خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
داستان کلوچه آی کلوچه
برفک وقتی کارش توی مزرعه هویج تمام شد راه افتاد تا به خانه اش برود توی راه با خودش گفت :«کاش می شد وقتی رسیدم چندتا کلوچه خوشمزه بپزم» اما یادش افتاد آرد و شیر و شکر ندارد، کمی که رفت سنجابک را دید، سنجابک جلو رفت و گفت:«سلام برفک جان چرا ناراحتی؟» برفک سرش را بالا گرفت و گفت:«میخواستم وقتی به خانه رسیدم کلوچه بپزم اما آرد و شیر و شکر ندارم» سنجابک پرید روی درخت و گفت:«چه حیف» و رفت. برفک گوش درازش را تکان داد و راه افتاد، یک دفعه از پشت درخت ها صدایی شنید کمی عقب رفت، خرس مهربان برگ ها را کنار زد و گفت:«سلام برفک عزیز خوبی؟ چرا ناراحتی؟» برفک سرش را بالا گرفت و گفت:«سلام می خواستم وقتی به خانه رسیدم کلوچه بپزم اما ارد و شیر و شکر ندارم» خرس مهربان لـ*ـب و لوچه اش را در هم کرد و گفت:«چه حیف» و رفت. برفک به خانه اش نزدیک شده بود که میمونک از روی شاخه درخت آویزان شد و گفت:«سلام برفک عزیزم چرا ناراحتی؟» برفک سرش را بالا گرفت و گفت:«سلام می خواستم وقتی به خانه رسیدم کلوچه بپزم اما شیر و شکر و آرد ندارم» میمونک گفت:«چه حیف» و رفت. برفک به خانه رسید، دست و صورتش را شست. گوشه ای نشست و با خودش فکر کرد:«کاش آرد و شیر و شکر داشتم» تق تق تق صدای در توی خانه پیچید، برفک در را باز کرد سنجابک با یک ظرف آرد جلوی در بود گفت:«بفرما همسایه کمی ذرت در خانه داشتم رفتم و آردش کردم» چشمان برفک از خوشحالی برقی زد و گفت:«ممنون همسایه» سنجابک تازه رفته بود که تق تق تق صدای در توی خانه پیچید، برفک در را باز کرد خرس مهربان بود ظرف عسل را به برفک داد و گفت:«بفرما همسایه شکر نداشتم به جایش برایت عسل آوردم» برفک از خوشحالی گوش هایش را تکان داد و گفت:«ممنون همسایه» خرس مهربان تازه رفته بود که تق تق تق صدای در توی خانه پیچید، برفک در را باز کرد میمونک بود ظرف شیر را جلو آورد و گفت:«بفرما همسایه شیر نداشتم برایت شیرنارگیل آوردم» برفک از خوشحالی جستی زد و گفت:«ممنون همسایه» میمونک که رفت برفک دست به کار شد، حالا هم شیر داشت هم عسل داشت هم آرد، کمی که گذشت بوی خوب کلوچه توی جنگل پیچید. با اینکه مثل طعم کلوچه های قبلی برفک نبود اما مزه خاصی داشت که تا حالا هیچ وقت نخورده بود. برفک با خوشحالی داد زد:«کلوچه آی کلوچه، همسایه ها جمع شوید» میمونک و خرس مهربان و سنجابک با خوشحالی دور میز برفک جمع شده بودند این بهترین عصرانه ای بود که توی همه عمرشان خورده بودند.


داستان کودکانه کلوچه آی کلوچه

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا