دل نوشته‌های عاشقانه

~ZaHrA~ · 13/10/19

ای قهوه ی شیرین شده
باقاشق رویا
تلخ است تو را
از دهن افتاده ببینم
من بغض فرومی خورم
وجای تو خالیست
هر جاکه دو تا
صندلی ساده ببینم

~ZaHrA~ · 13/10/19

دلتنگی هایم برای تو
تمامی ندارد…
عزیزم !
آن روز که روسری گلدارت را
سرت کردی
فکر بی تابی پروانه ها نبودی !

~ZaHrA~ · 13/10/19

چشمهایش…
امان از آن چشمهایش…
قاتلین من بودند و هر روز بی صدا مرا میکشتند…
اما امروز من به مرگ خودم راضیم…
ولی آن چشمها…
نمیدانم کجای این دنیا…
به چه مینگرند…

~ZaHrA~ · 13/10/19

” تـــــو “
مالک تمام احساسـم هستی.!
تمام عشقـم.!
تمام احساس ناب دست نخورده ام.!
که حاضـر نیستم ..
حتی ذره ای از آن را ..
با هیچکس تقسیـم ڪنم ..
با هیچکس جز
” .. تـــو

~ZaHrA~ · 13/10/19

آنکه دائم …
نفسش حس تو را داشت منم..!
این چنین …
عشق تو در سـ*ـینه نگهداشت منم..!
آنکه در ناز …
فرو رفته و شاداب تویی..!
آنکه دل کاشت …
ولی دلهره برداشت منم..!

~ZaHrA~ · 13/10/19

تو که دستهایم را بگیری
شب از جانم
بیرون می رود…
صبح
روشنایی نمی خواهد!
تو را می خواهد…

~ZaHrA~ · 13/10/19

اتفاق قشنگی می افتاد.
مثلا
کمی نگرانم می‌شدی!
یا اصلا
زنگ می‌زدی و می‌گفتی
“دوستت دارم”

~ZaHrA~ · 13/10/19

قایقت می‌شوم
بادبانم باش
بگذار هرچه حرف
پشت سرمان می‌زنند مردم،
باد هوا شود
دورترمان کند

~ZaHrA~ · 13/10/19

نمی توانم خودم را …
از تــــو …
دریــــغ کنم …
وقتی که …
خیالت …
به من می گویـــد …
بیـــــــا…

~ZaHrA~ · 13/10/19

مـی دانــســتـی..
تــکرار…
“تـــو” برایم …
چـــقــدر زنـدگی…
بــخــش است …
درســـت مانند…
نـــفـــس هــایــم…

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین