دل نوشته‌های عاشقانه

haniye anoosha · 16/9/19

از دور تو را دوست دارم
از دور…
بے آنڪهـ عطر تو را حس ڪنم
بے آنڪهـ در آ*غو*شت بگیرم
بے آنڪهـ صورتت را لمس ڪنم
تنهــا
دوستت دارم.
***
تو شکـــــــوه
یک گل ســـــــرخ
تو طلـــــــوع آفتابی
غزلی ســـــــروده‌ام من،
کــــــه تو شاه بیـــــــــت نابی
***
دیدگانــــــت را
نبند …
نگاهــــــت را
ندزد …
تو که می داني آیه آیه ی زندگیم …
از گوشه چشمهایت تلاوتــــــ می شود…!
***
عاشق شدن راکه همه ی بلدند
اما فقط افراد
کمی هستند که
بلدند چگونه در عشق
با یک نفر برای مدت طولانی بمانند . . .

haniye anoosha · 16/9/19

عشـــــــــق اگر عشـــــق باشد!
هم خنـــــــده هایت را دوست دارد،هم گریــــــــه هایت را . . .
هم لحظه های‌ شادابی ات را می پسندد،
هم روزهـــــــــــای بــــــی حوصلگـــــــی اتـــــــــ را . . .
هم دقایق پر ازدحامت را همراهی می کند،
هم دقایق تنهایی اتــــــــ را . . .
عشــــــــق اگر عشـــــــــــق باشد!
هم زیبایی هایت را دوست دارد،هم اخم هایت در روزهای تلخی . . .
عشق اگر عشـــــــــق باشد!
با یک اتفـــــــاق
تو را تعویض نمی‌کند
همراهــــــــی ات می کند تا بهبــــــــود یابی . . .
عشق اگر عشق باشد!
هر ثانیه دستانش در دستان توست،در سختی و سهولت . . .

تا ابــــــــــــــد . .

haniye anoosha · 16/9/19

گاهی دلم میـــخواهد

وحشیانه غرورت را

پاره کنم!

قلب تو را

درمشتم بگیرم

وبفشارم

تا حال مرا

لحظه ای بفهمی…

haniye anoosha · 16/9/19

میگذرد گاهی از غرورش

گاهی از کسی که سخت دوستش دارد

گاهی خودش را پنهان میکند،زیرصدای موسیقی هدفونش

گاهی پشت لبخندهای ساختگی

اما … یک روز ؛ بعد از یک اتفاق

گریه هایش تا همیشه بند می آید و تبدیل میشود به نگاهی سرد

دختر را می‌گویم

haniye anoosha · 16/9/19

روزی که برای اولین بار تو را خواهم بـ*ـو*سید یادت باشد کار ناتمامی نداشته باشی

یادت باشد

حرفهای آخرت را به خودت و همه ی ی گفته باشی

فکرِ برگشتن به روزهای قبل از بـ*ـو*سیدنم را از سرت بیرون کن

تو

در جاده ای بی بازگشت قدم میگذاری

که شباهتی به خیابان های شهر ندارد

با تردید

بی تردید

کم می آوری

haniye anoosha · 16/9/19

تو را دوست دارم؛

نه فقط به خاطر ان چه که هستی

بلکه برای آن چه که هستم وقتی که با تو هستم

دوستت دارم

به خاطر بخشی از وجودم

که تو با عشق ات پروراندی

بدون تماس، دون حرف، بدون نشانه

تنها با حضورت

با این‌که بودی،خودت بودی و این معنای راستین عشق است

haniye anoosha · 16/9/19

یک دم از خیال من نمی‌روی ای عزیز من

دگرچه چه پرسی زحال من

تا هستم من اسیر کوی توام

درآرزوی تو ام

اگر تورا جویم حدیث دل گویم

تو را جویم ای عزیز من

بگو کجایی بدست تو دادم دل پریشانم دگر چه خواهی

haniye anoosha · 16/9/19

دلم غمگین تر از هر شب، دو چشمم باز بی خواب است

ببار ای آسمان امشب، که قلبم باز بی تاب است

نه روز آرامشی در دل، نه شب در چشم من خواب است

برایت شعر می‌گویم، که امشب شام مهتاب است

من امشب با تو می‌گویم، همه ی ی ناگفته هایم را

دمی با تو به سر بردن، خودش آرامشی ناب است

haniye anoosha · 16/9/19

احساست رانفس میکشم

نگاهت رامیخوانم

قلبت رامینوازم

صدایت رامیبوسم

سکوتت رامیشنوم

ازعاشقانه هایت برای خودم لباس میدوزم

دیوانه نیستم

فقط یک جورخاص که کسی بلدنیست عاشقت هستم

haniye anoosha · 16/9/19

هوای قلب من امشب هوای سرد تنهاییست

دل من یاد تو افتاد چقدر جای دلت خالیست

حضورت گر کنارم نیست

نگاهت گر به سویم نیست

ولی جای قدمهایت هنوزم در دلم باقیست

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین