مشاعره با حرف ه

نازپری احمدی · 12/6/21

هر آنکه کنج قناعت به گنج دنیا داد
فروخت یوسف نصری به کمترین ثمنی

****

هرروز دلم به زیر باری دگراست
در دیده‌ی من زهجر خاری دگر است
من جهد همی کنم قضا می‌گوید
بیرون ز‌کفایت تو کاری دگر است

****

هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاک روی که بود تر دامن شد

*****

هیچ مژگان دراز و عشوه جادو نکرد
انچه آن زلف دراز و خال مشکین کردند
ساقیا می ده که از حکم ازل تدبیر نیست
قابل تغییر نبودونیست آنچه تعیین کردند

"حافظ"

moh@mad · 12/6/21

Nazpary گفت:
هر آنکه کنج قناعت به گنج دنیا داد
فروخت یوسف نصری به کمترین ثمنی

****

هرروز دلم به زیر باری دگراست
در دیده‌ی من زهجر خاری دگر است
من جهد همی کنم قضا می‌گوید
بیرون ز‌کفایت تو کاری دگر است

****

هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاک روی که بود تر دامن شد

*****

هیچ مژگان دراز و عشوه جادو نکرد
انچه آن زلف دراز و خال مشکین کردند
ساقیا می ده که از حکم ازل تدبیر نیست
قابل تغییر نبودونیست آنچه تعیین کردند

"حافظ"

هر شب از کویت مرا سر سرخوش و شیدا میکشند
چون سر زلفت بدوشم بیسرو پا میکشند
میکشم هر شب به جام چشمها، دریای خون
شادی آنانکه بر یاد تـــو دریا میکشند

ساوجی

هر آن که با تو وصالش دمی میسر شد
میسرش نشود بعد از آن شکیبایی

سعدی

همه حدیث وفا و وصال میگفتی
چو عاشق تو شدم قصه واژگون کردی
ز اشتیاق تو جانم به لـ*ـب رسید، بیا
نظر به حال دلم کن، ببین که: چون کردی؟

عراقی

نازپری احمدی · 12/6/21

همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست
از سر کوی توز آنرو که عظیم افتادست
سایه‌ی سرو تو بر قالبم ای عیسی دم
عکس روحیست که بر عظم رمیم افتادست

****
هرآنکه راز دوعالم ز خط ساغر خواند
رموز جام جم از نقش خاک ره دانست
زجور کوکب طالع سحرگهان چشمم
چنان گریست که ناهید دید ومه دانست

"حافظ"

moh@mad · 12/6/21

Nazpary گفت:
همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست
از سر کوی توز آنرو که عظیم افتادست
سایه‌ی سرو تو بر قالبم ای عیسی دم
عکس روحیست که بر عظم رمیم افتادست

****
هرآنکه راز دوعالم ز خط ساغر خواند
رموز جام جم از نقش خاک ره دانست
زجور کوکب طالع سحرگهان چشمم
چنان گریست که ناهید دید ومه دانست

"حافظ"

هر روز یکی شور بر این جمع زنی
بنیاد هزار عاقبت را بکنی
تا دور ابد این دوران قائم بود
بر جا فقیران کرم چون تو غنی

مولانا

هیچم آرام دل از زلف دل آرام نماند
نازم این حلقه کزو هیچ دل آرام نماند
نام نیک ار طلبی گرد خرابات مگرد
که در این کوچه کسی نیست که بدنام نماند

فروغی

هر صبح و شام قافلهای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا میفرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت
حافظ

نازپری احمدی · 12/6/21

همه کس طالب یارند چه هوشیاروچه سرخوش
همه جا خانه‌ی عشق است چه مسجد چه کنشت
سرتسلیم من وخشت در میکده‌ها
مدعی گر نکندفهم سخن گو سردخشت

"حافظ"

******

هرسر موی تورا با زندگی پیوندهاست
با چنین دلبستگی از خودبریدن مشکل است

"صائب تبریزی"

moh@mad · 12/6/21

Nazpary گفت:
همه کس طالب یارند چه هوشیاروچه سرخوش
همه جا خانه‌ی عشق است چه مسجد چه کنشت
سرتسلیم من وخشت در میکده‌ها
مدعی گر نکندفهم سخن گو سردخشت

"حافظ"

******

هرسر موی تورا با زندگی پیوندهاست
با چنین دلبستگی از خودبریدن مشکل است

"صائب تبریزی"

همه کس به يک خوي و يک خاست نيست
ده انگشت با يکديگر راست نيست

اسدی طوسی

هفت دریا بر ما غرقه یک قطره بود
که به کف شعشعه جوهر انسان داریم
چه کم ار سر نبود چونک سراسر جانیم
چه غم ار زر نبود چون مدد از کان داریم

مولانا

هست دل عاشقان همچو دل مرغ از او
جز سخن عاشقی نکته دیگر مپرس
خاصیت مرغ چیست آنک ز روزن پرد
گر تو چو مرغی بیا برپر و از در مپرس
حافظ

نازپری احمدی · 12/6/21

هر شبی گویم که فردا ترک این سودا کنم
باز چون فردا شود، امروز را فردا کنم

"هلالی جغتایی"

هرکجا رفتیم داغی بر دل من تازه شد
سوخت آخر جنس ما از گرمی بازارها

"بیدل دهلوی"

moh@mad · 12/6/21

Nazpary گفت:
هر شبی گویم که فردا ترک این سودا کنم
باز چون فردا شود، امروز را فردا کنم

"هلالی جغتایی"

هرکجا رفتیم داغی بر دل من تازه شد
سوخت آخر جنس ما از گرمی بازارها

"بیدل دهلوی"

همدم خار می شوم !بی کس و یار می شوم
بر سردار می شوم ، باز مقابلم تویی!

مولانا

هر چند که عیبم از قفا میگویند
دشنام و دروغ و ناسزا میگویند
نتوان به حدیث دشمن از دوست برید
دانی چه رها کنیم تا میگویند

سعدی

هر نفس آهی و هر آینه اشکی شد
وضع این آب و هوا را به که باید گفت
هر دمی دردی و هر ثانیه سالی بود
شرح این ثانیه ها را به که باید گفت

قیصر

نازپری احمدی · 12/6/21

هرکجا شاخه گلی همرنگ خون روید ز خاک
کشته‌ی عشقی‌ است مدفون، از مزار ما مپرس

"پرتوبیضایی"

هرکه پا از حد خودبرتر نهد
سردهد بر بادو تن بر سر نهد

"عطار"

paeez81 · 15/6/21

هر که جان در قدمش بازد و قدری داند
اهل دل عاشق جانباز نخوانند او را

خواجوی کرمانی

هر که او را دیده‌ای باشد، شناسد صورتی
کار صورت سهل باشد، ره به معنی مشکلست

رکن الدین اوحدی مراغه ای

هر چه دارد عالم اخلاق بی‌ایثار نیست
دست بسیار است اگر از آستین بیرون‌کنید

بیدل دهلوی

هر آن نسبت که پیدا شد ز میل
ندارد حاصلی جز کبر و نخوت

شیخ محمود شبستری

هر دم زند هـ*ـوس به چراغ دگر مرا
رسوا کند ز شکوه ی داغ دگر مرا
هر محرمی که می کنم از وی سراغ دوست
محتاج می کند به سراغ دگر مرا

عرفی شیرازی

همى گویم دلا گر رنج یابى
روا باشد که روزى گنج یابى

فخرالدین اسعد گرگانی

هر روز مرا عشق نگاری به سر آید
در باز کند ناگه و گستاخ در آید

فرخی سیستانی

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

اخراج شده

کاربر ممتاز

اخراج شده

کاربر ممتاز

اخراج شده

کاربر ممتاز

اخراج شده

کاربر ممتاز

اخراج شده

کاربر نیمه حرفه‌ای

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین