- عضویت
- 18/8/18
- ارسال ها
- 133
- امتیاز واکنش
- 731
- امتیاز
- 213
- سن
- 26
- زمان حضور
- 1 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
" چه شد در من نمیدانم؛
فقط دیدم پریشانم!
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم…! "
نمیدانم چرا در مقابل این چشمان روشن کم میآورم. نفسم در سـ*ـینه زندانی شده بود و فقط نگاه میکردم؛ حتی جرأت پلک زدن را هم نداشتم.
مانی آرام دستم را تکان میدهد و باز با حقیقت دنیای بیرون از خیال مواجهم میکند.
- لیلا؟ حواست...
فقط دیدم پریشانم!
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم…! "
نمیدانم چرا در مقابل این چشمان روشن کم میآورم. نفسم در سـ*ـینه زندانی شده بود و فقط نگاه میکردم؛ حتی جرأت پلک زدن را هم نداشتم.
مانی آرام دستم را تکان میدهد و باز با حقیقت دنیای بیرون از خیال مواجهم میکند.
- لیلا؟ حواست...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان سراب رد پای تو | مریم علیخانی کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: