قصه ای کودکانه و آموزنده درباره رویا داشتن
قصه شب”حنایی”: روزی در مزرعه بزرگی نزدیک شهر، اسب کوچولوی حنایی رنگی به دنیا آمد. چیزی نگذشت که روی پاهای دراز و باریکش ایستاد و از لای در طویله بیرون را نگاه کرد. علفزار سبز و خرم و درخت های بزرگ سایه دار را دید و از آنها خوشش آمد.
چند روز بعد،...