی جنگل انگاری که فصل تابستونی چیزی بود ولی اینجا برف،عجیبه
به اِدن(یعنی زاده آتش) اژدهای کوچولوم نگاهی انداختم بعد از خوردن سه تا خرگوش کامل روی شونم به خواب رفته بود.
ماهان: خب الان باید چیکار کنیم؟
برسام: خب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چهار ناجی | مهدیه زمانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، ASaLi_Nh8ay و 17 نفر دیگر

Mahdohkt_83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/9/19
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
1,687
امتیاز
153
محل سکونت
سرزمین آب هاا
زمان حضور
2 روز 15 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
من:خب حالا چیکار کنیم؟
ماهان: نمی‌دونم یکم از مغزاتون کار بکشید.
برسام:جون داداش من که رو به موتم خودتون یه ماریش بکنید.
ناتاشا:خب نظرتون چیه از یه روح قدرتمند کمک بگیریم؟
من: روح؟روح کیه؟
ناتاشا: اممم نمی‌دونم فقط اسمشو شنیدم ولی لولا میتونه احضارش کنه.
لولا:اوه من؟ چه کار هیجان انگیزی.
مهدخت:چیکار باید بکنه ناتاشا؟
ناتاشا: باید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چهار ناجی | مهدیه زمانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، 1380.fatemeh و 15 نفر دیگر

Mahdohkt_83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/9/19
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
1,687
امتیاز
153
محل سکونت
سرزمین آب هاا
زمان حضور
2 روز 15 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
مهدخت:بلاخره داریم میریم بیرون بلاخره برمیگردیم زمین.
من: زود باشید ما وقت زیادی نداریم من مطمئنم که از عوضی داره یه نقشه هایی می‌کشه.

از طریق مرز آبی رنگ وارد زمین شدیم ولی نه تو ایران بلکه ما توی جنگل های آمازون بودیم.

سرزمین اصلی_تالار اصلی

آز:خب چیشده؟به توافق رسیدی؟

گرالت:بله سرورم گرگ سفید ارتشش رو در ازای شرطی برای شما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چهار ناجی | مهدیه زمانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، 1380.fatemeh و 15 نفر دیگر

Mahdohkt_83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/9/19
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
1,687
امتیاز
153
محل سکونت
سرزمین آب هاا
زمان حضور
2 روز 15 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
یکم راه رفتیم که یهو یادم اومد ادن نیست،وای اون بچه اژدهای بازیگوش کجا رفته؟
من:بچه ها ادن؟ادن نیست.
برسام:عه باتو بود که کجا رفته یعنی؟
لولا:اوه من آخرین بار لبه مرز دیدمش.
من:وای نکنه کنار اتیش خوابیده؟خدای من اون میمیره.
ماهان:نترس عزیزم چیزیش نمیشه اون ناسلامتی شاه اژدها هاس.
ناتاشا:البته که هیچیش نمیشه.
من:نه من صاحب بدی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چهار ناجی | مهدیه زمانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، 1380.fatemeh و 14 نفر دیگر

Mahdohkt_83

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/9/19
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
1,687
امتیاز
153
محل سکونت
سرزمین آب هاا
زمان حضور
2 روز 15 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
خودمو جمع و جور کردم و به چشمای قرمز ناتاشا نگاهی انداختم.
من:تو مطمعنی؟
ناتاشا لـ*ـب های سرخش رو از هم باز کرد و گفت:تا حالا هیچ وقت انقد مطمئن نبودم ملکه من.
واای گندش بزنن اینکه خیلی بده سراغ برسام رفتم و تکونش دادم بلاخره چشماشو باز کرد و با صدای دورگه گفت:.چته روانی؟ خوابیده بودما.
من:پاشو برسام تو خطریم داره بهمون حمله میشه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چهار ناجی | مهدیه زمانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، 1380.fatemeh و 14 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا