خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کودکانه

  1. DIANA_Z

    داستان کودکانه ببعی کوچولو

    یکی بود یکی نبود. توی یک دهکده کوچک چند تا گوسفند کوچولو با یک چوپان مهربان زندگی می کردند. بین آنها یک گوسفند کوچکی بود به نام ببعی. ببعی کوچولو عاشق غذا بود و تنها کاری که در دنیا دوست داشت غذا خوردن بود و آنقدر غذا خورده بود که حسابی چاق و چله شده بود که حتی راه رفتن هم برایش سخت شده بود...
  2. DIANA_Z

    داستان کودکانه ماهی کوچولوی تنها

    روزی توی یک مرداب قشنگ چند تا ماهی کوچولو در کنار هم زندگی می کردند. هر روز صبح که از خواب بیدار می شدند با هم بازی می کردند تا شب که آنقدر خسته می شدند و نمی دانستند که کجا خوابشان می برد. بین این ماهی ها یک ماهی کوچولویی بود که خیلی با بقیه تفاوت داشت و همیشه بهانه گیری می کرد و با بقیه قهر...
  3. DIANA_Z

    شعر کودکانه زلزله

    آی زلزله آی زلزله وقتی میاد با ولوله تکون می ده خونه ها رو می ترسونه آدما رو آی بچه ها آی بچه ها زلزله که ترس نداره وقتی که ایمنی باشه آدم غافلگیر نمی شه زیر پنجره ها نمی ریم زیر شیشه و چراغ نمی ریم توی چارچوب در بله زیر میز و نیمکت ها بله اگه هیچی نبود میز و نیمکت نبود دستامون کجاست...
  4. DIANA_Z

    لالایی کودکانه

    بخواب اي دختر آرام مهتاب ببین گلهای میخک خسته هستند تمام اشک هایم تا بخوابی میان مخمل چشمم شکستند بخواب اي پونه ي باغ شکفتن گل اندوه امشب زرد زردست هوا را زرد کرده عطر پاییز فضای پاک ایوان سرد سردست بخواب اي غنچه ي بی تاب احساس فضای شهر شب بوها طلایی ست بهار سبز عاشق ها خزانست خزان بی...
  5. DIANA_Z

    شعر کودکانه سال نو

    شد شب عید سال جدید جوانه زد درخت بید حالا باید دوید دوید بالا پرید پایین برید خانه تکاند جارو کشید گردگیری کرد اطاق را چید شیرینی و آجیل خرید رخت پاک و تمیز پوشید رفت این را دید رفت آن را دید گفت و شنید تبریک عید
  6. DIANA_Z

    شعر تولدت مبارک

    دست بزنید و شادی کنید امشب شب تولده تو باغ سبز زندگی یه غنچه گل وا شده گل و گل و گلت، گل گلکه چه خوشکل وبا نمکه تولدش مبارکه مبارکه مبارکه خنده نشسته رو لـ*ـباش شادی می باره از چشاش قد کشیده و بزرگ شده قربون اون قد و بالاش کیک تولد بیارین بیار بیار کیکو بیار شمعا رو زود روش بذاریم بذار بذار شمعو...
  7. DIANA_Z

    مجموعه داستان های کودکانه

    داستان شماره ۱- قصه باغچه مادربزرگ یکی بود یکی نبود. مادر بزرگ یه باغچه قشنگ داشت که پراز گل های رنگارنگ بود. از همه گل ها زیباتر گل رز بود. البته اون به خاطر زیباییش مغرور شده بود و با بقیه گل ها بدرفتاری می کرد. یک روز دو تا دختر کوچولو و شیطون که نوه های مادربزرگ بودند به سمت باغچه آمدند...
  8. DIANA_Z

    مجموعه اشعار کودکانه

    گنجشک و پنبه دونه گنجشکه توی لونه چی داشت؟ یه پنبه دونه دید که هوا شده سرد با اون لحاف درست کرد گنجشکه حالا گرمه
  9. DIANA_Z

    شعر کودکانه یادگاری

    تو کمد بابایی کلاهی خاکی دیدم تند و سریع دویدم پیش بابا رسیدم گفتم:« بابا این چیه؟ چرا سوراخ سوراخه؟ چرا اونو نشستی کثیفه و سیاهه؟» بابا سرم رو بـ*ـو*سید سرفه ای کرد و خندید کلاهُ از من گرفت دست روسر من کشید گفت :«این کلاه خاکی که می بینی دخترم تو زمان جوونی میذاشتمش رو سرم این یادگار جنگه مثل...
  10. DIANA_Z

    داستان کودکانه احترام

    پدرم می خواست برای پدربزرگ کفش بخرد. مادرم اجازه داد که من هم همراه آن ها بروم. من و پدرم، کفش هایمان را پوشیدیم و جلوی در ایستادیم. اما پدربزرگ هنوز آماده نبود. گفتم: «پدر! بیا برویم بیرون، پدربزرگ خودش می آید.» پدرم گفت: «این کار درست نیست. ما صبر می کنیم تا پدربزرگ هم بیاید. پدربزرگ از همه ی...
  11. DIANA_Z

    داستان کودکانه کلوچه آی کلوچه

    داستان کلوچه آی کلوچه برفک وقتی کارش توی مزرعه هویج تمام شد راه افتاد تا به خانه اش برود توی راه با خودش گفت :«کاش می شد وقتی رسیدم چندتا کلوچه خوشمزه بپزم» اما یادش افتاد آرد و شیر و شکر ندارد، کمی که رفت سنجابک را دید، سنجابک جلو رفت و گفت:«سلام برفک جان چرا ناراحتی؟» برفک سرش را بالا گرفت و...
  12. DIANA_Z

    مجموعه شعر های کودکانه

    صبح که میشه خروسم می‌زنه زیر آواز میگه دیگه بیدار شـــــو کوچولو از خواب ناز از رختخواب در بیـــــــــــا خورشید خانم بیداره زمین چه روشن شـــده با نور اون دوباره! پاشو دیگه عزیــــــــزم پاشو با لـ*ـب خندون سلام بکن به بـــــابـــا به مادر مهربون...
  13. DIANA_Z

    مجموعه بازی های کودکانه

    بازی کودکانه «استُپ هوایی» نام دیگر این بازی احتمالاً استپ آزاد است. در این بازی که به وسیله تعدادی بازیکن به همراه یک توپ انجام می‌شود (تعداد نفرات نامحدود)، توپ توسط فرد شروع کننده بازی به هوا پرتاب می‌شود، همزمان با پرتاب توپ به هوا نام شخصی از بازیکنان حاضر توسط پرتاب کننده با صدای رسا گفته...
  14. DIANA_Z

    داستان کودکانه شنگول و منگول

    یکی بود، یکی نبود، بزی بود که بهش می‌گفتن بز زنگوله پا. این بز 3 تا بچه داشت شنگول، منگول، حبه انگور. این‌ها با مادرشان در خانه‌ای نزدیک چراگاه زندگی می‌کردند. روزی بز خبردار شد که گرگ تیز دندان در آن دور و بر‌ها خانه گرفته و همسایه‌اش شده، خیلی نگران شد و به بچه‌ها سپرد که مراقب باشید. اگر کسی...
  15. هلیا

    شعر پاییز زیبا

    پاییزم من بچه ها فصل باد و سر صدا برگ های زرد می ریزند از شاخه درخت ها باران دارم نم نم سه ماه دارم پشت هم مهر و آبان و آذر پشت گرما میشم خم رنگ برگ ها چه زیبا یکی سرخ است یکی زرد فصل پاییز می آید از راه با باد و سرما، با روز کوتاه
  16. هلیا

    شعر داستان های قرآن

    قرآن رو که می خوانی، حرف می زند خداوند با آیه های قرآن، می ده به ما هزار پند قصه داره آیه هاش، قصه خوب و زیبا آدم های خیلی خوب، قصه پیغمبرا قصه حضرت نوح، که کشتی ساخته از چوب قصه خوب موسی، عصا رو کرد اژدها قصه خوب یوسف، که بیرون اومد از چاه قرآن رو یاد بگیریم و از اون پند بگیریم
  17. fatemeh.AB79

    داستان کودکانه پسر ببر

    روزگاري يك زن بيوه پيري به نام چن ما Chen Ma با تنها پسرش در جنگلي در استان شانسكي زندگي مي كردند . پسرش شكارچي ببر بود و مجوز شكار داشت ، شغلي كه پدر و پدربزرگش هم به آن مشغول بودند . سهم او از منفعت حاصل از فروش پوست و گوشت و استخوانهاي ببر آنقدر بود كه بتواند زندگي خود و مادر پيرش را تامين...
  18. DIANA_Z

    لالایی برای کودکان

    لالا لالا گل پونه گل زیبای بابونه بپوش از برگ گل پیرهن هواگرمه تابستونه لالالالاشب تیره بخواب گلبرگ من!دیره تموم ماهیا خوابن چرا خوابت نمی گیره لالا مهتاب از اون بالا تورومی بینه وحالا می گه این بچه ی شیطون نکرده پس چرا لالا؟ می ره می تابه اون دو را به روی تپه ماهو را به روی گل که...
  19. DIANA_Z

    شعر های کودکانه

    نی نی توی حیاطه چشمش به آسمونه منتظره برف بیاد از ابر، دونه دونه به ابر میگه: «چرا کم برف می‌آری واسه مون زمستونه! لم نده بیکار توی آسمون برف‌های دیروز تو هی چیکه چیکه آب شد اون آدم برفی‌ای که ساخته بودم خراب شد برف‌های سردتر بریز توی حیاط خونه برفی که زود آب نشه یکی دو روز...
  20. DIANA_Z

    اشعار کودکانه قدیمی

    عینک مادر بزرگ چند روزيه شكسته انگار يه عالمه غم توي دلش نشسته هرجا كه ميخواد بره منو صدا ميكنه اونوقت با مهربوني منو دعا ميكنه خدا كنه كه چشماش دوباره خوب ببينه چون كه دلم نميخواد غم تو دلش بشينه
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا